نگاهم میکنه و با خنده میگه نه عزیزم فقط با تو قرار میزارم! وبلافاصله میگه باورت میشه ۲۲ سال گذشت… نگاهمو میدوزم تو چشمهای مهربونش… میگم اه یادت بود؟ میخنده و میگه نه فقط تو یادت بود! در کیف پولمو باز میکنم نگاهم خیره میشه روعکسی که مال دوران دانشجوییشه وهمیشه تو کیفمه… چقدراین عکس رو دوست دارم. معصومیت تو نگاهش موج میزنه، فکر میکنم چقدرجوون بوده و کوچیک! نگاهم رو از رو عکس بر میدارم و چشم میدوزم بهش… انگار گرمی نگاهمو روخودش حس میکنه، سرشو بلند میکنه و میگه چیه؟ میگم هیچی چقدر بزرگ شدی! موهای کنار شقیقه اش پر از تارهای سفید و نقره ای شده… عین خودم! با این تفاوت که من موهای سفیدمو زیر معجزه ی رنگ پنهون کردم!
صدای موسیقی منو لابلای خاطراتم گم میکنه … با خودم میگم کاش همه ی زن و شوهرها از زندگی هاشون راضی بودن، از انتخابشون، از با هم بودن هاشون لذت میبردن میدونی اونوقت چقدر دنیا قشنگ میشد؟ شاید اگه تو زندگی های مشترک، هر کدوم از طرفین یه کم گذشت میکردن انقدر زندگی های از هم پاشیده نداشتیم و انقدر بچه های طلاق و پر مشکل… از ته دلم برای همه ی آدمهایی که تو زندگی هاشون درگیری و اختلاف دارن دعا میکنم، چرا که این اختلاف پدر و مادرها فقط تخم کینه و نفرت در دل بچه ها میکاره و متاسفانه این مسئله چند نسل رو ویران میکنه…
من یه عالمه تشکر بدهکارم به دوستایی که تو این مدت همراهم بودن… ازلیلای عزیزم که یه عالمه لباس و عروسک نو و مقداری پول و کتاب برای خانواده های نیازمندمون داد از معصوم عزیزم برای کمک به صندوق قرض الحسنه مون.. رویای گلم برای هدیه مبغی پول برای خرید موکت برای خانواده ای که کف خونه شون موزاییک بود. ازدوستی عزیز که برای بچه های سرطانی پول ریخته بود از ندای مهربون برای هدیه مبلغی برای خرید برای ۷ خانواده نیازمند. از مریم عزیزم، ماری نازنین و از هموطن که از مالزی به خانواده های نیازمندمون کمک کرده ،از رهگذر عزیز و محدثه گل ، فرشید ملکان و علیشاه صمدی عزیز، رضا فریور مهربون ومحبوبه گلم از کانادا و مهری و مریم گلم برای کمک جهت خرید عید …… و از اشکان مزارعی عزیز که همیشه با کمکهاش منو شرمنده میکنه…
*این خانوده ماشین لباسشویی ندارن و مادر خونه هم بیرون خونه کار میکنه هم ۶ نفرن!
*دوست عزیزی که قرار بود یه گاز بهمون بدی فکر کنم اسمت پریسا بود شماره ای که به من زنگ زدی ظاهرا یه شرکته و داخلی میخواد و من نمیدونم داخلی تون چنده اگه ممکنه بهم زنگ بزن ممنونم.
*تا حالا با لطف شما این دختر خانوم شهریه هاش جور شده و الان ترم آخره و ۱۷۵ تومن برا ثبت نام میخواد.
*این پسر بچه که ۴ سالشه و تو تبریز زندگی میکنند و پدرش کارگره از پله افتاده زمین و به خاطر ضربه به سرش رفته تو کما و برای عمل جراحیش نیاز به پول دارن…
*این آقا پسر دانشجو که سید هم هست نون آور خونه است تو خرج خونه و خرج تحصیلش مونده…
پی نوشت برای یه عزیز : ای کاش میدونستی که چقدر دلم برات تنگ شده برای تموم روزهایی که با هم می خندیدیم و دیوونه بازی در میوردیم و نمیدونستیم که ممکنه بازی های مسخره سرنوشت حسرت اون خنده ها رو به دلمون بزاره… که فقط چاره اون دلتنگی ها بشه نگاه کردن به عکسهای بی جون تو کامپیوتر و تازه آخرش وقتی شوری اشک رو روی لبهات حس میکنی بفهمی که دیدن اون عکسها نه تنها چاره نبوده که دلتنگی ات رو هم بیشتر کرده …. ای کاش میدونستی چقدر برام عزیز بودی و هستی … ای کاش….
شهرام
سالگرد ازدواجتون مبارک.
