شاتوت!!!
سلامی به گرمی آفتاب لذت بخش بهاری … چرا بهاری؟ چون تابستون معمولا آفتاب به لذت بخشی بهار و پاییز و زمستون نیست. چون همیشه وقتی آدم یه چیزی رو زیادی داره قدرش رو خیلی نمیدونه ولی مثلا زمستون وقتی یه روز هوا صاف و آفتابی میشه آدم کلی صفا میکنه.. خوب بگذریم. اولا ممنون از کامنتهای زیباتون. منم تقریبا کارهام تموم شده و خونه نقاشی اش تموم شد و همه چی چیده شد و تغییرات زیادی هم دادیم که واقعا یه جورایی روحیه ام رو عوض کرد… خونه انقدر تغییر کرده که گاهی حس می کنم مهمونم.. گر چه ما همه مون تو این دنیا مهمون خداییم… خدای قشنگ و مهربونی که هرگز نمی گذاره دلتنگ بمونیم… دو روز گذشته وقت نکردم بنویسم گفتم که تولد دختر طبقه بالاییمون بود و ازم خواهش کرد که دو تا کیک بپزم چون خیلی مهمون داشتن و یه کیکش هم باربی باشه که انصافا کیک باربی بسیار زیبا شد انقدر که دلشون نمیومد بخورن!!! درسته که من اون روز حسابی خسته شدم و از زور پا درد پاهام رو با باند کرپ بستم و شام هم نتونستم بپزم!!! و مجبور شدیم شام از بیرون بگیریم ولی هر بار فکر می کردم به این که تونستم بعد از مدت ها یه کم مفید باشم لبریز شادی می شدم… جالب اینجاست که من ۳ هفته بود هوس شاتوت کرده بودم و پیدا نمی کردم. و امروز مامان همون دختر خانمی که تولدش بود برام یه ظرف پر از شاتوت آورد و تو دلم گفتم خدایا دمت گرم که خوب میدونی چه جوری و کجا محبت های خالصانه آدمها رو تلافی کنی…