با ابروهای گره کرده و چشمانی که اونقدر برای تیز بینی ریزشون کرده که انگار دو تا خط زیر ابرو هستن وارد کلاس میشه….. در هاله ای از انرژی منفی گم شده… واقعا انگار فقط به قصد شکار اومده… شکار آدمای متقلب و خلافکار… به هر دانش آموزی که نگاه میکنه قلب منم تپشش تندتر میشه… زوم میکنه روی یه بدبخت بد شانس… میره بالا سرش و با عصبانیت میگه: چیکار میکنی؟ اون بدبختم میگه: هیچی. با تندی میگه: بلند شو! دستتو باز کن…. مانتوتو بزن بالا… کارتتو بده… جامدادیتو بده… و نا امید از این که برای به زمین زدن شکارش هیچ برگ برنده ای گیر نیورده میگه بشین! سرت رو ورقه ات… و نا امید و عصبانی تر میره بیرون.. احساس میکنم در تموم این مدت نفسم در سینه حبس بوده… تو دلم میگم خدا رو شکر تو مدیر نیستی!
این رفتار استرس زا که باعث میشه همه دانش آموزا آرامششون رو هم از دست بدن به نظرم نه تنها بسیار نادرسته بلکه توهین به من ممتحن هم هست … این رفتار از دیدگاه من یعنی ای ممتحن بی عرضه بزار یه تقلب بگیرم تا بفهمی که یه من ماست چقدر کره داره! در صورتی که میشه بدون این پلیس بازیها هم مراقب بود که بچه ها خطا نکنن…
چه اون موقع که دانش آموز بودم چه حالا که معلمم از این رفتارهای تند بی ادبانه متنفر بودم و هستم…
هرگز فراموش نمیکنم اون روزی رو که بیست و سه سال پیش مدیر احمقمون منو به خاطر کتونی های نارنجیم از سر جلسه امتحان کشید پایین. دمپاییهای سرایدار رو که چند نمره به پام بزرگتر بود به جاش بهم داد و منو با غرور له شده ام و با یک ظاهر مسخره با اون دمپاییهای قهوه ای چند نمره بزرگتر فرستاد سر جلسه و من در تمام مدت امتحان اشک ریختم و فکر کردم چرا احمقها و سنگدلها و عقده ای ها هم میتونن مدیر بشن؟
شکوفه
سلام ..
راست میگی یه جوری به دانش آموز نگاه می کنن سر جلسه امتحان انگار داره مرتکب جرم میشه … بعدش هرچی آدم عقده ای و بدجنس می ذارن که مدیر بشه ….
خدا به داد این دانش آموزان بیچاره برسه ..
در پناه حق
رصا
با سلام
خسته نباشین واقعا همین توره که گفتین
ولی راجبه کفشای کتونتون باید عرض کنم که من آخرش نفهمیدم که چرا مدیرتون این کارو واسه شما کرد یعنی ۲۳ سال پیش چه عیبی داشت کسی کفش کتون بپوشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
دو تا نکته… اول: شکوفه جون ما مدیر الانمو ن برعکس خیلی از مدیرا بی نهایت ماهه… دوم: آقا رضا ۲۳ سال پیش کتونی مهم نبود رنگش مهم بود که نارنجی بود یادتون رفته یا به دنیا نیومده بودی؟ضمن این که مدیرمون بی نهایت وحشی و عوضی بود… ( حالا خوبه آخر وبلاگ خون ها باشه و منو بشناسه!)
