مدیتیشن در آب

در حالی که خودم رو سپردم به دست آب سعی میکنم  تموم نگرانی ها رو از وجودم بیرون کنم… وقتی سراسر وجودم لبریز آرامش  میشه… زمینی رو تصور میکنم که شخم زده و آماده کاشت دانه ها ییست که خیال دارم توش بکارم… حالا شروع میکنم… دانه های عشق ، سلامتی ،آرامش ، فراوانی، محبت، انسان دوستی ، ثروت ، بخشش ، خلاقیت ، خوشبختی و  …. یکی یکی کاشته میشن … باران بخشنده کائنات بر زمینم میباره و بعد خورشید عشق و محبت زمینم رو لبریز انرژی میکنه…  و میبینم که دونه هام دارن زیر خاک تکون میخورن….

سرم رو از زیر آب میارم بیرون کمی نفس میگیرم و باز خودم رو میسپرم به دست آبی که بهترین هدیه کائناته …  دونه هایی که کاشتم سر از خاک بیرون میارن… کم کم رشد میکنن و زمینم یک پارچه سبز میشه… زمین زندگی من همونی میشه که من میخوام… هر چه کاشتم… هر دانه ای که کاشتم… سبز و سر زنده و شاداب در زمین زندگیم رشد میکنه… از کائنات تشکر میکنم که در جهت خواسته های من حرکت میکنه  و بعد چشمهامو باز میکنم….

 

مامان قشنگم، بابای مهربونم و برادر عزیزتر از جونم…. از این که تو این ده روز زیباترین ، آروم ترین و خوشترین لحظه ها رو  تو بهشت زیباتون بهم هدیه دادین ممنونم. از همینجا دستهای مهربون و بخشنده تونو به خاطر عشق ناب و خالصانه تون میبوسم و دعا میکنم همیشه سایه پر مهرتون بالای سرمون باشه… 

این عکسها هم سوغات من برای شما دوستان خوبم…

اشکان شمال خونه بابا اینا

 

 اشکان مرداد 87

 

بدون شرح

 

من نمیدونم مگه یخ داغ مرده!!!!  هم داریم؟

 

پی نوشت: ممنون از درسای نازنین برای کمک به یه خانواده نیازمند. متشکرم از آقای بیگی و انجمن خیریه حضرت رسول در ایران خودرو برای کمک مالی به دختری که پدرش رو از دست داده بود…

دوست عزیز به نام کیمیا که برام کامنت خصوصی گذاشته بودید مشکلتونو برام ایمیل کنید هر کمکی از دستم بر بیاد در خدمتم.   

ادامه مطب

بهترین و تازه ترین و ارزان ترین سم برای آفت برنج !!

مکان: یکی از ادارات کشاورزی استان مازندران

زمان: حدودا یه ماه پیش

 

ارباب رجوع: ببخشید برنجهای زمین شالی ام آفت… گرفته برای گرفتن سم اومدم خدمتتون.

کارمند: سم که متاسفانه هنوز نرسیده.

ارباب رجوع: کی میرسه؟

کارمند:معلوم نمیکنه!!!  شاید فردا شاید هفته دیگه شایدم یه ماه دیگه!!!

ارباب رجوع: خوب حالا چه باید بکنم؟

کارمند: زمینتون چقدر هست؟

ارباب رجوع:  4 هکتار.

کارمند: والله یه سمی داریم اما یه مقدار تا ریخش گذشته!

ارباب رجوع: چند سال؟

کارمند: ۱۷   سال!!!!

ارباب رجوع: کیلویی چند؟

کارمند:  بیست و یک هزار تومن!

ارباب رجوع: حالا اثر میکنه؟

کارمند:  ببر انشاالله که اثر میکنه!!!

 

پی نوشت: دوست نازنینی تو کامنتهای پست قبل سوال کردن که: همیشه تو پستهات از کسانی که کمک کردن تشکر می کنی اوایل فکر می کردم چون تازه خواننده اینجا شدم نمی فهمم دیگران به کی کمک کردن اما هنوزم نمی فهمم کی به کی واسه چی کمک می کنه………دنیا کیه واسه چی بهش کمک کردن؟؟؟؟منم دوست دارم کمک کنم.می شه بگین از کجا ؟؟چطوری؟؟؟تو که تو پستهات چیزی نمی نویسی؟؟؟؟؟؟؟؟

