بدون تیتر!

خیال دارم در مورد یه موضوعی باهاش مشورت کنم. زنگ میزنم مطب و میگم یه وقت از آقای دکتر میخواستم. منشی دفترو چک میکنه و میگه ویزیت دکتر ۵۰ تومنه می خواهید؟ میگم آره عزیزم وقت رو بزار. میگه خوب پس من به شما یه شماره ۱۶ رقمی میدم. شما وجه رو که واریز کردین شماره پیگیری رو به من بگید تا من وقتتونو برا اون ساعت فیکس کنم! نمیدونید چقدر احساس بدی بهم دست میده . میگم خانوم این چه کار زشتیه. این کار یعنی یا دکتر به منشیش اعتماد نداره یا به مراجعینش! مگه چلوکبابیه تازه چلوکبابی هم اول غذا رو تحویل میدن بعد پول رو میگیرن و میگم ممنون من پشیمون شدم از ویزیت . خودم به دکتر ایمیل میزنم و میگم این کارشون کار زیبایی نیست. اولش یه ایمیل برای دکتر مینوسیم اما بعد پشیمون میشم، بعد تصمیم میگیرم بهش اس ام اس بزنم یا تو فیس بوک براش بنویسم که این کار شکیلی نیست . اما بعد با خودم فکر میکنم اون مطب خودشه و دوست داره اینطوری و با این شرایط ویزیت کنه. من هم میتونم انتخاب کنم که برم پیشش یا نه. اما هیچکدوم از این حرفها با خودم! باعث نمیشه که احساس بدی رو که پیدا کردم از بین ببره. منشیش میگه از وقتی روتین مطب اینطوری شدم تعداد کنسلی ها خیلی کم شده اما من فکر میکنم راه دیگه ای هم وجود داره که مراجعینت رو متعهد کنی ….دلم میخواد نظر شماها رو بدونم شاید من زیادی لوسم و بهم برخورده شاید پزشکهای دیگه ای هم باشن که با این روش بیمارهاشونو ویزیت میکنن…..

** دوستای عزیزی که وام گرفتید لطفا اگه نمیتونید فعلا قسط رو بدید حداقل جواب تلفنمو بدید که بدونم حالتون خوبه.
* ممنونم از محبوبه یوسفی عزیزم از کانادا برای مبلغی که جهت تهیه گوشت برای خانوده های نیازمندمون به حسابم ریخته.
** دوستای خوبی که تو این مدت با کمکهای مالی شون به خانواده های نیازمندمون دل خیلی ها رو شاد کردن… اشکان مزارعی عزیز ، ماری نازنین ، ریحانه گل و رهگذر عزیز و مریم مهربون … یه دنیا ممنونم. کاش کامنت که میزارین لینک وبلاگهاتونم بزارین.
** هاله عزیز مبلغی که ریختی برای احتیاجات اولیه یه نوزاد استفاده شد…
** ممنون از سیمین و هدیه و سیما حسینی بابت کمک به زلزله زده های آذربایجان که لطف کردن و
از اونور دنیا کمکهاشونو به دستم رسوندند .

*دوست دانشجوی عزیزی که دختره این ترم هم برای شهریه کتابهاش دچار مشکل شده اگه کسی دوست داره میتونه تو پرداخت شهریه کمکش کنه کلا ۱۴۰ تومن نیاز داره .
* این دختر خانوم که ادبیات خونده دنبال کار میگرده…
* ما همچنان برای این نوزاد بی مادر شیر خشک نیازمندیم…
* این خانواده چراغ گاز ندارن.
* دو تا دانش آموز که رشته شون کامپیوتره برای انجام کارهاشون کامپیوتر نیاز دارن.
* این دخترکمون که پدرش فوت کرده و مادرش هم تو کودکی رهاش کرده و
با کمک شماها دیپلمشو گرفت حالا دانشگاه قبول شده هم دنبال یه کار نیمه وقته که بتونه خرج دانشگاهشو در بیاره هم ۴۰۰ تومن شهریه اش رو قرض کرده…
من خیلی تنبل شدم تو به روز کردن اینجا نمیدونم چه جوری ولی دعوام کنین، تشویقم کنین ، تهدیدم کنین که دیگه زود به زود بنویسم… ضمنا میتونید با لایک کردن پیج چند قدم نزدیکتر به خدا در فیس بوک اینجا رو به دیگران معرفی کنین و سهمی بزرگ در کمک به دیگران داشته باشین .

ادامه مطب

لیسانس بهیاری!

