من دارم میرم تو ۴۲ سالگی پس چرا حس میکنم هنوز بیست و پنج سالمه؟!

با باز کردن در فر انگار یه قلپ از شربت جادویی آلیس در سرزمین عجایب میریزن تو حلقم… کشیده میشم تو فر… عطر جادویی شیرینی منو با خودش میبره به چهار پنج سال پیش که اشکان کوچکم به دنیا نیومده بود و من هر سال این موقع ها سخت مشغول پخت شیرینی های عید خودم و مامان بودم… روی کابینت و گوشه هال پر بود از جعبه های برنجی و نخودچی و باقلوا و سوهان و قطاب و  شیرینی چرخی و نارگیلی و توت و … و من نستوه و استوار مشغول کاری بودم که عاشقانه دوستش میداشتم.

هزار تا فکر تو مخم تاب میخوره. باید برم وسایلمو جمع و جور کنم… خدا بخواد فردا مسافریم و میریم خونه بابا تا تو دل طبیعت و آغوش گرم و پر مهر پدر و مادر، انرژی از دست رفته مونو به دست بیاریم…

یک سرمای مفصل هم  خوردم و دو تا هم پنی سیلین زدم انگار خدا داره ریه هامو خونه تکونی میکنه! و اصلا حال ساک بستن ندارم!!!!

 سعی میکنم لابلای مهمون داریهای عید حتما بهتون سر بزنم. دلم برای تک تکتون تنگ میشه… شایدم وقتی دارم لب دریا قدم میزنم یا مثلا رفتم تو هتل هایت یه دوری بزنم یکی تون از کنارم رد شه… نگاهمون تو نگاه هم بیفته و همون حس درونیمون که مدتهاست با خوندن نوشته های همدیگه به هم گره خورده باعث شه لبخندی به هم بزنیم و از کنار هم که گذشتیم فکر کنیم چه حس غربیی! انگار صاحب این نگاهو میشناختم… انگار سالهاست شنونده درد و دلهاشم… و بعد یکی از همراهامون صدامون کنه که هی کجایی رفتی تو عالم هپروت؟!!!

.

.

.

خوب دیگه اول فروردین وارد جهل و دومین سال زندگیم میشم و شاید اولین سالی باشه که انقدر از خودم  راضی هستم!!! بنابراین میتونید تولد یک از خود راضی رو بهش تبریک بگید تا از خودراضی تر شه…. 

.

پی نوشت همراه با تشکر!: هورا… دوست نازنینی که پول به حسابم ریخته بود پیدا شد ابوذر  مهربان.. یه دنیا ممنون.

پی نوشت همراه با شرمندگی: تو پست قبل فراموش کردم بنویسم که سی تا چای فرد اعلی هم از طرف مژده نازنین داده شد به سی خانواده بی بضاعت تا تو عید هی چای عالی دم کنن و دعای خیر کنن به جون مژده. البته مژده جون الباقی پولت رو هم چیزای دیگه خریدیم.

آخرین پی نوشت: هر دوست مهربونی که به هر دلیل پول به حسابم میریزه محبت کنه برام تو کامنتها با مبلغش  و این که به دست کی برسونم بنویسه یا ایمیل کنه چون آف لاین ها خیلی اوقات میپرن و من شرمنده شون میشم.(شرمنده آف لاینها نه! شرمنده دوستان!)

 

.

.

سال خوب و لبریز از شادی و سلامتی براتون آرزو میکنم … تو رو خدا اگه هنوز خونه تکونی دلهاتونو شروع نکردید شروع کنید تا دیر نشده… خالیش کنید از کینه و دلخوری و انرژیهای منفی و سال جدید رو با روحی لبریز از  شادی و انرژی مثبت آغاز کنید. که کینه و نفرت باعث جراحت روح میشه و عشق ویتامین روحه….

 

آخرین آخرین پی نوشت!!!! : گفته بودم آخرین پی نوشت اما چه کنم که زهرا نذاشت! مونده بودم که این پست توش تشکر از زهرا نداره که همین الان زنگ زد و گفت یه عالمه حبوبات و گوشت و از اینجور خوراکی ها میفرسته تا برسونم به دست یه نیازمند… زهرا جونم ممنونم و هزار تا بوس… از مامان تشکر فراوون کن…

ادامه مطب

ای کاش من یک بنا بودم!

میگه : گبلا (قبلا) گفته باشم من اجرتم ۵۵ تومنه ها! میگم: باشه اشکال نداره حالا بلاخره کی تشریف میارید ؟  با لهجه غلیظ ترکی میگه: پنج شنبه ! شما بنویس چی باید بخری…. گونو (گونی) … سومان (سیمان) … گیر (قیر) … ماسا (ماسه) و کاشو (کاشی) و جونم در میاد تا با موبایلی که دائم صداش قطع و وصل میشه و کلماتی که برام کاملا اسپلشون نا آشناست بفهمم آقای بنا چی نیاز دارن… میگم: حالا اوستا ما چند روز توالت نداریم؟ میگه: تگریبا (تقریبا) سه روز!

عروب روز سوم که تازه هنوز نه توالت فرنگی نصب شده نه دستشویی اوستا شال و کلاه میکنه که بره. میگم: اوستا پس توالت چی؟ میگه: اون که دیگه کار من نیست! کار من فقط زیرسازیش بود!

