متشکرم…
پشت در منتظریم تا نوبتمون بشه. بهناز نگاهم میکنه و میگه اومدنمون بی فایده است.مثلا چکار برام میکنن؟ میگم: زود قضاوت نکن عزیزم. وقتی خدا تو رو تا اینجا آورده دست خالی بر نمیگردونتت.
این دومین باره که می بینمش اما این بار خیلی راحت ترم. اون بار به خاطر خانواده دنیا پیشش رفته بودم. و این بار به خاطر شاگردم بهناز. اونقدر مهربون و صمیمی برخورد میکنه که احساس میکنم پیش یه دوست نشستم که سالهاست میشناسمش نه مشاور ارشد رییس جمهور. بلند میشه تا برامون قند بیاره تا با چای بخوریم. میگم: من که فقط خرما میخورم قبلا هم گفتم خرماهای دفتر ریاست جمهوری خیلی خوشمزه هستند. میگه: خوب برای این خانوم میارم. میگم: ممنون اونم با خرما میخوره. با چهره ای خندون ادامه میده :خودم چی؟ برا خودم که باید قند بیارم… شاید بیشتر از سه ربع صحبت میکنه. نگاهش میکنم. چقدر مهربونه. عین یه پدر راهنمایی میکنه، امید میده، اعتماد به نفس میده و انرژی مثبت. میگه: دخترم تو تنها نیستی معلمت یاسمن رو داری که عین یه مادر کنارته و راهنمات. قوی باش. مهم نیست که خانواده ای نداری مهم اینه که تو هدف داری و برای رسیدن به هدفت باید قوی باشی. خیلی ها خانواده دارن و اون خانواده به هیچ دردشون نمیخوره. تو برو کامپیوتر یاد بگیر من تو رو دو سه ماه دیگه میزارم سر کار… بعدم دستور تحویل یه کامپیوتر نو رو با دویست و پنجاه هزار تومن پول برای خرید لباس گرم میده و دم آخر هم دو بسته خرمای پیارم میده بهمون و میگه: شما ازین خرماها خیلی دوست دارید… نگاهی میکنه به بهنازو میگه هر بار پول احتیاج داشتی از خانوم یاسمن بگیر من بهشون میدم…
بیرون در بهناز منو در آغوش میگیره و میگه باورم نمیشه… میگم باورت بشه عزیزم… بهت گفتم که خدا بیخود ما رو اینجا نفرستاده و یک ساعت بعد دویست و پنجاه هزار تومن در جیب، داریم رسید تحویل یک دستگاه کامپیوترو امضا میکنیم.
زهرای عزیزم دوست نازنین ندیده ام ممنون به خاطر این که شرایط دیدار با پدر مهربونتو فراهم کردی.
پیشول خان ممنون از محبتت بابت ماشین لباسشویی. پول که جور شه خبرت میکنم.
محبوبه یاوری نازنینم از خراسان، ممنون مبلغی که ریختی به حسابم نشست مطمئنا کمکت بسیار ارزشمنده.
رعنای عزیزم از سویس ایمیلتو گرفتم مطمئنم با قلب مهربونی که تو داری اونقدر جمع میشه که بتونیم یخچال هم بخریم.
ممنون از برادر عزیزم علیشاه صمدی برای فرستادن یه یخچال برای خانواده ای که امروز صبح فهمیدم یخچال ندارن و علیشاه تا ظهر یه یخچال براشون فرستاد. (اینها با اون یکی خانواده که یخچال و ماشین لباسشویی ندارن فرق میکنن.)
ممنون از مریم عزیزم برای هدیه دو تا گوسفند عقیقه به بی بضاعتهامون. میدونی که کلی لذت بردیم…
ایده جان ممنون که تو فکر جور کردن کامپیوتر برای اون دخترک بی بضاعتی. منتظر خبرتم.
دوستی به نام مریم برام شماره موبایل گذاشتی و گفتی حتی میتونیم بیاییم تحقیق. ممکنه یه توضیح هم بدی بابت چی باید با شما تماس بگیرم؟
این خانواده هشت نفره با یه صرعی، یه دیالیزی، یه پدر سکته ای از کار افتاده فلج، و یه مادر که کارگر مهد هست یه نون آور مرد داشتن که با پیک کار میکرد یه از خدا بی خبر موتورشون رو دزدیده و الان خیلی در مضیقه هستن. کسی می دونه یه موتور معمولی که بشه باهاش کار کرد چنده؟