نمیدونم اینم از نشونه های رفتن تو چهل سالگیه یا یه حسیه که تازه توم حلول کرده… عشق پیدا کردن دوستای زمان دانشجوییم. از اون زمان حدود ۱۷ سال میگذره…. متاسفانه هیچکدومشون رو تو یاهو ۳۶۰ یا اورکات نتونستم پیدا کنم… صمیمی ترین و عزیزترین دوست دوران دانشجوییم (شبنم) هم که دست روزگار بردش دورترین نقطه کره زمین! که نتونم هر وقت اراده کردم ببینمش… واسه همین تا میشنوم کاترین تو بیمارستان (*) کار میکنه گل از گلم میشکفه…(یادتونه که من پرستاری خوندم) وقتی منتظرم تا تلفنچی به بخش وصل کنه احساسم عین کسیه که منتظر جواب کنکوره… همش میترسم کسی که این خبرو بهم داده اشتباه کرده باشه… با شنیدن صدای آشنای کاترین توی گوشی از تو خاطرات قدیم کشیده میشم بیرون… مشغول تر از اونه که از پیدا شدن یه دوست قدیمی ابراز شادی کنه وقتی میگم هیچ کار خاصی ندارم مریضی هم تو اون بیمارستان ندارم که بخوام بهش برسه و فقط برای خاطر خودش زنگ زدم کمی تعجب میکنه و با عجله تلفن خونه و موبایلشو میده و خداحافظی میکنه.
عصر همون روز براش یه اس ام اس عشقولانه میزنم اما جوابی نمیگیرم. و فرداش میریم شمال. بازم یه اس ام اس بی جواب دیگه.. تو ۱۱ روزی که شمالم هر بار به گوشیش زنگ میزنم خاموشه هر بارم خونه شو میگیرم کسی گوشی رو برنمیداره! دیگه حرف زدن باهاش برام میشه عین یه رویا تا جایی که دوبار خوابشو میبینم! کم کم نگرون میشم. تهرون که برمیگردم اولین کار زنگ زدن به خونه شونه یه دختر نازنین گوشی رو برمیداره و میگه مامانم هر روز عصرکاره…. نمیدونم چرا این دخترک ندیده رو انقدر دوست دارم…
شماره مو میدم و منتظر میمونم… شب بعد وقتی کاملا از ایجاد این ارتباط نا امید شدم کاترین زنگ میزنه. معلوم میشه تموم روزهایی که من در نگرانی بودم که چه بلایی سرش اومده در آنتالیا مشغول گذراندن تعطیلات تابستانی بوده!!… یک ساعتی حرف میزنیم از سوالهایی که میپرسه مشخصه اونم به اندازه من خوشحاله و هیجان زده… مثلا این که الان چند کیلو هستم! یا بچه هام چه شکلی هستن! یا رامین هنوزم همون شکلیه؟ (رامین هم تو دانشکده خودمون دامپزشکی میخوند) شوهرش از پزشکی های دانشکده مون بود و الان متخصص بیهوشیه… میگه از قیافه من یه عینک بی ریخت یادشه! خیالشو راحت میکنم که سالهاست آر کی کردم و دیگه عینک نمیزنم… اما من قیافه اونو کاملا به یاد دارم… ابروهای کمونی که اونم میگه الان از اون ابروهای قشنگ خبری نیست! اونقدر از شیطونی ها و خاطرات دانشجویی میگیم که وقتی تلفنو قطع میکنم احساس میکنم ۱۸ سالمه با یک عالمه انرژی! قرار میشه تو مهر ماه همو ببینیم جالب اینجاست که خونه شون درست ته کوچه ای هست که مامانم اینا توش خونه دارن…. فکر میکنم اینهمه سال مامان اینا که میومدن تهرون و ما میرفتیم خونه شون و عصر بچه ها رو میبردیم پارک.. خونه روبروی پارک خونه ای بوده که کاترین توش زندگی میکرده چطور اینهمه سال یه بارم ندیدمش؟… اعتراف میکنم که طاقت ندارم تا مهر صبر کنم…
پی نوشت: این پست رو صرفا به خاطر این که مهدی و حمید نوشتند که تازگی ها بار شادی تو وبلاگم کم شده نوشتم و هیچ پیام خاصی نداره!
پی نوشت دو: خیلی دلم میخواد یه دوست دیگه مو که از کلاس پنجم گمش کردم و اسمش سیما فارمر هست ببینم… شنیدم بعد از انقلاب رفتن شیراز چون شیرازی بودن … آهای شیرازی ها اگه میدونید کجاست خبرم کنید…
پی نوشت سه: یه دوست دیگه ام به نام رزیتا اثنی عشری رو سالهاست گم کردم با هم دیپلم گرفتیم و بعد اون رفت امریکا.. آخرین باری که ازش خبر داشتم کالفرنیا بوده کسی ازش خبر نداره؟
پی نوشت چهار: ستاره نازنینم امروز سیسمونی های قشنگی که برای اون نوزاد بی بضاعت فرستادی به دستم رسید… چقدر زیبا و با سلیقه انتخاب شده بودن. ممنون. مطمئنا کائنات محبتت رو چند برابر جبران میکنه…
پی نوشت آخر:مهدی و حمید جان ممنون خودم هم لبریز انرژی شدم!