حیوان
خاطرات دبستان من پر از این نیشها بود
امیدوار بودم عمر این رفتار ها در مدارس سر اومده باشه…
مریم(خواهر متقلبت)
از هر چی مراقبه هنوز هم وحشت دارم…
با این حال کمتر امتحانی را به یاد دارم که شیطنت نکرده باشم…
یادمه سر امتحان ریاضی کاربردی(فکر کنم) …تو دانشگاه . قبل از شروع شدن امتحان.سر جلسه یه تابع خیلی سخت را روی پاچه شلوارم تند تند می نوشتم و یک پسری هم روبروم نشسته بود و نگاه می کرد.منم بدون اهمیت ادامه دادم.وقتی امتحان شروع شد و مراقب ها را صدا زدند.اون پسره بلند شد و تازه من فهمیدم مراقب بوده ….اومد بالاسرم و گفت اگر پاتو بندازی رو هم برگه ات را میگیرم…اون سوال تو امتحان اومده بود ولی من از ترس اینکه مراقب محترم شلوارمو ضمیمه برگه امتحانی نکنه صاف نشستم و تکون نخوردم…
مـــــــــريــــــــم
سلام
وبلاگت خیلی نازه چند بار امدم نظر دادم خیلی باحال مینویسی درد دل ماهارو میگی
خوشحالم از اینکه بلاخره یه دبیر پیدا شده و این چیزا رو مینویسه.
به منم سر بزنی خیلی خوشحالم میکنی
بابای
.:: ملینا ::.
یاسی جونم..میفهمم چی میگی..
باید یه چیزی رو به اقا رضا بگم..:
آقا رضا ۲۳ سال پیش که ۲۳ سال پیش بوده ولی من یادمه همین ۷ -۸ سال پیش رو که مدرسمون نمیزاشت کفش غیر از کفش ساده مشکی بپوشیم.
و حتی بدون بند وگرنه یا اخراج میشدیم یا انضباط کم میشد.
و تازه با جوراب سفید ساده .
واقعا باید قبول کنیم که آدم عقده ایی تو وزارت اموزش و روشمون کم نداریم.
یاسی جون به خدا همه مثه خودت گل و مهربون نیستن قدر خودت رو بدون :×
بی بی باران
همه ما به نوعی از این خاطره ها داریم
ساقی تنها
سلام شما که از ما بیشتر به خدا نزدیکتری حرفه دله مارم بهش بگو
بهش بگو خوبیت نداره یه جونه ۲۰ ساله بیشتر از این انتظار بکشه
……………………………………………………………………….
در کلبه تنهایی هایم در انتظارت خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد…
شاید در سکوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی به انتظارم…پایان دهی .
شادی
یاسی جون مطلبت خاطرات دهه۶۰ رو زنده کرد. البته هنوز هم تا زمانیکه عقده های کودکی ونوجوانی در خیلی از آدمها ریشه یابی و برطرف نشده, شاهد چنین رفتارهایی خواهیم بود, خواه این آدمها آبدارچی باشند خواه مدیر .فکر می کنم مدیر شما هم در بچگی کتانی نارنجی می خواسته مامانش براش نخریده بود!
ساده
سلام یاسمن خانم عزیز . و عرض ادب . خیلی خوشحالم از آشنایی با شما و وبلاگ زیبا و با حالتون . معلومه دبیر خیلی صبور و البته دلسوزی هستین . من با اجازه وبلاگتون رو لینک کردم . منتظرم به منه سروساده هم یه سری بزنین . خوشحال میشم …….
به امید دستهای یاریگر مهدی فاطمه (عج)
سعیده
اول یه بیت ناب که حرفتو کامل میکنه:
فلک به مردم نادان دهد زمام امور تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
سعیده
اما در مورد این مسئله
یاسمن عزیز باور کن گاهی اوقات که یادم میاد چه روزهای سختی رو تو دبستان و راهنمایی و دبیرستان گذروندم از حرص میمیرم….
معلمها و ناظمهای مشکل داری که وجودشون سراسر عقده و ناامنی بود و برای ابراز حس برتری جویی به یه مشت بچه بی گناه ،هر مدلی که میخواستند باهاشون رفتار میکردن.گاهی میگم اگه به گذشته برمیگشتم چنین و چنان میکردم اما زندگی بارها بهم نشون داده که حتی تو این سن هم، گاهی میشم همون دختر کوچولوی ناتوان که مجبوره سکوت کنه در حالی که کلی حرف برای دفاع از خودش داره…..
