عادت دارم اولین جلسه دونه دونه دخترکا رو صدا میکنم دم میزم و به طور خصوصی ازشون در مورد زندگیشون می پرسم تا بدونم با چه کلاسی قراره کار کنم. درس دادن به یه سری غریبه که فقط اسمشونو میدونی تا کسایی که تو همون جلسه اول روحشون رو از پشت نی نی چشماشون می بینی زمین تا آسمون فرق داره… اما همیشه این سوال و جوابها با خودش یه جور دلتنگی میاره…

میگم پدرت چند سالشونه؟ میگه پدرم فوت کردن میگم خوب پس تو با مامان زندگی میکنی؟ میگه نه از دوساله گی با عمه ام زندگی میکنم. آخه پدرم که مرد مامانم ازدواج کرد… عمه ام هم چون بچه دار نمیشد ما رو برد و بزرگ کرد.. میگم در آمد شوهر عمه ات چقدره؟ میگه ۱۷۰۰۰۰ تومن میگم خونه مال خودتونه؟ میگه نه… اجاره ایه…

 چیزی در من میشکنه… آخه دیگه ۱۷۰۰۰۰ تومن واسه ۴ نفر چیه که نصفشم بره به اجاره خونه… هنوز تو شوک نفر اولم که دومی میاد… میگم شغل پدر میگه ویزیتور لباس مردونه. میگم میزان در آمدش؟ میگه خانوم پدرم بیکاره! میگم پس تو که گفتی ویزیتور لباس! میگه آخه قراره از این ماه بره پیش یکی از دوستاش ویزیتوری! میگم پس خونه مال خودتونه میگه نه اجاره ایه… نگاهمو از رو صورت قشنگش میدزدم و میزو نگاه میکنم انگار من مقصر بدبختی این دخترکام… چیزی عین سرب داغ و سنگین روی قلبم سنگینی میکنه… زنگ میخوره و من هنوز نشستم…. انگار سنگینی روی قلبم توان راه رفتنو ازم گرفته..

تا شب از فکرشون در نمیام …. فکر میکنم سهم این دخترهای ۱۶ _ ۱۷ ساله از زندگی چیه؟ علیرضا برادرم از خونه ای که برای طراحی فضای سبزش رفته تعریف میکنه. ویلایی ۱۲ خوابه در اقدسیه که تا به حال صاحبش سه میلیارد خرج ساختش کرده تازه به سفید کاری رسیده! اینهمه فاصله؟ و اونوقت ما میگیم چرا فساد و فحشا غوغا میکنه؟ گرچه این برای من که یه زن ۳۹ ساله ام دلیل منطقی نیست اما برای یه دختر ۱۷ ساله با هزاران آرزوی کوچک و بزرگ شاید منطقی باشه که همه چی حتی ایمانشو برای داشتن رفاه بفروشه.

راستی امروز تولد دخترم  نگاره اگه تونستید یه سری به اینجا بزنید و با نظراتتون خوشحالش کنید….