جوابی برای دوست خوبم صبور که تو کامنتای پست قبل ازم گله کرده که چرا نوشته هام به اسم وبلاگم نمیخوره!
صبور عزیزم. روزی که او… ناممکنی رو برام ممکن کرد… گرمای معجزه اش شعله عشقی رو در من افروخت که توصیفش برام سخته به زبون ساده تر بگم با تموم وجودم لبریز عشقی الهی شدم… تو حال خاصی که داشتم بهش قول دادم که تا جایی که میتونم اونو به دیگرون بشناسونم. قرار شد خودش کمکم کنه و راهو نشونم بده… برای همینم این اسمو برای وبلاگم انتخاب کردم… گرچه اون انرژی قدرتمند که ما اینجا خدا مینامیمش در درون ماست و شاید واژه چند قدم نزدیکتر به او استعاری باشه… دوست خوب من اگه پستهای قدیممو خونده باشی میفهمی که من چی میگم… انتخاب مطالب چیزی نیست که دست من باشه… اتفاق میفته و من به عنوان نشانه انتخابشون میکنم… گاهی حتی ممکنه مدتی هیچ نشانه ای نبینم زمان پست ها هم به اختیار خودم نیست… گاهی حتی یه اتفاق باعث میشه مطلبی که نوشتم تا پست کنم رو عوض کنم… سوء تفاهم نشه نمیخوام بگم بهم وحی میشه! اما حس درونیمه که باعث میشه مطلبی رو بنویسم و پست کنم. قبلا هم گفتم متاسفانه ما عادت کردیم که همیشه برای نزدیک شدن به خدا برامون از نماز و دعا و مصیبت بگن! بترسیم تا به او نزدیکتر شیم! خوف کنیم تا او ما رو بیشتر دوست بداره! برای ترس از سرب داغ و آتش همیشه سوزان جهنمش دروغ نگیم ریا نکنیم و…. اینجا اون جاییه که پایان همه اون اتفاقاته … اینجا با درست ویزیت کردن میتونی به خدا نزدیکتر شی… با کمک به فقرا .. با کمک به معتادا … با استفاده نکردن از وسائل ارزون قیمت تو مطب با رها کردن کینه ها و حسد با … فقط کافیه که نگاهتو عوض کنی تا حضورشو تو قلبت حس کنی… به خدای من اینجوری میشه نزدیک شد… دوست خوبم برای این که به خدا نزدیکتر شیم برای این که گوهر وجودیمون رو پیدا کنیم باید خودمون رو از ناخالصی ها پاک کنیم. باید آینه دلمون رو صاف و صیقلی کنیم… باید زلال شیم عین بارون… وقتی دلت از کینه ها صاف بشه… وقتی حسادت و نامهربونی رو از دلت بریزی بیرون… وقتی یاد بگیری که دروغ نگی… مال کسی رو نخوری… حق همسایه ات رو رعایت کنی… دل کسی رو نشکنی …تهمت ناروا به کسی نزنی… به وظیفه ای که به گردن داری درست عمل کنی… به حقوق دیگران تجاوز نکنی… به نیازمندا کمک کنی و به هزاران مطلب دیگه ای که من در قالب اتفاقات روزمره نوشتم عمل کنی میتونی به خدای درونت نزدیکتر شی و از اونجایی که من از بچه گی از نصیحت شنیدن خوشم نمیومده همیشه سعی میکنم راهنمایی هام در قالب داستان باشه… اینجا دنبال این نگرد که من بگم برای نزدیکتر شدن به خدا باید نشست و هزار بار فلان دعا رو خوند… … از دیدگاه من اگه یاد بگیریم که درست زندگی کنیم و یه انسان واقعی باشیم به خدای درونمون نزدیکتر شدیم یا به زبون ساده تر گرمای حضورشو توی قلبمون بیشتر حس میکنیم …خلاصه این که صبور عزیزم.خدای من از من به خاطر بیرون بودن یه تار موم از روسری ازم رو برنمیگردونه… خدای من سراسر وجودش بخشش و مهربونیه… خدای من میگه محبت کن تا محبت ببینی … عاشق باش تا عاشقت باشن.. کمک کن تا کمک بشی… خدای من هر جایی که عشق باشه و محبت و مهربونی و گذشت هست… خدای من همیشه با منه. در درونم … در واقع جزئی از منه… یا من جزئی از اونم…. هرگز و تحت هیچ شرایطی منو رها نمیکنه… من هم بابت هیچکدوم از اتفاقاتی که برام ناخوشاینده ازش گله نمیکنم. فقط میخوام که آگاهی و دیدم رو نسبت به اون اتفاقات بیشتر کنه… هر بار که یه کار خوب میکنم گرمای حضورشو توی قلبم بیشتر حس میکنم. یه جوری خوب بودن منو سبک میکنه. انگار جسمم سبک میشه یا قدرت روحم بیشتر میشه…
پینوشت یک: ببخشید این پست کمی طولانی شد تازه کلی سانسورش کردم!