میگه والله من لیسانس بهیاری هستم  و منشی این دکترم. میگم مگه بهیاری لیسانس داره؟ با قاطعیت میگه بله الان بهیاری بالاتر از پرستاری شده! میگم واقعا ؟ و دو تا شاخ کوچولو از زیر مقنعه ام میزنه بیرون! میگه بله خانوم چطور خبر ندارین الان  تو بیمارستان اول بهیار بعد پرستار! میگم آخه من خودم لیسانس پرستاری هستم. قوانین همه عوض شده! و کلی هم در باب تغییر قوانین داستان تعریف میکنه.  میگه اونوقت این دانشگاه بهیاری کجاست ؟ میگه والله همه جا! شما اول میرین یه دوره سه ماهه میگذرونید… میگم با سه ماه لیسانس میشین؟ میگه نه! بعد یه امتحان داره مثلا یه آدم مجروح پاره پاره میزارن جلوت اگه تونستی خوب بخیه بزنی قبولی! یا یه زائو میارن اگه تونستی سزارین کنی و بخیه ها رو بزنی قبولی !!! (تو دلم میگم و اگه زائو و نوزاد یکیشون بمیره ردی!!!)
میگه ما ۱۵ نفر بودیم فقط دو نفر قبول شدیم . بعد از قبولی اونوقت باز باید بری دوره ببینی! بعدش برگه تبلیغ مطب رو میده و میگه خداییش دکتر خیلی خوبیه فوق تخصصه آخه. میگم فوق تخصص چی هستن دکتر. میگه همه چی پوست، کلیه، قلب، نوزادان.

میگم آهان پزشک عمومی هستن؟ میگه بابا میگم فوق تخصصه!  البته یه بارم مطبو داشتن میبستن آخه دکتر مسافرت بود من یکی رو حجامت کردم بدون مدرک که نمیشه حجامت کنی!! تو دلم میگم باز خوبه اینو میدونی. خلاصه نیم ساعتی در باب پزشکی که چندین تخصص و فوق تخصص داره تعریف میکنه و میره و میگه ایشون پزشک خانواده هستن و اگه شما تحت پوشش ما در بیایید با ۵۰۰ تا تک تومن ویزیت میشین حالا این هیچ اگه دکتر تشخیص بدن که خدای نکرده عمل لازم دارین مجانی در بیمارستان عمل میشین. دلم میخواد بگم لابد جراحی شم شما می کنید با لیسانس بهیاری تون! اما چیزی نمیگم فرم ها رو میگیرم تا پر کنم. واقعا چون همچین پزشک و همچین منشی فکر کنم تو تهرون که چه عرض کنم کلا در کره زمین نایاب باشن هر کی میخواد بگه فرم رو براش ایمیل کنم!!!


** این دخترک که دانشجوست و داره فوق لیسانس میگیره و رتبه بسیار عالی برای قبولی فوق لیسانس آورده به خاطر این که شرایط مالی شون خیلی نامناسبه و پدر پیرش دیگه قادر به کار نیست و برای خوابگاه و تهیه کتاب و ثبت نام نیاز به حدود ۷۰۰ تومن پول داره میخواد درس خوندن رو رها کنه…
** این خانوم ۲۵ ساله که یه بچه ۵ ساله هم داره  سرطان گرفته، شوهرش هم بیماره ضمن این که پسربچه اش هم یه بیماری خونی داره ، کلا تو خرج همه چی از شیمی درمانی گرفته تا خورد و خوراک موندن.
** این نی نی ما به دنیا اومد ، دختره ولی هنوز سیسمونی نداره…
** محمد جان برای عروس هامون هم پول بدین خوبه هم وسایل.

*ممنونم از معصوم عزیزم که زحمت کشید و تا خونه ما اومد و یه مقدار وسایل و پول برای نی نی در راهمون آورد.
* متشکرم از مریم و ماری عزیزم برای کمک به نیازمندهامون.
* ممنونم از مرمر عزیزم برای کمک مالی به عروسهامون. .
* هاله جان ۲۷ مرداد دویست تومنو ریختی یا شهریور؟ حتما خبرم کن. ممنونم.
* اون پول عجیبی که تو پست قبل گفتم به حسابم اومده رو شعله عزیزم فرستاده بود که چون دلار بود و به ریال تبدیل شده بود رقمش روند نبود. عزیزم ممنونم.

** همچنان اگه برای زلزله زده های آذربایجان کمکی دوست دارید بکنید خبرم کنید ختر عموم هنوز نرفتند و در حال کمک جمع کردن پول و وسایل هستند.

**** تو ماه مهریم و هنوز خیلی ها نتونستن یه جفت کفش یا چند تا دفتر برای بچه هاشون بخرن… کمترین کمک ما میشه یه مداد و یه پاک کن و میتونه لبخندی رو به روی لبهای یه نفر بنشونه…

از همه اونایی که قبولی نگار رو با شادمانی تبریک گفتن و کلی اظهار لطف کردن ممنونم. ضمنا خیال دارم یه کاری بکنم که به دعاهاتون نیاز دارم ممنون…