و جواب من: دوست خوبم آدمها تو این دنیا با حلقه های نامرئی به هم وصلن… مهم اینه که با رفتارهای درستمون این حلقه ها رو محکم تر کنیم… تو این وبلاگ هر کس دلش بخواد به خانواده هایی که تو مدرسه مون یا خارج مدرسه  شناخته شده و نیازمند کمک هستن کمک کنه، پول به حساب من میریزه … و تقریبا در مورد زندگی خیلی هاشون اینجا تو پستهام نوشتم.. اما دنیااین پست رو اگه خونده باشی عکسش هست و شرح زندگیش… اسم پست هست دنیای من.. به هر حال اگه دوست داری کمکی کنی یا علی…

ممنون از الهه عزیزم برای کمک به خانواده دنیا (عزیز دلم پول به حسابم نشسته)…

من هنوز نمیدونم کی بیست هزار تومن از بانک کوی دانشگاه ریخته به حسابم ممکنه هر یکی ریخته بگه؟

 

پی نوشت جدید : من اومدم شمال تو قلب طبیعت و درآغوش مامان و بابا. جای همه خالی.. برگشتم به همه تون سرمیزنم

ادامه مطب

مرگ در غربت

صدای بابا تو گوشم میپیچه که میگه: علیرضا این بنده خدا گناه داره خسته است تازه کارش تو باغ تموم شده. علیرضا میگه کارم کمه بابا فقط میخوام این سنگها رو بریزه زیر تاب. بهش پول میدم راضیش میکنم… بابا میره اونور طوری که علیرضا نشنوه میگه رشید! علیرضا راضیت میکنه؟ و رشید با خوشحالی میگه: بله آقا راضیم میکنه…

صدای علف تراشش هنوز تو گوشم میپیچه  و با صدای مخلوط با بغض علیرضا قاطی میشه که میگه: یاسمن رشید مرد!

لحنش اصلا طوری نیست که فکر کنم شوخی میکنه میگم: مرد؟ چرا ؟ میگه: صبح زنگ زد گفت آقا علیرضا من خیلی معده ام میسوزه.. گفتم: من بیرونم الان برات یه آژانس میفرستم بیا دم در باغ.

گفت: نه خیلی میسوزه فکر کنم مال اینه که آب سرد زیاد خوردم! نمیتونم راه بیام. گفتم :خوب بیا دم گلخونه ها میگم آژانس بیاد اونجا .

.

.

 ظاهرا میره دکتر بهش سرم میزنن و پیاده  برمیگرده به سمت باغ. داشته بدهی شو با سوپر سر خیابون صاف میکرده. جسدشو سر خیابون پیدا کردن… تو کیسه ای که همراهش  بوده رانیتیدین بوده و سایمتدین ….! جسدو بردن پزشک قانونی… برای کالبد شکافی. با بغض میگه: خیلی کارگر خوبی بود خیلی … میگم: مطمئنم سکته قلبی کرده و اون سوزش اصلا ربطی به معده نداشته. میگه: میشه از دکتر شکایت کرد؟ میگم: برای یه افغانی که مجوز کار تو ایران نداشته نه! اما اگه مجوز داشته باشه چرا… میگه: همش ۳۴ سالش بود با ۴ تا بچه … خیلی بهتر از کارگرهای ایرانی کار میکرد . اصلا همه افغانی ها از کارگرهای ایرانی بهتر کار میکنن سریع تر دقیق تر ، بدون این که از وقت بدزدن… ای لعنت به اونایی که این افغانی ها رو از مملکت خودشون دربدر کردن…

.

.

دلم از مرگ تو غربت میگیره… یاد ایرونی هایی میفتم که اونور آب به هر دلیل رفتن برا کار… دلم از حق نداشتن انسانها میگیره… دلم از بی سوادی پزشکایی که با نداشتن تخصص خیلی ها رو راهی اون دنیا میکنن میگیره… تو دلم برای آرامش روحش دعا میکنم و برای خانواده بی گناهش طلب صبر …..   

 

ممنون از جناب آقای ثمره هاشمی مشاور ارشد رییس جمهور برای پیگیری مسئله کالو و کوچکترین مدرسه دنیا… 

کدوم دوست نازنین از بانک کوی دانشگاه تهران پول به حسابم ریخته؟ (این پول مال دنیاست؟)

 

 

                تابی که خود علیرضا سخته

 

اشکان مرداد 87

ادامه مطب