راستی نگار هم به روز شد… با داستانی واقعی… و این هم وبلاگ دیگری از نگار که البته برای مسابقه نماز درستش کرده.
پینوشت دو : راستی رامین اینا برای شرکتشون دو تا دیپلمه زبر و زرنگ آقا میخوان که البته ماموریت شهرستان هم داره… برای معرفی داروها. و یه فوق دیپلم دامپزشکی… اگه کسی مایل بود برام کامنت بزاره تا شماره تلفن شرکت رو بدم.
محمد (راه بهتری هست)
چه عجب…
بر میگردم.
محمد (راه بهتری هست)
با همش موافقم…
لینک وبلاگ رو چرا نذاشتین !!!
یاس
سلام
شیرین
…
سخنی که از دل براید، لاجرم بر دل نشیند
++....مهدی حسینی ......++
سلام
خسته نباشید
پسری از خاک کویر به روز شد
خوشحال میشیم اگه تشریف بیارین .
شاد باشید
بهناز
سلام
خوب با خیلی از چیزایی که نوشتین موافقم.
بهانه هایی برای بودن(نسرین)
سلام عزیز ممنون بعد از مدتها بهم سر زدی وبلاگ تا انتهای بودن مدتی حذفش کرده بودم دوباره بازش کردم اما وبلاگ دیگم اینه بیای خوشحالم میکنی
اگه با تبادل لینک هم مایل بودی خبرم کن
سونامي
خیلی به دلم نشست . مخصوصا پاراگراف آخر . چون خدای منم همینطوریه .
معصومه
ببخشید فضولی می کنم شما دبیر دبیرستان هاجر نیستید ؟
مهدی(من و تو و خدا)
سلام
اگه اشکالی نداره … اون اتفاق اولیه … میشه بگید چی بود ؟ … مهمه که بدونم.
راستی id خودم رو پس گرفتم . شاید باورتون نشه ولی با هکرم کلی دوست شدیم…
در پناه خدا
abdollah
oomidvaram nazar man moorede ghaboole shoma bashe -abdollah
فقط به خاطر تو
سلام
قلب پاکی دارید. و البته “چند قدم نزدیکتر به خدا” عنوان درستیه که انتخاب کردید.
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
نه معصومه جون من تو هاجر درس نمیدم
ریحانه
به نام خدا
سلام
ممنون از حضورتون
چه قدر زیبا می نویسید
به روزم و منتظر
ما در انتظار رویت خورشیدیدم
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
مهدی جان شاید یه روزی اون معجزه رو نوشتم ولی فعلا ترجیه میدم اینجا ننویسم…
بنفشه
اخی …اون خئای که اون ته ته های دل ادم خوبه مهربونه …گاهی شبیه خود ماست.
امیدوارم در امور خیرخواهانه همیشه موفق باشی و ….