علیرضا مردی از مترو
سلااااااااااااااااااام :)))))))
سالگرد ازدواجتون خیییییییییییییییلی مبارک
هر وقت این پستهاتون رو میخونم کللی کیفور میشم … زنده باشین سالهای سال ایشالا …
به آقای دکتر عزیز هم سلام مخصوص ما رو ابلاغ بفرمائین
محدثه
سالگرد ازدواجتون مبارک یاسمن عزیز! لحظه لحظه زندگیتون سرشار از شادی و آرامش و عشق
منصوره
سلام خانم دبیر
سالگرد ازدواجتون مبارک
وبلاگتون رو خوندم. نه کامل ولی همون خط اول کافیه بدونم که زندگی پر از عشق و مهربونی دارید. همیشه آرزوی بنده همین بوده برای زندگیم ولی متاسفانه به این آرزو نرسیدم. یک ساله که ازدواج کردم. من پر از احساسم. همسرم هم همین بود در ابتدا، ولی تحت تاثیر حرفهای قومیتی خانوادش تمام عشقشو خلاصه کرده به حرفای اونا. نگاه میکنه ببینه اونها چی میگن و سنت و قومیت چی میگه و اون رو در خونه اعمال میکنه. خسته شدم از بس گدایی عشق کردم. هیچوقت فکر نمی کردم رفتار یک دکتر دنیا گشته این باشه. همسرم دکترا داره و بنده هم فوق لیسانس. تو رو خدا کمکم کنید عشق رو برای زندگیمون بهش یادآوری کنم. خسته شدم. باورتون میشه؟ بهم میگه تو خونه ما مردا حق ندارن دست زناشون رو بگیرن. اوایل اینجور نبود ولی رفته رفته شده مثل خانوادش.
بهم کمک کنیید . دعاتون میکنم.
با احترام
admin
منصوره جون چه کاری إز دستم برمیاد در خدمتم
تنهایی
سلام
من پنجاه هزار تومان به حساب شما واریز کردم
هر جور صلاح میدونید خرج کنید تا به دست نیازمند برسه
ممنون…
دانشجو
با سلام و آرزوی لحظه های خوش برای تمامی عزیزان:
بنده همون دانشجوی ترم آخری هستم که تو این پست یاسمن عزیز ازش نوشته…
اولش که دانشگاه قبول شده بودمچشام غرق اشک بوداما نه اشک خوشحالی…اشک غم…
غم اینکه با این همه شهریه و پول نداشته چطوری میتونم به درس خوندن ادامه بدم و برا خودم کسی بشم و از این فلاکت بی پولی نجات پیدا کنم…
با همه این فکرا ته دلم روشن بود و به خدا امید داشتم…خسته بودم….از خودم از روزگار…رفتم اینترنت و تو گوگل سرچ کردم”خدا”…خواستم اینقد از خدا بخونم و بخونم تا شیطون نتونه تو ذهنم وارد بشه و ناامید بشم…
باورم نمیشد…چی میدیدم خدایا…
سایت یاسمن عزیز رو اون لحظه برای بار اول میدیدم و باورم نمیشد تو این دورو زمونه همچین کسایی هم باشن که دغدغه و کارشون کمک به هم نوعانشون باشه….برا این که باورم بشه رفتم وچندتا از پستهارو خوندم.با وجود شک و تردید منم براش ایمیل زدم و درخواست کمک کردم…شمارش و داد و ….
از اون روز ۴ سال میگذره…و من الان دانشجوی ترم آخرم…همین خرداد ۹۲ فارغ التحصیل میشم وهنوز گیجم که خدایا واسه کدوم کار نکردم کمکم کردی…
نمیدونم با چه زبونی تشکر کنم که جوابگوی این همه محبت باشم اما امیدوارم برا خودم کسی بشم و جزء کمک کننده های سایت بشم.میدونم که یاسمن جون رو خدا اینقدی دوست داره که هر آرزویی داره رو برآورده کنه اما جا داره دعا کنم که”
خدایا تو سخت ترین و تنهاترین لحظات که ماییم و اعمال و تنهایی و تو و تو…تنهاش نذار…
بهترین و بهترین و بهترین هارو براتون آرزو میکنم.هرچند فارغ التحصیل شدم اما یادم نمیره و نخواهد رفت و تا عمر دارم دعاتون میکنم.
در پناه حق باشید.خدانگهدار
sahel
…
محسن
سلام شما در یکی از کامنتهای سال ۸۸ راجع به خانم رابعه اسکوئی نوشته بودید. من برای مشاوره ئی اف تی به شماره تماس ایشون نیاز دارم لطفا در صورت امکان اطلاعات تماس ایشان را در برای من بفرستید
با تشکر
حسین
سلام مادر عزیز و سلام آیکای گرامی!!
سالگرد ازدواجتان را تبریک میگم و بهترین شادیها را برایتان آرزو مندم.
لطفا بازهم خوشحال میشم برام وقت کردید زمان بگذارید و مطالبمو بخونید و کمکم کنید.
همیشه بهترین تابلوهای دنیا را زندگی کنید.
admin
سلام رابعه دهقان بودند و الان انگلیس هستند
شبنم
سلام یاسمن خانوم من همیشه خاموش مبخونمتون و دلم.میخواس ک اینجا کمک کنم اما خب تا ماه پیش دو تا بچه رو هزینه های تحصیلشون رو میدادم و نمیتونستم واقعا….فکر کنم واسه اون پستتون ک نمایشگاه گذاشته بودین هم کامنت داده بودم…
این ماه هم ک اون دو تا بچه خونواده دار شدن و رفتن و من خواستم که اون پول رو ب انجمن شما کمک کنم 🙂
اما راستش یه مشکلی برای دوستی پیش اومد ک توو وبللاگم نوشتم و اون ۹۰۰ تومنی.ک واسه بچه ها میدادم دادم برای این دوست …اگر دوست داشتید مابقی ماجرا رو توو وبلاگ خودم بخونید 🙂
خواستم ببینم شما میتونید کمکی بکنید؟
+راستی از وب علیرضا مترو مزاحمتون شدم 🙂