اولین باره خنده هاشو میبینم. همیشه یه غم ته نگاهش موج میزنه… اونقدر از ته دل میخنده که دلم ضعف میره… نگاه میکنه به اشکان که یه پتو انداخته رو سرش و ادا در میاره و دوباره ریسه میره از خنده… مامانش میگه: الهی اینجور که دل این بچه رو شاد کردی همیشه دلت شاد باشه…

 

 

کوچکترین عضو خانواده ۷ نفریه و پدرش که تنها نان آور خانواده است ، مدتهاست تو بستر بیماریه…  اسمش دنیاست … وقتی دستش تو دستمه حس میکنم وصلم به خدا… در آغوشش که میگیرم انگار خدا رو بغل کردم، با کائنات یکی میشم  و  همه وجودم آروم میگیره و فارغ میشم از دغدغه های زندگی که تمومی نداره…

به مامانش میگم این دختر شیرینت امام زاده منه. هر نذری بهش کنم محاله مستجاب نشه…

.

.

این نقاشی رو برای من کشیده اون که سمت راسته منم با دستای پر از خوراکی و سمت چپی خودشه…

فکر کردم این نقاشی و این خنده از ته دل ، حق شماهاییه که با خلوص نیت ، از راه دور و ندیده و نشناخته به من اعتماد کردید و اندوخته هاتونو به حسابم ریختید .

 اگه کمک شما دوستای خوبم نبود تا حالا این فرشته های نازنین از گرسنگی مرده بودن…  این نقاشی حق مرجان عزیزمه که به سختی از کانادا پول به دستم میرسونه…  حق مسافر نازنینه که پا شد از اون ور دنیا اومد خونه ما تا سوغات قشنگشو که با وسواس فراوون تهیه کرده بود به دست دنیا و خانواده اش برسونه… حق نازمهر  حق علیرضاست که نمیخواد حتی اسمی ازش برده شه . حق پیشول خان که بدون این که منو بشناسه پول به حسابم ریخت… و زهرا که تموم تلاششو میکنه تا گره از کارشون باز شه…   حق خانوم کدخدا زاده و سریرا ست که تو این مدت اجاره خونه شونو پرداختن و … خیلی های دیگه که الان با بغضی که تو گلومه حضور ذهن ندارم اسمشونو بنویسم. حق خانوم زرافشاره که براشون کولر تهیه کرده… دست همه تونو به پاس محبتهای خالصانه تون میفشارم و برای همه تون آرزوی خوشی و سلامت دارم.

پی نوشت: ممنون از علی شاه نازنین  و طناز عزیز برای کمک مالی به خانواده نیازمند.