paria
salam webloge ghashangi darin
movafagh bashin
va age doosty dashti be man ham ye sari bezan
شادي
سلام جالب بود
شادي
سلام جالب بود
بهانه هایی برای بودن(نسرین)
سلام
لینکتون کردم
محبوبه
با سلامی گرم خدمت یاسمن گرامی
مطلبتون قشنک بود و جای تامل داشت
منم به روز کردم خوشحالم می کنی به من هم سر بزنید
شاد باشید
راحله
درود بر یاسمن عزیز
من به روزم
سعیده
سلام یاسمن خانم عزیز…
من که تو پست قبلی نظرمو گفتم… همون حس خوبه که منو همیشه میکشونه اینجا… همون زیبایی و امنیتی که ما ادما همه جا رو دنبالش میگردیم…آخ گفتم امنیت…حال نگار چطوره یاسمن خانم؟ بهتر شده؟ خیلی غم انگیز بود…خدا به خانواده اون دختر صبر بده…
و یه حرف درگوشی هم با خودتون…من میدونم اون معجزه چی بوده… همون روز قشنگ…تو جنگل …وقتی صدای خدارو شنیدید و حس کردید هرچی بخواین ازش بهتون میده…میبینی یاسمن خانم؟شاگرد خوبی هستم…تمام پستاتون رو طوری به خاطر میارم انگار که همین دیروز خوندم…شاید هم شما معلم خوبی هستی که من حرفهاتون رو از یاد نمیبرم….آره …حتما همینطوره
آرام
سلام
از رگ گردن نزدیکتر …
ای نازنین شبگرد مشرقی ، ماه به پایان رسید و نیامدی …
یاس من جوونه زده …
علی علی
سعیده
راستی من نگفتم اون معجزه چه بود…شاید بعدا خودتون دوست داشتین بگین یا صلاح دونستید که نگید..که من فکر کنم دومی درستتر باشه…
مهدی
SaLaM vaGheaN khob bo0od
شکوفه
سلام یاسمن جون …
نمی دونم چرا وقتی تو وبلاگم میایی همیشه منو با نام نرگس صدا میزنی با اینکه
اسم من شکوفه هست …
به هر حال حرف و نوشته هات خیلی دلنشینه به من که خیلی انرژی میده …
الهی همیشه موفق و سلامت باشی …
در پناه حق
آخرین ترانه ی باران
یاسی جان بادرودی گرم………
کاملا درسته
همان نیرویی که وقتی کاردرست می کنی شکوفه لبخند رولبات می نشونه
همان نیرویی که آدم وقتی کار نادرست می کنه بهش هی میزنه که غلط بود
درست خدا همونه وشما هم خوب شناختی اش
متاسفانه برخی که درحل عاقلانه وتفسیروتحلیل مسائل پیرامونشان درمی مانند دست بدامن خدایان بی وجود وبی عرضه ای میشوند که اصلا وجودخارجی ندارند و زایده تخیلند…….. خوب طبیعی است که هرچه آدمها دربرابردشواریها وحل خردمندانه آنها بی قدرت وبی عمل باشند….. بهمان نسبت هم خدایان ذهنی شان بزرگ تراست………..
بلی یاسی جان برخی درشناخت خدا هنوز دراول خط هستند
ودلشان می خواهد اینجا بشه مسجدوشماهم براشون روضه بخونی واونها هم گریه کنند!!!! متاسفانه این ها ره گم گردگانند
برایت بهترین آرزوهارادارم خانم آموزگار مهربان و انسانگرا
تندرست و بهروز باشی
مسافر (قهوه ی تلخ)
salam hamaie mehrabon
kheili ghashang khodaie khodeto moarefi kardi hamsaie
be nazare man esme webloget adamo be iade khoda va rabete khodesh ba khoda mindaze avalin bar ham ke omadam webloget be hamin khater bod
bedone inke ie lahze fekr konam roie linke webloget click kardam
khoda aslan onghadra ke migan sakht nist khoda zendegiro onjori ke ma fekr mikonim sakht nemigire
movafagh bashi hamsaie
محمد (راه بهتری هست)
من دوباره اومدم !!!
باز بیخوابی زده به سرم رو مجبورم خودم رو یه جوری سرگر کنم مثل همیشه اول و آخرش میرسم اینجا…
۱- تو کامنت قبلی نوشته بودم با همش موافقم که البته نیستم. اون قسمتی که گفتین با کمک و محبت به بندهگانه خدا میتونیم به خدا نزدیکتر بشیم رو قبول دارم. ولی اونجاهایی که از مهربونی خدا نوشتید رو نه…
۲-نصیحتهایی که در قالب اتفاقهای روزمره مینویسید واقعا جالبه. ولی حتما نباید از برخوردهای بد دیگران عبرت بگیریم. شیرین بودن یک برخورده دوستانه هم میتونه عاملی برای تکرار اون برخورد توسط خودمون باشه. از بعضی از اتفاقهای خوب هم میشه پند گرفت.
