سفر به دوبی

دفترشون جای دنج و قشنگی بود… با کلی احترام  گفت: ما از اینور خلال پسته و بادوم میبریم دوبی و از اونور هم گوشی موبایل و تلفن میاریم. همه قانونی و معتبر… فقط از پاس شما برای آوردن اجناس استفاده میکنیم. البته شما هم میتونید به اندازه یه ساک دستی کوچولو برای خودتون بار بیارید. صبحونه و نهار با ماست و شام پای خودتون. و بابت همه اینها و بلیط فقط باید صد هزار تومن بدید… اینم عکس  هتلی که قراره توش اقامت کنید اگه هتل بهتری میخواهید باید پول بیشتری بدید…  البته ما دفترمون قبلا در تهرون بود و بعد روزنامه ای  رو باز کرد و گفت: ببنییند اینم آگهی  دفتر تهرونمون … و بعد با حالتی که انگار دوست داره ما هم از این مسافرت بهره ای ببریم گفت البته اگه  دوست داشته باشید میتونید تو این بیزنس با ما سهیم بشید اگه مبلغ یه میلیون تومن سرمایه گذاری کنید بهتون یک میلیون و شصت تومن میدیم… و این شصت تومن سودیه که نصیب شما میشه… فکر جالبی بود…  خیال خرید نداشتم… فقط میخواستم یه مسافرتی کرده باشم تا آب و هوام عوض بشه. پارسال از دوبی هر چی دوست داشتم خریده بودم این بود که با موافقت شوهرم یک میلیون تومن رو دادیم و  اومدیم خونه… چند روز گذشت ولی تماسی نگرفتن قرار بود تماس بگیرن و زمان پرواز رو بگن.. انگار یه باره دلم شور افتاد پاشدم به دفترشون زنگ  زدم… کسی گوشی رو بر نمیداشت. سعی میکردم بد به دلم راه ندم ولی انگار یه نفر به دلم چنگ میزد…به موبایلی که ازشون داشتم زنگ زدم.. موبایل واگذار شده بود… دیگه دلشوره ولم نمی کرد..باید تا فردا صبر میکردم و فردا میرفتم دم دفتر حتما یه نفر اونجا بود که جوابگو باشه… فاصله خونه تا دفتر تمومی نداشت…

وقتی رسیدم  دم دفتر  احساس میکردم تموم تنم شده قلب  و داره می تپه… دم دفتر یه افغانی ایستاده بود… وقتی منو پشت در بسته دید گفت خانوم این شرکت کلاه بردار بوده اگه بهشون پول دادید برید شکایت کنید…انگار یه سطل آب جوش ریختن رو سرم…. نامردا چه راحت پس اندازمو از چنگم در آوردن…توی راه برگشت به این فکر میکردم که چطور بعضی ها انقدر راحت پول حروم تو زندگیهاشون میره…

* این داستان واقعیت داشت و چند روز پیش برای یکی از دوستام اتفاق افتاده تو رو خدا حواساتون جمع باشه…ظاهرا به تازگی چیزی که خیلی راحت از گلو میره پایین پول حرومه!

* برف همینطور میباره و من فکر میکنم کاش یه برف هم رو دلامون میومد و این ناپاکی ها و پلیدی ها رو میشست و با خودش میبرد…

ادامه مطب

زن دوم!!!

عسل رو توی شیر داغ میریزم و  به دنبال شیشه دارچین  میگردم …. یه زمانی شنیده بودم که این معجون برای سرفه خیلی خوبه… فکر میکنم اگه هیچ فایده ای هم نداشته باشه نوشیدنی گواراییه… گرچه برای من که از ساعت ۳و نیم دیشب یک لحظه هم نتونستم چشم روی هم بزارم، الان یه لیوان نسکافه که از کسلی درم بیاره واجب تره.

میدونم اون چه باعث بیخوابیم شده چیزی نیست جز زن دوم! فیلمنامه ای  بسیار زیبا که که اجازه ساخت فیلمش داده نشده و با کمی تغییرات چاپش کردن. دو  سال پیش هم شبی که خوندنش رو شروع کردم تا صبح خواب و بیدار بودم… با خودم فکر میکنم تو این معادله  کی مقصره؟ زنی که شوهرش رو به خاطر رسیدن به خواسته های احمقانه اش رها میکنه و میره اونور آب و حالا بعد از ۵ سال برگشته و دلش میخواد که شوهرش تو این ۵ سال منتظر مونده باشه؟با همون احساس ۵ سال پیش؟ شوهری که تموم تلاشش رو برای نرفتن زن و بچه اش میکنه ولی نتیجه ای نمیبینه و حالا درست زمانی که خوشبختی رو در آغوش گرفته برگشتن زن و  بچه اش همه جی رو خراب میکنه؟ یا زن دومی که در اوج تنهایی و بی کسی به مردی بر خورده که تنها تر از خودشه … واقعا علت حضور نفر دوم در قلب همراه زندگیمون چی میتونه باشه و تو این اتفاق کی  مقصر واقعیه؟

* همچنان  بهتون پیشنهاد میکنم که به وبلاگ علیرضای عزیزم سر بزنید و از طراحی های زییاش لذت ببرید…

* به علت شیوع آنفلونزای مرغی در کشور دوست و همسایه ترکیه، سرماخوردگی هاتون رو جدی بگیرید و حتما به پزشک مراجعه کنید..  ویروس آنفلوآنزا در دمای ۷۰ درجه از بین میره پس مرغ پخته شده و تخم مرغ سفت مشکلی نداره… بهتره مرغ خام رو با دستکش پاک کنید و تخم مرغ رو قبل از شکستن  خوب بشورید...

ادامه مطب

تصمیم های خداوند…

شوالیه ای به دوستش گفت بیا با هم به صحرا برویم میخواهم به تو ثابت کنم که خدا فقط بلد است از ما چیز یخواهد  در حالی که برای سبک کردن بار ما کاری نمیکند…

دیگری گفت: خوب من هم میایم تا ایمانم را نشان دهم.

همان شب به قله کوه رسیدند….. از درون تاریکی آوایی را شنیدند که میگفت : سنگهای روی  زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.

شوالیه اول گفت: دیدی؟ بعد از این کوهنوردی میخواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم! من که اطاعت نمیکنم! شوالیه دوم به دستور آوا عمل کرد. وقتی پای کوه رسیدند  سپیده دم بود و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگهای شوالیه پارسا تابید… سنگها الماس بودند الماس ناب!

استاد میگوید: تصمیم های خداوند اسرار آمیز اما همیشه به سود ماست…

اینم یه چیز بی ربط!

*این قصاب نازنین ما ظاهرا چشماش دچار مشکل شده چون همیشه گوشتی رو که وزن میکنه ۱۰۰گرم بیشتر میبینه! یا شایدم این یه بیماری مخصوص قصابهاست!

راستی یه سوال: کسی میدونه چرا کیس کامپیوتر من یه لرزش خفیف داره؟ این لرزش  رو به موس و کی بورد هم منتقل میکنه و جدا اعصابمو موقع کار کردن خورد وخاکشیر میکنه! 

·        و یه خبر: یه سری به وبلاگ علیرضای نازنین  برادر قند و عسل بنده بزنید و کارهای بسیار زیباشو ببینید و لذت ببرید.  از نظراتتون هم بی بهره نگذاریدش. ممنون.

 راستی من هنوز نرفتم حجامت….(اینم  برای اون دسته از دوستانی که کامنت گذاشته بودن و پرسیده بودن!)

ادامه مطب