ادامه مطب

به بهونه اعلام نتایج دانشگاه سراسری

به صندلی ماشین تکیه دادم و اشکام دونه دونه می غلطن روی گونه هام. احساس میکنم عین یه پر سبک شدم و دارم رو ابرها پرواز میکنم. خاطرات این بیست و یک سال عین یه فیلم از جلوی چشمام میگذرن…
یه دست مردونه تور سفید رو از روی صورتم میزنه بالا و گونه ام رو میبوسه ، آروم در گوشم میگه خوشبختت میکنم بهت قول میدم و من تو چشمهای عسلی مهربونش نگاه میکنم و میگم میدونم… دو سال بعد در حالی که جواب آزمایش تو دستمه با خوشحالی بهش میگم داری بابا میشی … هنوز جمله ام تموم نشده که فریم بعدی میاد جلوی چشمام …کنار رامین که رو نیمکت تو حیاط بیمارستان نشسته می ایستم و میگم دختره ، اسمشو بزاریم نگین و رامین میگه نه تو رو خدا ! نگین منو یاد یه چیز کوچولو میندازه بزاریم نگار… و نه ماه عین برق میگذره… یاد لبهای غنچه اش میفتم و موقعی که به خاطر زردی بستری شد بیمارستان و من مجبور بودم نوزاد ۶ روزه مو تو بیمارستان تنها بزارم و قطره های اشکی که از غم روی گونه هام سرازیرن…. همه ی اولین ها مثل برق از جلوی چشمام میگذرن… . اولین روزی که میزارمش پیش مامان رامین و میرم سر کار و هر بار فرصت میکنم یواشکی بچه های کلاس عکسشو که لای کتابم گذاشتم نگاه میکنم و بغضمو قورت میدم.. وقتی که دارم با قاشق بهش مولتی ویتامین میدم و قاشق تق صدا میده و میفهمم اولین دندونشو در آورده… وقتی برای اولین بار میگه مامان و من ضعف میکنم از خوشی… هنوز غرق لذت حرف زدنشم که دستهاشو میگیره به صندلی و راه میفته و من از شادی جیغ میزنم. اولین روزی که میزارمش مهد و تا مدرسه اشک میریزم که نکنه بچه ام گرسنه بمونه. اولین روز مدرسه رفتنش و دلتنگی و جای خالیش توی خونه .. اولین کارنامه پر از بیستش و تموم سالهایی که کارنامه ش لبریز بیست بودن و نگاری که میگفت انقدر بیست گرفتم که دیگه براتون عادی شده نه؟ کلا کارنامه رو که میبینین فقط توقع بیست دارین…
بر میگردم و نگاهش میکنم برای خودش یه خانوم شده… یه طره از موهاش افتاده رو گونه اش کنار خال کوچولویی که رو گونه اشه و من عاشق اون خالم. براش یه بوسه میفرستم و آروم لب میزنم خیلی دوستت دارم… باورم نمیشه که ۱۹ سال مثل برق گذشت وباورم نمیشه که این دو سال آخر چقدر نگار سختی کشید تا بتونه به آرزوش که مهندسی کامپیوتر شهید بهشتی بود برسه… با این که ده بار نتیجه کنکورو تو مونیتور کامپیوتر دیدم اما انگار باورم نمیشه میگم رامین همش فکر میکنم خوابم… دستشو میزاره رو دستم و میگه نه عزیزم بیداری، نگار نتیجه زحمتهاشو گرفت … و من نمیتونم جلوی اشکی که از شادی روی گونه هام میریزه رو بگیرم. تو دلم برای تموم جوون های سرزمینم دعا میکنم وبه قول دوستم مریم دعا میکنم برای زمانی که جوون ها مون بی دغدغه و بدون به خطر افتادن سلامت روانی شون وارد دانشگاهها بشن… برای بهتر شدن شرایط سرزمینی که عاشقانه خاکش رو میپرستم دعا میکنم… و اشک هام بازم به روی گونه هام میغلطن…

*** خانم مدنی در موسسه مهر طه از دوستان عزیزمه و دارن برای ۲۵ تا کودک بی سرپرست یا بد سرپرست لوازم تحریر تهیه میکنن. هر کس دوست داره کمک کنه میتونه خبرم کنه…

** پاییز داره از راه میرسه و دغدغه آذربایجانی ها سرمای پاییزه… دختر عموم بهاره داره همراه با همسر گلش کارن ۲ هفته دیگه میره آذربایجان تا کمکهای نقدی و غیر نقدی که جمع کرده مستقیما به دست زلزله زده ها برسونه . بهاره برام عین چشمهام میمونه اگه دلتون میخواد میتونید کمکهاتونو به دست بهاره برسونید….

**سه تا عروس خیلی نیازمند داریم …. که فقط گرفتار ۴ تا تیکه اساسی زندگی هستن تا بتونن زندگی مشترک ساده شونو شروع کنن….
* در تاریخ ۱۸ شهریور یه مبلغ عجیب ریخته شده حسابم کی ریخته و بابت چیه؟ مبلغ خیلی خورده داره…
*این خانواده که کرج زندگی میکنن نی نی شون همین روزها داره به دنیا میاد میخوان نی نی شون رو بدن هر کی بچه نداره بزرگ کنه چون توان مالی ندارن برای بزرگ کردنش (خیلی این مسئله ناراحتم میکنه)
*** ممنون از پوپک عزیزم برای هدیه مبلغی پول برای جراحی نی نی یک ساله مون.
***آزاده جون برای هر سنی لباس در حد نو دارین از نوزاد گرفته تا پیرمر و پیرزن!

ادامه مطب