سیزده گانه!به مناسبت سیزده به در
۱- خانومی که کنار دستش نشسته میگه یه کم پسته بده به بچه… دندون کن بده!!! اونم میگه باشه. بعد یه پسته رو بر میداره میزاره تو دهنش با دندوناش ریز میکنه تف میکنه کف دستش و میزاره دهن بچه اش که دندون نداره! و میگه خیلی پسته دوست داره! میخوام بگم با تف یا بی تف؟!
۲-عید خیلی خوبی بود… کنار مامان و بابا که هستم همه وجودم لبریز آرامشه.. هر لحظه اش برام حکم طلا رو داره… دلم میخواد طعم تموم لحظه ها رو با همه وجودم مزمزه کنم تا هر بار که به یادشون میارم همه وجودم لبریز همون حس ناب بشه…
۳-عید اونقدر زود گذشت که اصلا نفهمیدم کی سیزده شد… و ما سیزده مون تو سینما در کردیم!!! با فیلم تسویه حساب تهمینه میلانی که به نظرم قشنگ بود و در کافی شاپ شیث با کسانی که واقعا دوستشون دارم و سبزه هم گره نزدم!.
۴- من عاشق عید دیدنی ها هستم. حتی اگه ۱۱ روزش مسافرت باشی و بعد تو دو روز به صورت ام پی تری بری فامیل رو ببینی . به نظرم لذت بخش ترین اتفاق ساله..
۵- ای کاش وزیر آموزش پرورش اینجا رو میخوند برام یه تقدیر نامه میداد. آخه میگن برای انتقالی به یه منطقه دیگه (که من میخوام برم منطقه دو) تقدیر نامه وزیر امتیاز داره!!!
۶_ وای انقدر سوژه برای نوشتن دارم که نگو.اما چه کنم که دست وپام بسته است. خوب معلومه دیگه وقتی از دوست و رفیق و فامیل خودت و فامیل شوهرت و همکار مدرسه و همکار اداری و همسایه و … همه! خواننده ات باشن هر چی بخوای بنویسی ممکنه یکی فکر کنه منظورت به اون بوده! و حالا بیا و درستش کن..
۷- دلم برای کلاسهام یه ذره شده..
۸- دلم برای مدرسه و شاگردام یه ذره شده… احتمالا اونا برعکس!
۹- وای من الان حس میکنم تو رگهام به جای خون، بادوم هندی، سوهان عسل، باقلوا و توت جریان داره! احتمالا الان خونم سفیده! سعی کردم تمام عید فراموش کنم که چیزی به نام کلسترول در خونم بالاست…
۱۰_ بعد از اینهمه روز تا ده صبح خوابیدن چطوری فردا هفت صبح پاشم؟!
۱۱_ممنونم از نوشین قشنگم، مریم عزیزم، فاطمه و همای مهربون برای هدیه پول به خانواده های نیازمندمون. ضمنا ۹۰ تومن در تاریخ هفتم به حسابم ریخته شده کی این محبتو کرده؟
۱۲_وای چرا سیزده تا نمیشه!چه غلطی کردم!
۱۳-آخی بلاخره شد!
ای بابا حالا که تموم شد یادم افتاد بگم که حالا که زندگی به روال عادی برگشت لینک همه اونایی که تو وبلاگ قبلیم بود رو کم کم میگذارم… و بابت تبریک تولدم از همه ممنون…
جدید نوشت: این عروس و داماد که سه ساله عقد کردند ششم عید در حالی که جایی رو برای زندگی نداشتند به اصرار خانواده پسر عروسی کردند! در حال حاضر نه جایی برای زندگی دارند و نه عروس خانوم جهازی. داماد تازه سربازیش تموم شده و هنوز شغلی هم نداره. کاملا میشناسمشون و میدونم که الان چقدر نیازمند پولن برای اجاره یه جا… فکر میکنم کمک به این عروس و داماد برای این که سر و سامون بگیرن یکی از بزرگترین ثوابهای دنیا باشه…