سعیده
من الان خودم مدرس زبان به بچه ها هستم و تمام سعیم اینه که مبادا غم و ترس حتی برای یه لحظه قلب پاکشون رو کدر کنه. همیشه این جمله که راستش مطمئن نیستم از کدوم یکی از معصومینه تو گوشمه: نگذارید استثنا و تبعیض حتی در نگاه شما باشه….
به امید روزی که باور کنیم این بچه ها نیستن که به تادیب نیاز دارن چون اونا به اصل خودشون نزدیکترهستند تا ما ….
هانی
سلام خسته نباشی خانوم خانوما اگه برات بگم من چه کارایی تو مدرسه میرکردم و هیچ کدوم از مدیر ناظمامون نمیفهمیدن و من بازم کار خودمو میکردم باورت نمیشه نمره انظباطم همیشه ۲۰ بود خلاصه که اون مدیر ناظمایی که میگی عقده حقارت دارن چون خودشون تو دوران مدرسه بلا سرشون اومده سر بقیه خالی میکنن براشون متاسفم
هانی
فقط و فقط از خدا میخوام و امیدوارم که هم بچه ها هم مدیر مدرسه قدر همچین معلم نمونه ای رو بدونن اگرم ندونستن خدا خودش بهتر میدونه با خودت ببخشین که دیر به دیر بهت سر میزنم شرایط روحیم اصلا مساعد نیست
هانی
دوست دارم چون خانومی
پویا
اگر موافق باشی تبادل لینک
mm312
سلام دوست خوب .
تمبر، گویای فرهنگ و تمدن هر جامعه ای می باشد. به نحوی قادر به معرفی میراث تاریخی و فرهنگی کشورها در سطح بین المللی است.
با وبلاگ تمبرهای جهان پذیرای مقدم و نظراتتان هستم.
موفق و سربلند باشید.
الهام
وای یاسمن راست میگی ؟مدیر شما خانوم فریفته بود ؟
پیرمرد
درود.
یک:ژنرال کاستر دیر زمانی پیش گفته بود که یک مدیر خوب ، مدیری مرده است!
دو: نسل ما کفش های زیادی از همه نوع به پا کرد ، که همه انها هم گل و گشاد بودند.شما تنها قربانی عدم تناسب نیستید دوست من!
سه : نارنجی رنگ خوشگلی است.اما برای کور رنگ ها مفید نیست.کسی که قهوه ای سوخته را بنشاند جای نارنجی آتشی ، باید برود سری به دکتر بزند.
چهار: باور ندارم که گذاشته باشید استرس بخزد توی کلاس.طوفان که بیرون رفت ، بی تردید آرام وزیده اید.همه چیز مرتب ماند. نماند؟
روشن باشید.
محسن
سلام یاسمن جان
ماشاا.. انقد طرفدار داری که آدم شیشصد برابر وقتی که متنت رو میخونه دوست داره بشینه نظراتش رو هم بخونه … لول …
اولن کلی خندیدم وقتی اون خاطرت رو خوندم … عجب بلائی سرت آورده ها …
دومن من که به اون خشنی نیستم … اما واسه همون یه ذره خشونتم هم خجالت کشیدم … قول میدم دیگه وقتی به عنوان مسئول امتحانا میرم سر جلسه امتحانشون بهشون گیر ندم … ولی خدائیش بعضی وقتا بعضی ها انقد با پر روئی تغلب میکنن که دمست داری آتیششون بزنی …
تو چشمات نگاه میکنن … میخندن و کارشون رو میکنن … مخصوصن اگه بدونن اون روز روز خوش اخلاقیته …
هوم ….
اما واقعن متنبه شدم … همون یه ذره رو هم ….
