لیست آرزوها جواب دومین سوال

و اما جواب سوال دوم حجت ….

برای رسیدن به چی دلم می تپه؟

نمیدونم شاید برای رسیدن به تموم آرزوهام …. من قبلا” هم تو وبلاگم نوشته بودم که درست کردن یه wish list یا لیست آرزوها میتونه به ما کمک کنه که بفهمیم که آرزوها و خواسته هایی که داریم چیه؟ اینطوری هم میفهمیم که از زندگی مون چی می خواهیم هم میتونیم برای رسیدن به آرزوها و خواسته هامون تلاش کنیم هم یه برنامه ریزی درست انجام بدیم و هم با رسیدن به اونها احساس لذت و خوشبختی کنیم اینطوری که می نویسیم تکلیف خواسته هامون با خدا هم مشخص میشه!!!  من از دوران دانشجوییم سالهاست که این کار رو میکنم  و همیشه هم اولین چیزی بوده که به شاگردام یاد دادم هنوز لیست آرزوهای دوازده سیزده سال پیش یا قبل از اون رو دارم با خوندنشون و اینکه به چند تاشون رسیدم« چون به هر کدوم میرسم جلوش تیک میزنم» میفهمم که چقدر پخته تر شدم و خواسته هام چقدر تغییر کردن… در حال حاضر دلم برای دو چیز  می تپه یکی روز معلم که برم مدرسه و بعد از سه  ماه و نیم دوری از شاگردام ببینمشون و دوم اینکه این پنج ماه آینده زود بگذرن و بتونم نوزادی رو که شهریور «به امید خدا» به دنیا میاد در آغوش بگیرم و یه بار دیگه لذت خوب مادر شدن رو تجربه کنم…. 

ادامه مطب

چه وقت هایی به خدا نزدیکترم؟

ترجیح دادم جواب سوال دوست عزیزی رو که برام کامنت گذاشته بود همینجا بنویسم شاید سوال کس دیگه باشه…«البته در وبلاگم در پرشین بلاگ برام کامنت گذاشته بود» حجت جان  پرسیده بودی چه موقع هایی حس می کنم به خدا نزدیکترم؟ تمام لحظه هایی که سعی میکنم خوب باشم یا بدون توقع تلافی شدن خوبیهام به دیگران کمک کنم… یا حتی لحظه هایی که حس می کنم دلم خیلی گرفته و نیاز به یه گوش شنوا دارم… من به محض این که یه کار خوب می کنم در جا خدا  یه جوری تلافی می کنه یا همون موقع صداشو می شنوم که ازم بخاطر اینکه سعی کردم خوب باشم تشکر می کنه… شبها قبل از خواب که برای اونهایی که فکر می کنم نیاز به دعا دارن دعا میکنم «برای همه به غیر از خودم!!! » احساس می کنم خیلی بهش نزدیکم.البته اینم بگم الان مدتهاست حضورش رو بیشتر لحظه ها حس میکنم  انگار همش با منه و گاهی هم سرزنشم میکنه اون موقع هایی که از اونی که می خوام بشم ناخواسته دور میشم… البته این سرزنش یا مواخذه با دلخوری همراه نیست اون فقط به من می گه که اون کارم اشتباه بوده و اینم بگم که این اتفاق خیلی کم میفته اونم نه به خاطر این که من کم اشتباه می کنم شاید به خاطر این باشه که خدا مهربون تر و بخشنده تر از اونی هست که ما فکر میکنیم… میدونی خدا در درون ماست و از ما دور نمیشه فقط کافیه نگاهی به درونمون بندازیم و اراده کنیم که گرمای وجودش رو حس کنیم  …..امیدوارم تونسته باشم کمک کنم… 

ادامه مطب

جواب به یک دوست

امروز میخوام برای کسی بنویسم که برام کامنت گذاشته بود و نوشته بود که آیا خودم به چیزهایی که می نویسم عمل می کنم؟ راستش دوست عزیز خوب بودن بر خلاف بد بودن خیلی سخته!!! ما آدمها سال های سال با یه سری اعتقادات بزرگ شدیم و شکل گرفتیم که اکثرش با اون چیزهایی که من مینویسم مغایرت داره و برای عوض کردن اون دیدگاههای قدیمی باید خیلی تلاش بکنیم. مثلا” قضاوت نکردن! یکی از اون کارهای سخته که خود من هم گاهی وسط قضاوت کردنم تازه می بینم که ای وای باز قاطی این بازی قضاوت شدم که نباید میشدم. ولی خوب همین آگاهی پیدا کردن به اشتباهاتمون خودش یه قدم نزدیکتر شدن به خداست. ولی مثلا” من مدتهاست که بخشیدن رو دارم تجربه می کنم و تقریبا” خوب برام جا افتاده نه اینکه اصلا” از دست آدمهایی که دلم رو میشکنن ناراحت نشم ولی عمق تاثیر پذیری و زمانش رو انقدر کم کردم که برای خودم هم باور نکردنیه. تازه من الان چون باردارم بخاطر تغییرات هورمونی یه ذره با آدمهای معمولی فرق پیدا کردم و کنترل احساساتم برام یه کم مشکل شده ولی با اینهمه بازم سعی می کنم به خاطر راحت بودن خودم کمتر ذهنم رو درگیر چیزهایی مثل دلخوری کنم… رها شدن از بازیهای ذهنی و افسار فکر رو در دست گرفتن کار زیاد آسونی نیست ولی خیلی لذت بخشه… قبلا” که سر کار میرفتم شاید بشه گفت که در کار کردن روی خودم موفق تر بودم چون دائم این حرفها سر کلاس تکرار میشد و خوب فقط تکرار میتونه اثر ذهنیات قبلی رو پاک کنه… به هر حال از همه شماهایی که می خونید و نظر می دید ممنونم این باعث میشه من تلاش بیشتری برای خوب بودن بکنم….

ادامه مطب