گزارش همایش تقدیر از بانوان برتر وبلاگنویس

با دید مثبت که به قضیه نگاه کنی میشه یه روز عالی.
 از اونجایی که من همیشه  سر هر قراری زود میرسم! ساعت سه و نیم بود که با  نگار و  خواهرم مریم ، هم زمان با ویولت که واقعا اون روز خودشو ویولت کرده بود رسیدیم.
همایش تو خانه شهریاران جوان توی یه پارک تو خیابون ویلا یود. به دلیل این که توی سالن اجتماعات، همایشی درباره آنفلوآنزا بود، جشن ۵ شروع شد و ما حدود یک ساعت و نیم فرصت پیدا کردیم که با دختر ترشیده و ویولت  و بنفشه  و بقیه دوستان گپ و گفت کنیم. ضمنا تونستم مهرنوش محتشمی عزیز رو هم ببینم.  
قدم مینو صابری عزیزم اونقدر سبک بود که تا رسید درها رو باز کردن و رفتیم تو … اونجا هم شروع مراسم یه کمی طول کشید که اتفاقا بهتر! چون تونستیم با مینو جان کمی حال و احوال کنیم و ضمنا چون کمی گشنه بودم چند مشتی special k  نوش جون کنم.

    

 مجری همون مجری پارسال بود و بعد هم که بهاره رهنمای عزیزم اومد که واقعا لبریز انر‍ژی مون کرد…

     

بعد هم الهام پاوه نژاد اومد کمی صحبت کرد که کلی خوشحال شدم که اونم وبلاگ نویسه.

          

    نوبت به دادن تقدیر نامه ها که شد اسم وبلاگ منو چند قدم مانده به خدا گفتن! روی سن که رفتم مجری با خنده  پرسید که حالا واقعا چند قدم مونده تا خدا؟ منم گفتم که اسم وبلاگم چند قدم نزدیکتر به خداست  و کلا اسم وبلاگمو تو تقدیر نامه هم چند قدم مانده به خدا نوشتن که البته اقلیما پولاد زاده عزیز که از همینجا کلی ازش تشکر میکنم گفت برام درستش میکنن.

     اینم خودم! در حالی که دارم در مورد اسم وبلاگ که اشتباه گفته شده توضیح میدم.

     

    

     

    

      میدونین این اشتباه نوشتنه باعث شد که بفهمم چقدر اسم اصلی وبلاگمو دوست دارم. تقدیر نامه و سکه پارسیان رو که تحویل گرفتم یه سری دوستان از ته سالن صلوات فرستادن شاید چون فکر میکردند وبلاگ چند قدم نزدیکتر به خدا یه وبلاگ خیلی مذهبیه و اگه صلوات نفرستن کادوم حلال نیست!

     
بعدم با ساندیس و کیک پذیرایی شدیم و…
من میدونم که خانم  اقلیما پولادزاده از خیلی از ناهماهنگی ها استرس گرفته بود. اما یه چیزی رو لازمه از همینجا بگم. من تا حالا بیشتر جشنهای پرشین بلاگ رو رفتم اما تو این یکی از همه بیشتر خوش گذشت. نه به خاطر کادو و تقدیرنامه!  چون خواهرم و نگار هم میگفتن بهشون از همیشه بیشتر خوش گذشته. یه جور خاصی پر از حس انرژی مثبت بود.  بقیه عکسها رو هم می تونید اینجا ببینید. بازم از همه دوستانی که محبت کردن و به وبلاگم رای دادن ممنون.

*ممنونم از کاوه مهربان و دوست عزیزی که اسمشو (…. ) نوشته بابت کمک به خانواده های نیازمندمون.
*مینا زرین عزیزم مهم مقدار پول نیست مهم نیت توست که امیدوارم به هر خواسته ای داری برسی عزیزم. به هر حال ممنون پول به حسابم نشسته. 
*فاطمه رضاخانی عزیزم درست همون روزی که تو  ۶۵ تومن ریختی به حسابم از همون باجه یه ۶۵  تومن دیگه هم به حسابم ریخته شده نکنه دوبار از حسابت کم شده باشه؟ کارتتو چک کن اگه اشتباهی دوبار ریختی یه شماره حساب بده بریزم به حسابت.