۳-شما نمیخواین عکسی از خودتون تو وبلاگ بذارین ؟ خیلی فرق میکنه آدم یک نفر رو ببینه و به حرفهاش گوش بده تا این که حرفهای کسی رو بشنوه که هیچ تصور ذهنی ازش نداره. روش فکر کنید…
۴-قدرت تجسمتون خوبه ؟ تحمل رنج رو چقدر دارین ؟چشماتون رو ببندین…
برای چند دقیقه ای خودتون رو بذارید جای مادر دوست دخترتون. مادری که مرگ دخترش رو تو اون شرایط دیده. به زبون ساده است ولی زندگی اون خانواده برای همیشه تلخ شد. مادر و پدر اون دختر تا آخره عمرشون هم نمیتونن اون صحنه ی دلخراش رو از ذهنشون بیرون کنن…
نه اصلا فراموش کنید. چه دلیلی داره به خودمون موج منفی بدیم. چرا خوشبختیمون رو با فکر کردن به این اتفاقهای درد آور خدشه دار کنیم…
میشه یکم دیگه از مهربونی خدا برام بگید ؟
آره حق با شماست خدا داره مارو تو آغوش خودش له میکنه.
اون اتفاق وحشتناک میتونه مقدمه ی چه جور نعمتی باشه ؟!!
محمد (راه بهتری هست)
۵- این نوشته رو از تو آشغال هام پیدا کردم. نمیدونم دقیقا کی نوشتمش ولی هنوز نظرم همینه.
به نظر من آدمها از نظر اعتقادی به دو دسته تقسیم میشن:
گروه اول (که شما هم جزئشین.) ترجیه میدن پیله ای از خوشبختی به دوره خودشون بتنن و عاشقانه زندگی کنن. یک لایه ی نازک از خوشبختی روی دنیا میکشن و سعی میکنن زندگی رو رنگی بینن. این گروه دلشون خیلی پاک و روشنه. زود باور هستن و البته همه دوستشون دارن. به هرچیزی که بویی از آرمش بده سریع اعتقاد قلبی پیدا میکنن و در نهایت تا آخر عمر مجبورن بالهای پروانه ها رو رنگ میزنن !!!
گروه دوم (که من تو این گروهم.) دیر باورن و سعی دارت معمای زندگی رو از راه منطق حل کنن. همیشه گرفتارن. بدبختی از وجودشون میچه. تا آخره عمر دنبال چراییه زندگی میگردن و مزه خوشبختی رو نمیچشن.معتقدن برای لذت بردن از زیباییها اول باید زشتیها رو توجیه کرد. اونها تمام شکها و شبهات رو جلو روشون میچین و تا زمانی که در کنار تکتکشون جوابی منطقی نوشته نشه به هیچ چیز ایمان نمیارن.
هر دو گروه تصمیم دارند به هر طریقی که شده اعتقادی دست و پا کنن تا این دو روز را با دلخوشی زندگی کنن. و صد البته که هر دو اشتباه میکنند. چون دنیا جایی برای یافتن حقیقت نیست:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ.
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
کار ما شاید این است
که میانه گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
…
۶- میتونم تصور کنم در مورده من چی فکر میکنید. حتما با خودتون میگید این پسره از وقتی اومده یک حرف امیدوار کننده هم نزده. ولی باور کنید خدای شما خوشبختی من رو ازم گرفته و با تمام عظمتش نمیخواد پس بده. مگه غیر از اینه که زندگی من رو تبدیل کرده به یک دلشوره ی همیشگی… ولی هم صحبتی با من حداقل این فایید رو داره که قدر خوشبختی خودتون رو بیشتر میدونید.
یا حق
خراباتی
سلام یاسمن جان
بعد از مدتها اومدم ……
اولین کسی که بهش سر زدم تو بودی…
مطلبت مثل مطالب قبل از دل حرف میزد…..
انشاالله همیشه موفق باشی…
یا حق.
سانی
ممنون از توضیحات.
سپیده (لحظه ای مانند اکنون...)
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
محمد دوست خوبم سلام… باید دونه دونه سوالاتتو جواب بدم…
۱_ من مهربونی شو تجربه کردم تو هم حتما تجربه کردی ولی بهش دقت نکردی دقت کن میفهمی…
۲_ باهات کاملا موافقم اما من مقصر نیستم من نمیتونم از خودم داستان بسازم من اتقفاقات روزمره رو مینویسم چه کنم که بیشتر اتفاقاتی که تو این مدت افتاده بار منفی داشته تا مثبت؟ اما پست بعدیم مثبته نه به خاطر گفته تو به خاطر همونی که گفتم که هر موقع وقتش باشه اتفاقات میفتند تا من بتونم پست جدیدمو بنویسم.
