و اما جواب آخرین سوال …

و اما جواب آخرین سوا ل حجت….

برای من که آدم بسیار عاطفی هستم همیشه دیدن اشک کسانی که به نوعی کنارم بودن و باهاشون ارتباط داشتم دلتنگ کننده بوده در تمام سالهای تدریسم روزی نبوده که دختری کنار میزم نایسته و با بغض برام از داستان پدر معتادش مادر نامهربونش عشق نافرجامش تنهایی و بی کسی اش بی پولی و فقرش تصمیمش برای فرار از خونه «چون من دبیرستان درس میدم از این جور چیزها زیاد داریم» تصمیمش برای خودکشی و … غیره نگه… در تمام لحظاتی که اونها در کنار میز من اشک میریختند من فقط سعی میکردم از خدا کمک بخوام برای اینکه بتونم یه جوری مشکلشون رو حل کنم و خدایی رو که حس می کنن دیگه نگاهشون نمیکنه به یادشون بیارم فقط همین و اون شب حتما” برای حل شدن مشکلاتشون دعا می کردم…  و البته همیشه سعی می کردم جلوی ریختن اشکم رو بگیرم !!! همیشه تو این لحظه ها می گم خدایا حالا که تو من رو وسیله قرار دادی پس کمکم کن تا تصویری جدیدی که از تو برای اونا ساختم خراب نشه و الحق والانصاف که همیشه خودش کمک کرده…  امیدوارم که تونسته باشم کمکی به تو و دوستت بکنم.. با آرزوی بهترین ها برای تو و بقیه …..اگر سوال دیگری هم داری در خدمتیم…

ادامه مطب

لیست آرزوها جواب دومین سوال

و اما جواب سوال دوم حجت ….

برای رسیدن به چی دلم می تپه؟

نمیدونم شاید برای رسیدن به تموم آرزوهام …. من قبلا” هم تو وبلاگم نوشته بودم که درست کردن یه wish list یا لیست آرزوها میتونه به ما کمک کنه که بفهمیم که آرزوها و خواسته هایی که داریم چیه؟ اینطوری هم میفهمیم که از زندگی مون چی می خواهیم هم میتونیم برای رسیدن به آرزوها و خواسته هامون تلاش کنیم هم یه برنامه ریزی درست انجام بدیم و هم با رسیدن به اونها احساس لذت و خوشبختی کنیم اینطوری که می نویسیم تکلیف خواسته هامون با خدا هم مشخص میشه!!!  من از دوران دانشجوییم سالهاست که این کار رو میکنم  و همیشه هم اولین چیزی بوده که به شاگردام یاد دادم هنوز لیست آرزوهای دوازده سیزده سال پیش یا قبل از اون رو دارم با خوندنشون و اینکه به چند تاشون رسیدم« چون به هر کدوم میرسم جلوش تیک میزنم» میفهمم که چقدر پخته تر شدم و خواسته هام چقدر تغییر کردن… در حال حاضر دلم برای دو چیز  می تپه یکی روز معلم که برم مدرسه و بعد از سه  ماه و نیم دوری از شاگردام ببینمشون و دوم اینکه این پنج ماه آینده زود بگذرن و بتونم نوزادی رو که شهریور «به امید خدا» به دنیا میاد در آغوش بگیرم و یه بار دیگه لذت خوب مادر شدن رو تجربه کنم…. 

ادامه مطب

چه وقت هایی به خدا نزدیکترم؟

ترجیح دادم جواب سوال دوست عزیزی رو که برام کامنت گذاشته بود همینجا بنویسم شاید سوال کس دیگه باشه…«البته در وبلاگم در پرشین بلاگ برام کامنت گذاشته بود» حجت جان  پرسیده بودی چه موقع هایی حس می کنم به خدا نزدیکترم؟ تمام لحظه هایی که سعی میکنم خوب باشم یا بدون توقع تلافی شدن خوبیهام به دیگران کمک کنم… یا حتی لحظه هایی که حس می کنم دلم خیلی گرفته و نیاز به یه گوش شنوا دارم… من به محض این که یه کار خوب می کنم در جا خدا  یه جوری تلافی می کنه یا همون موقع صداشو می شنوم که ازم بخاطر اینکه سعی کردم خوب باشم تشکر می کنه… شبها قبل از خواب که برای اونهایی که فکر می کنم نیاز به دعا دارن دعا میکنم «برای همه به غیر از خودم!!! » احساس می کنم خیلی بهش نزدیکم.البته اینم بگم الان مدتهاست حضورش رو بیشتر لحظه ها حس میکنم  انگار همش با منه و گاهی هم سرزنشم میکنه اون موقع هایی که از اونی که می خوام بشم ناخواسته دور میشم… البته این سرزنش یا مواخذه با دلخوری همراه نیست اون فقط به من می گه که اون کارم اشتباه بوده و اینم بگم که این اتفاق خیلی کم میفته اونم نه به خاطر این که من کم اشتباه می کنم شاید به خاطر این باشه که خدا مهربون تر و بخشنده تر از اونی هست که ما فکر میکنیم… میدونی خدا در درون ماست و از ما دور نمیشه فقط کافیه نگاهی به درونمون بندازیم و اراده کنیم که گرمای وجودش رو حس کنیم  …..امیدوارم تونسته باشم کمک کنم… 

ادامه مطب