سازمان ملل حرکت جدیدی رو برای کمک به کودکان فقیر و گرسنه جهان شروع کرده که بر اساس اون به ازای هر کلیک روی یک سایت معرفی شده، به یک کودک گرسنه در جهان غذای رایگان می‌رسه دوستان خوبم با کلیک روی این لینک و کلیک روی باکس زرد رنگ  کاری میکنید که کمپانیهای اسپانسر هزینه یک وعده غذای رایگان رو برای کودکی تقبل کنند. پیشنهاد میکنم کلیک کنید و حالشو  ببرید.  

ادامه مطب

جشن وبلاگ نویسان برتر

حدودا ۱۴-۱۳سال پیش بود که اولین جلسه آموزش انرژی درمانی رو رفتم. کلاس فوق العاده ای بود و توی راه اشک شوق میریختم از زیبایی دنیای عرفان … بعد از سیستم شای سیستم سایکیک رو رفتم و تو این مدت به مرحله ای رسیدم که اجازه تدریس هم داشتم. دنیای فوق العاده ای بود. این دنیا منو با جلوه دیگه ای از زندگی آشنا کرد و حس این که با قدرت درونم (که هر انسانی داره ولی بهش واقف نیست) میتونم  دردی رو درمان کنم فوق العاده شگفت انگیز بود. اشکان رو که باردار شدم درست تو اون روزهایی که پزشکها حیرون بودن از این که آزمایشات حضور یه نوزاد رو نوید میداد اما سونوگرافی تاییدش نمیکرد استادم با دیدن هاله ام گفت که بارداری و تا زمانی که  به بچه شیر میدی اجازه تمرین و کار کردن نداری چون ممکنه بچه آسیب ببینه. بعد از اون هم کسی حاضر نبود این شیطونک رو نگه داره تا من به کلاسهام ادامه بدم.

آشنایی با مریم دوست خوب اینترنتی ام که هراز گاهی یه گوسفند قربونی هدیه میداد به مدرسه مون منو با دنیای دیگه ای آشنا کرد.  اما هیچ جوری برنامه هام برای رفتن به این کلاسها جور نمیشد تا این که مریم گفت دیگه سپردمت به کاینات وقتش که بشه خودش جور میکنه. و یکماهی نگذشت که همه چی جور شد و ۵ شنبه گذشته اولین جلسه رو  رفتم. اعتراف میکنم که فوق ا لعاده بود. احساس میکنم روح تشنه من مدتها بود که نیازمند همچین بارانی از عشق بود. 
 فردا پنج شنبه ۷ آبان  ساعت ۴ تا ۶ جشن بانوان وبلاگستان به دعوت پرشین بلاگه. از اونجایی که این وبلاگ برگزیده شده حتما اونجا خواهم بود ( اگه برگزیده هم نبودم میرفتم فقط خواستم کلاس بزارم!) خوشحال میشم دوستان وبلاگی ندیده ام رو اونجا ببینم.

*ممنونم از درسا احمدی عزیز و فربد عربشاهی کوچکترین یاری رسانهای من در این وبلاگ که با اهدای لباس و لوازم تحریر زیباشون منو غرق شادی کردن. (هر دو دانش آموز ابتدایی هستند.) و من از همینجا دستهای کوچیک و بخشنده شونو میبوسم.
*ممنونم از
بنفشه قشنگم برای کمک ماهانه به دانش آموزی نیازمند.
*ممنونم از همای قشنگم که از صبح تا حالا منو شرمنده کرده انقدر پول ریخته به حسابم برای خانوم پست قبل.
*یه دنیا تشکر از
پوپک مهربون برای هدیه یه عالمه لباس  برای کودکی نیازمند.
ممنونم از بیتای نازنین برای هدیه لباس گرم به یه دختر نیازمند.  (که با سلیقه قشنگش خریده بود و برام پست کرده بود)
*زهرای عزیزم ممنون برای این که همچنان دنبال حل مشکلاتی هستی که من به تنهایی ازم بر نمیاد. 
 *فاطمه رضاخانی قشنگم، صدیقه نازنین،
ترنم مهربان و سارینای نازنین و زهره دوستداشتنی مبالغی که به حسابم ریختید به دستم رسید دست همه تون درد نکنه که خستگی ام در رفت ….
*متشکرم از شکلات تلخ عزیز که برعکس اسم وبلاگش بسیار هم صدای شیرینی داره بابت کمک به خرید جهاز.
*متشکر از فریبا اولیایی نازنین و خانوم کدخدا زاده عزیز برای کمک جهت پول پیش خونه خانواده ای نیازمند.