۳_ در مورد عکس کاملا باهات موافقم خودم هم دوست دارم وقتی صدای کسی رو میشنوم یا نوشته هاشو میخونم ازش یه تصویر ذهنی درست داشته باشم والله ادم تو این دور و زمونه میترسه یه عکس از خودش تو اینترنت بزاره! بزا با رییس قبیله (رامین ) یه مشورتی بکنم چشم.
۴_قدرت تجسمم عالیه شاید به خاطر تمارین کلاسهای انرژی درمانی . میدونی محمد ادم تا در شرایطش قرار نگیره نمیتونه دقیقا حس اون ادما رو تجربه کنه من روزی که اون اتفاقو از نگار شنیدم اونقدر دگرگون شدم که تموم مدت تهوع و تپش قلب داشتم اما مدتهاست که دارم تمرین میکنم که امواج منفی رو از خودم دور کنم اینم به این مفهوم نیست که سنگ دل باشم یا دیگرون رو درک نکنم اما فکر کن اگه تموم این مدت میخواستم ذهنمو با این فکر مشغول کنم که اگر به جای اون دختر خدای نکرده نگار بود…. چه میکردم؟ دیگه الان چیزی ازم باقی نمونده بو من فقط سعی کردم از اون اتفاق درس بگیرم و نگار رو آموزش بدم که بیشتر نکات امنیتی رو رعایت کنه… میدونی محمد اگه من میدونستم که اون اتفاق میتونه مقدمه چه نعمتی باشه دیگه الان جام اینجا نبود روحم به تعالی رسیده بود و الان داشتم از اون دنیا تو رو نگاه میکردم که داری با ترس هایی که خودت برای خودت میسازی دست و پنجه نرم میکنی…اما ایمان دارم که خداوند دشمن بنده اش نیست شاید این اتفاق کارمای کاری است که خانواده اش باید پس بدن… شایدم یه تجربه باشه
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
۵_ اما در مورد تقسیم بندیت… یه گروه سوم هم وجود داره که فکر میکنم من جزو اونا هستم… میدونی محمد بدبین بودن هیچ دردی رو دوا نمیکنه یه زمانی اون موقع هایی که یه دختر دبیرستانی بودم با این که همه چی داشتم پدر و مادر مهربون و عاشق زندگی خوب و سلامتی اما همیشه یه جورایی نا امیدبودم یادش به خیر بنفشه صمیمی ترین دوست و دخترداییم بود یه بار بهم گفت تو غمگین ترین عضو گروهی چرا؟ اسم گروهمون رمبو بود حالا فکر میکنم اگه اون موقع ها عقل الان رو داشتم چقدر بیشتر میتونستم از زندگیم لذت ببرم. الان از داشته هام لذت میبرم وبرای رسیدن به نداشته هام تلاش… تا اونجایی که جا داشته باشه سعی میکنم دیگرون رو شاد کنم. هر کمکی از دستم بر بیاد برای خانواده ام انجام میدم به همه لبخند میزنم حتی اونی که دلمو میسوزونه! سعی میکنم یه جوری دل اونایی رو که ندارن شاد کنم الان تموم هم و غمم شب یلداست که ببینم چطور میتونم یه شب یلدای موندگار به اونایی که نیاز دارن هدیه بدم اینا رو نمی نویسم که بگی وای تو فرشته ای یا حضرت علی هستی مینویسم که بگم من با این چیزا حال میکنم لذت میبرم و شاد میشم و گرمای حضورشو ولبخندشو اینجور ی حس میکنم. و جالبه انقدر راحت پولش جور میشه که نگو. یکی از اونور ایران ندیده و نشناخته به نام سعیده میاد ۵۵۰۰۰ تومن میریزه به حساب منی که اصلا نمیدونه کی هستم تا باهاش برای یه خونواده بدبخت یه شب یلدای مفصبل بگیرم اونم بدون این که بچه هاش بفهمن که غصه بخورن… اینا یعنی عشق و مهربونی خدا …
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
اره من خوشبینم… من اگه همکارم بهم توهین کنه به جای این که جوابشو با بددهنی بدم میخندم و میگذرم فکر میکنم روح من والاتر از اینه که بخواد خودشو تا این سطح پایین بیاره . محمد من برای رسیدن به این مرحله وقت و پول هزینه کردم کلاس رفتم کتاب خوندم و سعی کردم که بتونم خوب باشم… تا راحت تر از زندگیم لذت ببرم.
