آخی بلاخره اشکان شیطون خوابش برد! راستش یه هفته ای میشه که اشکان کوچولو سرما خورده و یه کم بدقلقی مییکنه… نگارم تو امتحاناشه و خیلی مشغول درس خوندنه سرما هم خورده! گچ  پاشم که باز کرده خوب نمیتونه راه بره… … خودمم که باید تا ۳۰ آبان نمره رد  میکردم و حسابی مشغول ورقه صحیح کردن و نمره وارد کردن و … بودم.  رامین هم تو این مدت به خاطر نمایشگاه دارو گرفتار بود خلاصه هممون حسابی خسته ایم! فکر کردم که واقعا به یه تفریح اینترنتی نیاز دارم! بهتر اینه که از خاطرات خنده دار گذشته بنویسم اینطوری هم خودم انرژی از دست رفته رو به دست میارم هم به شما انرژی منفی منتقل نمیشه!

چند سال پیش وقتی داشتم طرحم رو تو بیمارستان شریعتی میگذروندم یه روز یه خانومی زنگ زد و گفت با فلان دکتر کار  دارم… هر چی گفتم ایشون سر ویزیت هستن و نمیتونن بیان اصرار کرد و منم که حسابی عصبانی شده بودم ( چون اون آقای دکتر  اصلا دوست نداشت سر ویزیت صداش کنیم چون یه عالمه دانشجو معطل میشدن)  اومدم تو راهرویی که یه عالمه دانشجو ایستاده بودن به یه عکس رادیولوژی نگاه میکردن و در موردش بحث میکردن جلوی همه دستام رو گذاشتم کنار دهنم و به جای این که اسم اون دکتر رو داد بزنم که از تو اتاق آخری بشنوه داد زدم و گفتم : الو! و.… و همه زدن زیر خنده…

عید چند سال پیش هم دختر عمه ام توی کوچه همسایه شون رو که خیلی هم بی ریخت بوده میبینه و میاد بگه عید شما میمون و مبارک میگه :سلام عیدت مبارک میمون!!! ….

آخی خندیدم حالم یه ذره بهتر شد… شما هم اگه خاطره خنده دار دارید بنویسید بلکه حالم بهتر تر تر بشه!