؟!

سلام و صد سلام به همه دوستان

من تا رفع اشکال پرشین بلاگ  از شما در  اینجا پذیرایی می کنم… از کجا بنویسم؟ نقاشی خونه تقریبا رو به اتمامه و نمیدونم چرا احساسم اینه که دارم توی یه کیک زیبا زندگی می کنم!! داخل خونه شبیه یه کیک خامه ای خوشمزه شده!!! چقدر تمیزی خوبه آدم با تمام خستگیش وقتی می بینه همه جا تمیزه دلش نمیاد کار نکنه! ساعت نه و نیم شب  و من بسیار گرسنه و خسته ام واسه همین قول میدم که از فردا هر روز بنویسم… دوستتون دارم…

ادامه مطب

نقاشی

سلام به همه

من حسابی مشغول کارم. البته کارهای سبک یادتونه که گفتم دنبال یه نقاش خوب میگردم؟ خوب خدا برام پیداش کرد. و از ۵ شنبه میاد. من مشغول خالی کردن اتاق خوابها هستم. امروز همینطور که داشتم کار می کردم گفتم ای کاش میشد هر چند وقت یکبار دلهامون و مغزمون رو نقاشی کنیم!!! بخدا دیونه نشدم راست میگم! اگه هر چند وقت یکبار افکار پوچ و قدیمیمون و دلخوریهامون رو دور بریزیم و یه رنگ قرمز شاد به قلبمون بزنیم و خلاصه در و پنجره های دل رو تر و تمیز کنیم هیچ وقت زیر بار دلخوری و کینه و نفرت و تلافی کردن بدی های دیگران دچار بیماریهای قلبی و سکته و افسردگی نمی شیم…. بیایید این کار رو بکنیم و از لذت تمیزی دلهامون بهره مند شیم… دوستتون دارم تا بعد شما رو به مهربون ترین خدای دنیا می سپرم… راستی یادتون نره هر کی میاد یه اسم پسر برام انتخاب کنه بعد بره(شایدم دختر شد کی میدونه جز خدا؟)

ادامه مطب

یه خبر خوش

سلام به همگی من امروز واقعا شادم…

صبح به درخواست مدیر رفتم مدرسه .. خانم محترمی که در نبود من به بچه ها درس داده بودند نمره های مستمر بچه ها رو اونقدر کم داده بودند که تقریبا ۹۵ درصد بچه ها می افتادند! تقریبا به اکثر شاگردام زیر ده داده بودند! و من با توجه به نمره های کلاسی بچه ها و نمره های ترم پیش تمام مستمرها رو تغییر دادم! و اونی رو دادم که حق بچه ها بود وای که دلم می خواست از خوشی جیغ بزنم. گرچه هیچوقت بچه ها نمی فهمن که چه اتفاقی افتاده که پاس کردند! ولی من خوشحالم که باعث ضایع شدن حق کسی نشدم…. راستی ما آدمها تا چه حد تو زندگی هامون مراقب ضایع نشدن حق خودمون و اطرافیانمون هستیم؟ اگه همه آدمها سعی می کردند که حق دیگران رو پایمال نکنن یا حتی گاهی اوقات یک ذره هم بیشتر از حق طرف مقابل بهش بدن دنیا چه بهشتی میشد… تو این روزهایی که من استراحت مطلق بودم و نمی تونستم برم سر کار و گاهی بچه ها از ضایع شدن حقشون توسط اون خانم گله می کردند با خودم می گفتم خدایا آیا من هم در این تضییع حق سهیمم؟ و راستش خیلی غصه می خوردم.اما امروز وقتی تمام تلاشم رو کردم که به هر کس نمره ای رو که حقش هست بدم احساس کردم یه بار بزرگ از روی دوشم برداشته شده.. خصوصا که بچه ها سه تا درس با من دارن و امسال هم دیپلم می گیرن و به هر حال یه جورایی این نمره ها  براشون سرنوشت سازه. بگذریم از خدای بزرگم ممنونم که باز به من کمک کرد که عاملی بشم برای شاد کردن دل دخترهایی که خیلی هاشون دلهاشون پر غصه است و دیگه فقط همین افتادن ها رو کم دارن! و ممنونم برای این که خودم هم یه جورایی احساس مفید بودن بهم دست داد… ضمن این که باعث شد من امروز از همه کسایی که وبلاگم رو می خونن تمنا کنم که تو رفتارشون کرداشون و گفتارشون یه کم بیشتر از قبل دقت کنن که حقی از کسی ضایع نشه…

ادامه مطب