خواستم بیشتر از خصوصیات گروه سوم بنویسم ترسیدم حمل بر خودستایی شه!
و اما ۵_ اصلا هم در مورد تو این فکرو نکردم همیشه خوندن کامنتات بهم ارامش میده به این دلیل که فکر میکنم دارم راه و درست میرم… باید اینجا باشم باید بنویسم باید تو بیای بخونی بنویسی تا من مجبور شم جوابتو بدم تا فراموش نکنم که برای چی دارم مینویسم. ممنون. بر خلاف تصورت تموم نوشته هات در هاله ای از انرزی مثبته… تو خودت از خودت داشته هاتو گرفتی اون اگه میخواست بگیره که نمیداد! از روح خودش که لبریز خوبیها عشق سعادت و مهربونیه در تو دمید تو با ترس بی دلیل اونا رو روندی کمک کن به خودت تا دوباره نور عشقش در تو بتابه (البته من خودم گاهی شبا میترسم) و میدونی بهترین کار چیه؟ چشماتو ببند و احساس کن گرمای حضورش عین خورشید تموم تنتو داره گرم میکنه گرم و آروم…
و اخر ممنون ممنون مممنون. احساس میکنم ازم راضیه…
ماريا
از وبلاگت و حسی که توی آخرین پستت گفتی خوشم اومد. پیش من هم بیا.
از کجا بفهمیم راست می گه یا دروغ؟
منتظر نظرت هستم.
مهدی کمالی
مرسی که سر زدی .
اینجا به آدم احساس آرامش دست میده !
parvaneh
mishe lotfan shomareye sherkate ra bedid choon baraye kasi mikhastam ke donbaleh kar migardeh
mamnoon
بهانه هایی برای بودن(نسرین)
سلام عزیز
ممنون اومدی.نمیدونم چرا به روزهای یخی رسیدم!
یاسمن
پروانه جان ادت کردم به یاهو مسنجرم برات میل میکنم شماره رو
دریا
سلام دوست عزیز
چقدر خوبه که آدم خدا را در همین نزدیکی ببینه.در همین اتفاقات روز مره .عالی بود.
من هم منتظرت هستم.
صبور
در جواب ” آخرین ترانه ی باران ” : فکر میکنم شما کلاً ول معطلی ! خدای تخیلی یعنی چی ؟؟ خدای ذهنی چیه ؟!؟ این تقسیم بندیها یعنی چی ؟ همون پروردگاری که با انجام کار درست نوازشت میکنه و با انجام کار اشتباه بهت تلنگر میزنه .. همون خِِِِدا توی مسجد هم هست …. رد پای همون خدا توی واقعه کربلا هم هست … انتظار ندارم که اینجا هم بشه مثل مسجد و ما هم بنشینیم پای منبر و … توقع زیادیه که بشه اینجا رو خونه ی خدا ( مسجد ) تصور کرد … در ضمن ! اگه راهی که شما پیدا کردی اینه همون بهتر که ما جزو ضالین یا به قول خودت ره گم کردگان باشیم !! شما بهتره جای اینکه صحبت های دیگران رو مغرضانه ارزیابی کنید یه کم فکر کنید .
و در پاسخ به ” یاسمن ” : تمام حرفهاتون درست …. اما … اما … اما … این دلیل نمیشه که پا رو خارج از خط قرمز هایی که همون خدا توی کتابش تعیین کرده فرا تر بگذاریم و واسه خودمون اینطور توجیه کنیم که خدای من مهربونه ، میبخشه … بد بختانه حریمی رو که خدا واسه بنده هاش مشخص کرده و ” بکن نکن ” هایی رو که به بنده هاش گفته … داره فراموش میشه … یا بهتره بگم داره عوض میشه توسط خود ماها !