خاطرات من و ویلچرم
اینکه معلم هستی و هنوز می تونی با چشم یه دانش اموز دیگر افراد رو ببینی خیلی قابل تحسینه و نشون میده واقعن عاشق معلمی هستی و از سر ناگزیری معلم نشده ای . متاسفانه منم در دوران تحصیلم مخصوصن دوران ابتدایی خیلی تبیه های جور وا جور شدم که مطمئنم هنوز اثراتش در حافظه ی ناخوداگاهم پاک نشده
– ماشالله تو وبلاگ نویسی خیلی پرکاری و برا خودم متاسفم بعضی از پست هات و از دست مدیم. من دوست دارم تمام روزهای سال رو بعنوان روز معلم بهت تبریک بگم. چون همینجوری تو وبلاگ هم مثه یه معلم می مونی که باهات دوست صمیمی است.
خاطرات من و ویلچرم
بذار به یه نکته ی کوچولو اشاره کنم.
در مطلبت چند بار از وازه ی “ممتحن” استفاده کردی. این وازه برا مطالب وبلاگی یه خورده سنگین است و ممکنه مخاطبان خارج از ایران وبلاگت معنیش رو ندونه
حالا یه خواهش هم دارم: از اونجا که می دونم نگاه ظریفی داری ازت می خوام به اشکلاتی که در نثر و یا هر چیز وبلاگم می بینی اشاره کنی
خاطرات من و ویلچرم
راستی عکس اشکان کوچولو رو هم برام نفرستادی؟ چطوره؟ با شیر نخوردن کنار اومده یا نه؟
سیاوش تی
سلام دوست محترم
این رفتار و برخورد امری بدیهی شده
شما به افسر های راهنمای رانندگی نگاه کنید
مطالب شما بسیار زیبا و دلنشین هست متشکرم که خبر میکنید
یا حق
پرویز
هر چند هنوز از اون روزهای سیاه و سفید دور نشده ایم واقعا خیلی سخته آدم بتونه قبول کنه یک معلم شاگردش رو به خاطر رنگ کتونی تحقیرش کنه . .مطمئن هستم اون آدم تحقیرهای بزرگتری را تحمل کرده و خواهد کرد
یک شاگرد و دوستدار شما
یاسی خانم واقعا حق با شماست با ما طوری رفتار میکن که انگار در زندان هستیم .
ما امروز امتحان قانون داشتیم.واقعا خوب بود.یه چیز دیگه:من هر دفعه که شما را میبینم و به شما سلام میکنم حس میکنم که شما اصلا من را نمیشناسید؟!به رفتار شما با مریم و فاطمه و… حسودیم میشه.
افسر وظیفه
صد در صد با حرفاتون موافقم . اما آن را که حساب پاک ایت از محاسبه چه باک است . راستی عجب مدیر احمقی داشتید
افسر وظیفه
ضمنا من آپ کردم . لینکتون هم گذاشتم
اول شخص
شما فکر کردین همه معلما شمان.
نه بابا ۹۰% یزیدن 🙂
داداش سنجد
سلام
واقعا غم انگیزه و داستان کتونیهای نارنجی !! که بسیار بوده و هنوز هم هست ….
درود بر شما .
میدونید ! امور آموزشی یک کشور باید به دست افرادی سپرده بشه که عاشق باشند و افرادی که انسانها رو دوست دارند و همینطور تعلیم دادن و راهنمایی و کمک به دیگران رو به عنوان یک علاقه درونی انتخاب میکنند نه از روی ناچاری و اجبار ! یا افرادی که برای جبران عقده های خودشون به دنبال محلی برای تخلیه میافتند !!! مثل همونی که شما نوشتید و خدا رحم کرد که مدیر نشده !
موفق باشید . درود وبدرود.
راستگو
سلام
نمیدونم چی بگم
فقط اینکه خاک بر سر اون مدیر عصر حجرتون بشه
به جون خودم اون همون پلخمون میرزا که میگن هستش
اول شخص
میگم این شمالگان فکر کنم وبلاگشو بی خیال شده…نه؟
بنفشه
اخی یاسی خانم فریفته را میگی؟بمیرم برات!!!!!!!!!!!!!!!کار فرهنگی ما ملت خیلی قوی هست.مگه نمیبینی چقدر قدرت داریم و میتونیم…………………بی خیال بابا زدم تو خاکی.