میگم: چرا ؟ میگه: اون دیگه کار لوله کشه… میگم: خوب چقدر تقدیم کنم؟ میگه : ۳۵ تومن دیروز گرفتم… ( تو دلم میگم خوب پس باید بیست تومن بدم)  میبینم سخت مشغول حساب کردنه! میگه: بله میشه صد و شصت و پنج  تومن که من ۳۵ تومن گرفتم و شما باید ۱۳۰ تومن بدید! میگم: شما که گفتی اجرتتون ۵۵ تومنه! میگه: بله! گفتم اما روزی ۵۵ تومن!!! شاگردم روزی بیست تومن ازتون گرفت اونوقت من سه روز ۵۵ تومن بگیرم؟؟!!!!!! میگم: ماشالله اوستا در آمدت از من بیشتره ها! میگه: نه بابا کاش منم درس خونده بودم. میگم: درس به چه درد میخوره کاش من بنایی یادگرفته  بودم!!!

 

  • یک دوست نازنین از بانک بلوار امام خمینی چابهار پولی به حسابم ریخته. ممکنه محبت کنه اسمشو بنویسه و بگه این پول رو باید به دست کی برسونم؟
  • برای خانواده های نیازمندمون گوشت گوسفند..گوساله چرخ شده …برنج …روغن و شکلات و تن ماهی تهیه کردیم بعلاوه بن خرید لباس و کمی پول نقد  … دست همه اونایی که کمک کردن درد نکنه… (مدیرمون میگه خدایا تو که داری توسط ماها به این ها روزی میرسونی ای کاش ما رو واسطه نمیکردی و مستقیما خودت بهشون میدادی تا یه وقت جلوی ما شرمنده نشن… )
  • متشکر از خانوم فهیمی نازنین برای هدیه دادن تخت و میز تحریر و یه عالمه چیز دیگه به یه خانواده نیازمند.
  • ممنون از دوست ندیده ام زهرای عزیزم ( که بسیار مشتاق دیدنشم) برای تهیه سیصد هزار تومن بن برای خانوادهای نیازمندمون…  (تازه فهمیدم ۱۲ اسفند تولدت بوده… مطمئنم خدا وقتی میخواد فرشته های مثل تو رو بفرسته رو زمین لبریز شادی و غرور میشه… تولدت مبارک عزیز دلم)
  • میدونم این روزها ذوق خونه تکونی باعث شده کمتر تو نت بیام چیزی که هرگز سابقه نداشته!!بعد از عید جبران میکنم.
ادامه مطب

سکه شانس

 

 به یمن طرح ترافیک بی ماشین رفتیم خرید و به علت کهولت سن!!! و خستگی بیش از حدمون سوار اولین ماشینی که پیش پامون می ایسته میشیم.

یه می نی بوس ….. همش ۵ نفریم تو مینی بوس.  سر راهمون یه مسافر هم سوار نمیشه…   کرایه رو که  رامین میده راننده سر درد و دل رو باز میکنه و میگه: یه ۱۰۰ تومنی داشتم تو کیفم نمیدونم کی بهم داده بود ، انقدر برام برکت داشت که نگو. از دیروز که یک مسافر پول خورد نداشت و مجبور شدم ۱۰۰ تومنی رو بهش بدم انگار برکتم از جیبم رفته… اصلا مسافر نیست…

یه فکر بکر تو ذهنم جرقه میزنه! موقع پیاده  شدن یه  سکه ۵۰ تومنی میدم بهش و میگم: این پولو یکی اول ماه بهم داده خیلی برکت داره بزارید گوشه جیبتون انشاء الله که کار همون صد تومنی رو میکنه! گل از گلش میشکفه و با خوشحالی عین آدمی که گنج پیدا کرده  میگه: خیلی ممنون خیلی ممنون. از اتوبوس که پیاده میشیم در جواب نگاه پرسشگر رامین ، میگم: دروغ گفتم! پوله یه سکه پنجاهی معمولی بود! اما فکر کردم کسی که این دیدگاهو داره حتما میتونه با تفکر مثبت در مورد سکه طلایی دوباره جریان واریز شدن پولو به سمت جیبش هدایت کنه! به نظرت کار بدی کردم؟ میخنده و میگه: نه! خیلی هم کار خوبی کردی … اما خیلی بلایی!!!

 

 تشکرهای ویژه:

ممنون از جناب آقای ثمره هاشمی مشاور ارشد رئیس جمهور برای اهدای وام جهت پول پیش خونه  یه خانواده نیازمند.

 ممنون  از دوستان نازنینی که ما رو برای خرید عید برای سی خانواده بی بضاعت  یاری دادن…    فرشید ملکان ……فریبا و رضا قیدی … کیوان اولیایی… علی خالقی…  و برادر مهربونم  علیرضا … و  مژده نازنینم….

ممنون از بنفشه عزیزم برای هدیه دادن دو تا تخت به یه خانواده نیازمند که از خوشحالی روی پا بند نبودن  و دادن تشک برای جهاز به یه خانواده نیازمند دیگه…

یه دنیا تشکر  از خانوم کدخدا زاده نازنین برای تهیه بریس برای پای عمل شده آقای رضایی.

ممنون از مریم دوست نازنین ندیده ام  برای تهیه گوشت برای چند خانواده محتاج …

و متشکر از نیکی  و الهام و سپیده عزیز برای هدیه کردن چراغ گاز و کمک در تهیه سیسمونی و جهاز … (خدا کنه کسی رو از قلم ننداخته باشم)

سودی جون من منتظر تماستم هفته قبل به علت بنایی خونه نبودم.

 

 این پیغام هم برای اونایی که نگران فاطمه بودن خصوصا آلاله:

 و اما فاطمه بیمار قلبی چند پست پیش, روز هشتم در بیمارستان طبی کودکان آنژیو شد چند شب تب شدید داشت که دکتر  معالجش رو  نگران کرده بود اما خوشبختانه دو روز پیش  مرخص شد. سه هفته بعد معلوم میشه که مشکل با آنژیو رفع شده یا نیاز به عمل داره براش دعا کنید…

 

ادامه مطب