زندگی پس از مرگ

دیشب دختر ده ساله ام از دلشوره و اضطرابی نالید که معلم پرورشی مدرسه شون در دلش انداخته بود. بهشون گفته بود که توی اون دنیا تنهای تنهایید و حتی پدر و مادرتون هم شما رو تو اون دنیا نمیشناسند …. و طفلک بیچاره من داشت با این ترس دست و پنجه نرم میکرد که چطور سالهای بی انتهای اون دنیا رو بدون پدر و مادر و یک دوست تحمل کنه؟ و من در این اندیشه که یک حرف نادرست ما چطور میتونه روح لطیف و حساس یک بچه رو اینطور متلاطم کنه… چی میتونستم بهش بگم؟ بهش گفتم که:« ما ۳ نفر ، یعنی من و تو پدرت قبل از این که به این دنیا بیاییم با هم دوست بودیم و بعد قرار شد که به این شکل به این زندگی بیاییم با این ترکیب که اون پدر باشه من مادر و تو فرزند و بعد هم که بمیریم اون دنیا باز هم دوستای خوبی برای هم خواهیم بود و حسابی خوش میگذرونیم…» واقعا این درسته که ما با ایجاد ترس در بچه هامون اونها رو از خدا دور کنیم؟  آیا با گفتن این حرفهای ترسناک از اون دنیا خدای مهربون و دوستداشتنی  رو در چشم بچه ها به یه موجود بدجنس و نا مهربون تبدیل نمیکنیم؟  شما نظرتون چیه؟ من باید به دخترم چی میگفتم؟

 

 

ادامه مطب

نشانه ها

نشانه ها اون چیزهایی هستند که ما رو در راه رسیدن به هدفمون راهنمایی میکنن . درست مثل علامتهای راهنمایی و رانندگی که مثلا به ما می گن که جاده باریک میشه یا خطر ریزش کوه هست یا جلوتر پیچ خطرناکه و ما اگه به این علامات توجه نکنیم ممکنه که از مسیر اصلی دور شیم یا مجبور شیم برای رسیدن به مقصد زمان بیشتری صرف کنیم ….. قبلا در این مورد نوشتم که ما آدمها با هدف خاصی به این دنیا اومدیم و اگه هدف رو که همون تعالی روح هست پیدا کردیم و داریم دنبال راههای رسیدن بهش میگردیم باید آگاهانه به دنبال علاماتی باشیم که خدا سر راهمون میگذاره… این علامتها با علائم راهنمایی یه فرق کوچولو موچولو دارن! و اون اینه که برعکس علامات رانندگی که همه شون رو به راحتی میشه شناخت این علامات مثل گمشده های توی تست های هوش نیاز به توجه و دقت دارن و ممکنه هر کدومشون یه جور باشن مثلا گاهی یه کتاب… گاهی یه همنشین توی اتوبوس… گاهی یه دعا که گوینده تلویزیون میخونه وحتی گاهی متن یه موسیقی میتونه یه نشانه باشه برای این که ما راه درست رو پیدا کنیم… گاهی حتی تلفن یه دوست قدیمی در لحظه ای که ما اندوهگین هستیم و از زندگی نا امید میتونه جرقه ای باشه که به تاریکی دلمون نور ببخشه…بیایید دنبال نشانه ها بگردیم و ازشون درست و آگاهانه برای رسیدن به آرزوها و اهدافمون استفاده کنیم…  مثل همیشه دوستتون دارم…  

ادامه مطب

درمان میگرن

یه روزی چند سال قبل حدودا” ۱۲ سال پیش سردردهای میگرنی ام عاملی شدن که بتونم از یکی از شهرستانهای اطراف تهران انتقالی بگیرم به تهران….. خستگی و مسیر طولانی، سردردهام رو شدت بخشیده بودن و این هدیه الهی باعث شد در شرایطی که به سخنی انتقالی میدادن من با ارائه گواهی پزشکم و تایید شورای پزشکی این ناممکن رو ممکن کنم… بعدها همین سردردها من رو با انرژی درمانی آشنا کردند! من سیستم شای  و سپس سایکیک رو که دریچه ای بود به سوی ناشناخته ها تا حدی آموختم که خودم هم درمان میکردم و بعد حتی در سایکیک به مرحله ای رسیدم که میتونستم تدریس کنم…. باز هم هدیه الهی کمکم کرده بود برای یادگیری چیزهای با ارزشی که اگه میگرن بیچاره ام نکرده بود شاید هرگز سراغشون نمی رفتم… سردردهام با تمارینی که داشتم تقریبا از بین رفته بودن و گاهی اونم کوتاه مدت یه سر میزدن و میرفتن… اونقدر که دیگه فراموش کرده بودم میگرنی هستم… اما بعد از هدیه دیگه خدا ، که حضور روح دیگری در درونم بود استادم گفت اجازه تمرین کردن ندارم چون ممکنه به جنین آسیب برسه و سردردها از ۱ ماه پیش شروع شد.. و اینبار من دنبال اینم که بدونم ایندفعه این میگرن چه هدیه ای برام داره!!! خصوصا که در این شرایط قرص خودن هم ممنوعه! اون دفعه از شما خواهش کردم که اگه روش درمانی غیر دارویی دارید برام بنویسید که کسی چیزی ننوشت . اما یه دوست چند روز پیش یه چیزی گفت که با عمل کردن بهش خیلی بهتر شدم گفتم شاید اندفعه هم خدا خواسته از طریق وب لاگ به میگرنی ها یه چیز یاد بدم! اونم اینه که هر وقت سردرد شدید دارچین رو در آب خمیر کنید و این خمیر رو که نباید خیلی شل باشه و نه خیلی سفت روی قسمتهایی از سر که درد میکنه بگذارید دقت کنید که اطراف چشم نمالید. اول خیلی میسوزه (اونقدر کهه سردرد یادتون میره) ولی بعد خوب میشه من ۲ روز بود سردرد داشتم و الان که در خدمت شما هستم در حالی که یه خروار خمیر دارچین روی شقیقه چپم هست سرم خوب شده…. موفق و سالم باشید و تشکر از خدا یادتون نره  

ادامه مطب