امین
سلام یاسمن جون
وبلاگت خیلی بهتر از قبل شده .مطالبش هم بهتر شده
من قالب وبلاگم را عوض کردم اگه یه لطف کنی بیایی سر بزنی
وببینی که خوب یا نه متشکر میشم
راستی تعطیلات تابستانی بهت خوش بگذره
یا حق………………..
فــَـرا
یاسمن جون هنوز از این صحنه ها تو مدارس دیده میشه ؟ هنوز هم این آدمها عقده ای یکسری مسئولیت بهشون واگذار می شه ؟ خوبه که اقلاً خودشو ضایع کرد یه کم
فــَـرا
خوبه که از هر چی درس و تحصیله فاصله گرفتم
یه مرد امیدوار
از اون موقع هائیه که آدم دوست داره خدا بیاد و تقاص کارای این افراد رو همینجا و تو همین دنیا بذاره کف دستشون!
jonquil(تا انتهای بودن)
سلام خانمی من آپ کردم وقت کردی سر بزن .در ضمن خسته امتحان و …نباشی.منتظرتم
محسن
سلام خانم گرامی . وبلاگ آموزنده ای داری … موفق باشی
پوریای ولی می فرماید :
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن – به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی
یاسمن خانم به وبلاگ منم سری بزن .
به امید دیدار
ساسان
دوست خوبم ……….
خوشحالم که وب شما رادیدم . واقعاََ زیبا بود ولذت بردم . آرزومه که همواره شما را شاداب وموفق ببینم…………
سری هم به ما بزن
پیرمرد
درود دوباره.
این خانم مدیر که هنوز اینجا هستند!پنداشتم بیرونشان کرده اید که بروند در ژرفای تاریخ بخسبند!
روشن باشید.
ورونیکا
سلام دوست خوبم
اگه به من هم سر بزنی خوشحال می شم
منتظر حضورت هستم
در پناه حق
الدوز
سلام یاسمن جان
خیلی خوب بود
واست آرزوی موفقیت می کنم
خوشحال شدم به من سر زدید
من به روز هستم
و منتظر نظرتون
بای
yashoova
salam dooste aziz
man be tazegi ye weblog sakhtam khoshhal misham biyayd va nazaretoon ro bayan konid
man ro hamyari konid
bye
jonquil(only images)
ممنون از حضورتون .وبلاگ تصاویر ما هم منتظر نظرات خوبتونه
پوریا مریدپور
سلام
خسته نباشید
وبلاگ زیبایی دارید که نشان دهنده تلاش و پشتکار شما می باشد
بنده یه پزشک هستم و وبلاگی را برای اطلاع زسانی در رابطه با رشته خودم ایجاد کردم خوشحال می شوم قدم رنجه فرموده تا هم از نظرات خوب و سازنده شما بهرهمند شوم و هم اینکه از شبکه گسترده جستجوی کتاب و منابع جامع وبلاگ در قسمت پیوند ها بهرمند شوید.
ضمنا اگه هم موافق بودید به دوستان خوبتون هم معرفی بفرمایید تا از نظرات سبز و مفید اون عزیزان هم بهره ببرم
با تشکر فراوان
خدانگهدار
محسن
یاسمن خانم سلام . از لطف شما سپاسگزارم که از وبلاگم دیدن کردید …
وبلاگ جلبی دارید.. تقریبا حرف دل خیلی از افراد را شما بیان کردید! متاسفانه تفکر
اکثر افراد جامعه ما سنتی است ! همین باعث شده چه به اسم مذهب و … آدم
ضربه بخورد در جامعه…
آرزو می کنم هر روز وبلاگت پر بار تر بسه …
یا علی مدد و خدا نگه دار .
medad-e-siah
to madreseye ma hanoozam be kafsh gir midan bayads hatman mehski bashe be kafsh va kif!