با تمام این حرفها من گاهی به وبلاگتون سر میزنم …. چون همونطور که تو کامنت اول عرض کردم از مطالبتون استفاده میکنم … اما ترجیح میدم کامنت نگذارم … چون بعضی از دوستانتون ممکنه بزنن جاده خاکی و خلاصه ممکنه سوء تفاهم پیش بیاد … موفق باشید .. .. ..
مهدی(من و تو و خدا)
چندتا off کوچیک گذاشتم … نمیدونم رسید یا نه سرعت بد بود.
لطفا بهم خبر بدید رسید یا نه
مرسی
مهتاب
سلام یاسمن عزیز
بی مقدمه…
به هر بهونه چند قدم نزدیک تر به خدا شدن یعنی زندگی
راستی یه اتفاق نادر افتاده
من آپم
آسمونی باشی و در پناه حق
لیلا2
سلام یاسمن خانم من قبلن هم چند مطلبتون را خونده بودم ولی این پستتون خیلی عالی بود واقعن به دل نشست ای کاش همه معلم های ما مثل شما فکر می کردن و مثل شما درس خداشناسی می دادن تا شکاف بین نسل امروزی با خدا اینقدر عمیق نمی شد
با اجازه شما در جواب سوال چهارم اقا محمد (راه بهتری هست )می خواستم بگم خیلی خوبه که ما خدا را بهترین و نزدیکترین دوست خودمون بدونیم و خدا را درون خودمون حس کنیم ولی یادمون باشه که خدا علاوه بر اینکه دوستمونه خالق و معبودمون هم هست پس اگر اراده اون مطابق میل ما نبود این مائیم که باید تسلیم اراده خدا باشیم حق با یاسمن خانمه که خیلی از لطفها و مصلحتهای که خدا در ماورا عذاب قرار داده قابل لمس و درک نیست ولی من فکر می کنم مشهود ترین نعمتی که بعد از مصیبت به دست می اد صبر هستش که مقام و منزلت صابرین هم نزد خدا مشخصه به هر حال درسته که ما همیشه دعای اولمون سلامتی و طول عمر خانوداه و نزدیکانمون هست ولی اگر اراده خدا غیر از این باشه این مائیم که سر تعظیم فرود می اریم خیلی سخته می دونم ولی همین سختیش هست که روح انسان را ابدیده می کنه و به مقام صابرین می رسونه
در جواب صبور عزیز هم باید بگم که من هم با حفظ حریم خالق و مخلوق موافقم ولی صبور عزیز الان وضعیت طوری شده که پیروان دین خودشون را به رعایت فرعیات مشغول کردن و از اصل دین و اخلاق گرایی دور موندن نه تنها خودشون از گردونه خارج شدن بلکه ذهنیت یه عده جوون را هم خراب کردن به عنوان مثال خانمی را می شناختم که جزئی ترین مسائل فقهی را رعایت می کرد در مورد درست نماز خوندن حتی به چه اندازه خم شدن در رکوع به دیگران هم اموزش می داد (مطالعه و تحقیق داشت ) خوب یه همچین شخصی در امد امیخته به حرام در منزلش صرف می شد قصد جسارت به قشر خاصی را ندارم ولی به نظر شما کدام مهمتره؟خدا از کدام گناه راحتر صرف نظر می کنه اندازه خم شدن در رکوع یا مال حرام ؟متاسفانه خیلی ها اولویت ها را تشخیص نمی دن شاید هم خودشون را به فرعیات مشغول کردن و اونها را پر رنگ تر جلوه می دن تا پوششی باشه برای کار های ضد اخلاقی و غیر دینیشون
لیلا
در هر صورت صبور عزیز من قصد ندارم کسی را تشویق کنم که باید و نباید های خالقش را بشکنه ولی به نظر من اول باید ارتباط با خدا را ایجاد کرد و بعد با عشق و افتخار بندگی کرد اون وقته که مسولئیت انسان بودن را درک می کنیم و حق اون را ادا می کنیم
از اقای مهدی ناصری عزیر که منو با وبلاگ شما اشنا کرد خیلی سپاسگزارم
آرش
با شصت و شش دو صفر خودم حال می کنم…
elham
yasaman jan man Iran nistam va inja dastresim be internet kameh. yani gerooneh. vase hamin nemitoonam up konam kibord farsi ham nadaram ke betoonam type konam. oomadam iran up mikonam. be ramin khan salam beresoon