*به دو عدد حسابدار جویای کار نیازمندیم.

 راستی از همه دوستان نازنینی که محبت کردن و به وبلاگم رای دادن ممنونم.

ادامه مطب

پول پیش خونه

برخلاف همیشه که صداش پر از انرژی مثبته و من همیشه تحسینش میکنم که تو بدترین شرایط، کلام و نگاهش بارمثبت داره این بار صداش از پای تلفن میلرزه. میگه: خانوم رمضانی جون قربونت برم تنها امیدم تویی…
میگم: امیدت به خدا باشه عزیزم. میگه: نمیدونی چی شده که! صاحبخونه ام خونه شو فروخته و ما تا آخرهفته باید خونه رو تحویل یدیم. ۴ ماهه نتونستم اجاره بدم و ششصد تومن هم بابت اجاره بدهکارم. یه خیر هم ۶ میلیون برای پول پیش خونه مون داده بود که الان دو ماهه  میگه پولمو نیاز دارم یادتونه که؟ میگم : آره.  میگه: اون شش میلیونم صاحبخونه مون داده بهش. بخدا همین الان (ساعت ده شبه)  از سرکار رسیدم بچه ها گفتن اونی که خونه رو خریده اومده گفته تا آخر هفته باید خونه رو تخلیه کنید. انگار آب جوش ریختن رو سرم. حالا من چه خاکی به سرم کنم؟ ای کاش یکی یپدا میشد به نام خودش برامون یه جایی رو میگرفت تا از این ویلونی در بیاییم .

واقعا چه خاکی به سرش کنه؟ یه زن. بی شوهر با ۴ تا بچه. که با کارگری تو خونه های مردم شکم بچه هاشو سیر میکنه. ای لعنت به اعتیاد که اگه شوهرش معتاد در نیومده بود الان لازم نبود این زن به تنهایی بار مشکلات زندگی رو به دوش بکشه.
شب تا صبح تو جام خواب راحت ندارم. خدایا حالا که هر چی نیازمنده میفرستی این وری! چی میشد یه چند صد میلیون از اون برکاتت رو توسط یه بنده خیرت میریختی تو حساب من! تا هر کی بهم رو کرد نا امید از در خونه ام نره…  امروز صبح دخترشو که شاگردمه تو مدرسه میبینم. یه جوری نگاهم میکنه انگار تموم امیدش تو زندگی منم. با بغض نگاهم میکنه. بهش میگم غصه نخوری ها. من امروز تو وبلاگم مینویسم. به هر کی هم که سراغ دارم میگم. مطمئن باش پول رهن خونه جور میشه…

خدایا من اینجا منتظرم تا تو بهترین فرشته هاتو سر راهم قرار بدی…

*ممنونم از فاطمه عزیزم برای کمک به خانواده های نیازمندمون.
*متشکرم از برادر عزیزم علیرضا و فرشید ملکان نازنین  برای کمک جهت پول پیش منزل برای همین خانواده نیازمند.
*سونیای عزیزم کامنتتو دیدم. اینم شماره حسابم فقط محبت کن اگه هر مبلغی ریختی حتما کامنت بزار که بدونم تو ریختی و باید به کی بدم  ۰۱۰۳۳۴۴۴۶۱۰۰۳  سیبای ملی یاسمن رمضانی

ادامه مطب