پی نوشت واقعا آخر!!!: خیلی دلم میخواد فریبا قنبری رو ببینم… از همکلاسی های دوران دانشجوییم بوده… کسی ازش خبر نداره؟!!!
متین
اگر عاشقی جامه را چاک کن
سخن ها به بانگ مسیحا بزن
سانی
یادش به خیر
مصطفی
سلام.خیلی وقت بود دوست داشتم به وبلاگ شما سر بزنم.بسیار جالب بود
آشپز مدرن
اتفاقا پست خوبی یه. منم یاد دوستام افتادن. خوشبختانه شماره بعضی هاشونو دارم ولی چه اتفاقی می افته که آدما سالها همدیگه رو فراموش می کنن؟ فکر می کنم پست تو باعث شه به بعضی ها زنگ بزنم. ممنون
نوشین
واقعا به این روحیتون باید احسنت گفت.همیشه پاینده باشی.
ستاره
سلام یاسمن جون.
اتفاقاَ منم خیلی دلم میخواد دوستای دوران دبیرستانم رو ببینم.دوستای دوران دانشجوییم همشون هستن و با هم در ارتباطیم.
امیدوارم زندگی روی خوشش رو به اون دختر کوچولوی خوشگل وناز نشون بده .
خانمه
خوبه که پیگیریت تو تماس گرفتن بالاخره جواب داد.
کاوه - روزمرگی
سلام مامان اشکان
امیدوارم اونایی رو که چشمتون دنبال دیدار مجددشون رو بتونید ببینید .
فکر کنم این جمله رو بار ها از من شنیدید که” دیدار یک دوست هیچگاه خالی از لطف نیست” .
منم در هفته ی آخر سربازیم به بیماری سخت و مهلکی دچار شدم که ۴۵ روز در بیمارستان بستری شدم و هنگام ترخیص همه بچه ها رفتند بی آنکه من موفق شم ادرس و یا تلفنی ازشون بگیرم .
ده نفری رو که به سبک فیلم های مسعود کیمیایی قرار بود ۱۰ سال بعد از خدمت در یه روز همه مون جایی جمع شیم . اونا رفتند و من همه شون و گم کردم .
موفق و پایدار باشید . این کوچولوی کابوی رو هم از طرف من یه بوس کوچولو بکنید.
غریب
سلا یاسمن جان
لطفآ زود بیا یک جشن بزرگ داربم
مریم
انشاالله پیداشون کنی

مهدی(من و تو و خدا)
سلام … خوبید ؟
این شد یه پست خوب و تو دل برو


مرسی
یه اصطلاحی به اسم انرژی مثبت تو نوشته های شما یاد گرفتم که فکر کنم واقعا وجود داره … چون قشنگ میشه حس آدم ها رو دید که با خوندن یه نوشته چقدر تغییر می کنن و سرشار از امید و شادی میشن … مثل همین نوشته شما …
راستی من که نگفتم پست هاتون پیام خاصی ندارن … اتفاقا پر از درس زندگی هستن … فقط غمگین بودن … که خدا رو شکر گذشت
راستی یه جمله قشنگ از دکتر حسابی خوندم … درجا یاد شما افتادم … گفتم براتون بنویسم … ازشون پرسیدن :دانش معلم یا هنر معلم کدام در رشته معلمی موثر است ؟ … جواب دادن … هیچ کدام . معلمی عشق است .
بازم ممنون از نوشته عالی تون …
کاهوسکنجبین
شده مثل این مجله ها که این رو واسه اون پیدا می کنن
اون رو واسه این پیدا می کنن
ولی خوبی اینجا اینه که همه رو واسه هم پیدا میشن یا شاید واسه شما…
:.: لب خاموش :.:
شاید بیهوده می گردم
گمشده ام همین نزدیکی هاست
روی گونه هایم جاریست
شاید بیهوده می گردم
از تیکه نوشته های خودم بود … خیلی قبل نوشته بودم اما با این حس دوباره یادش افتادم و نوشتم ..
پنج تا پست آخر رو خوندم … اما ترجیح دادم اینجا نظر بذارم …
حلوای نذری .. بغض .. زن دوم .. اعتیاد … طلاق …
نمکی خسته نباشی ..
خوبه که آدم با یه حس خوب اینکارو بکنه 🙂
وبلاگ واسه دل آدمه . درسته که احترام باز دید کننده واجبه اما وبلاگ فقط حسی هست که آدم یه جورایی دچارشه …
از نگار ها(نگار سپید . ایرانگار . نگار ۷۲) به اینجا رسیدم …
موفق باشی(د)
یا حق …
.:|:. قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست … .:|:.
بهار
از دوره دانشجویی من ۵ سال می گذره. با دو تا از دوستای اون دورم ارتباط نزدیک دارم. هنوزم وقتی همدیگه رو می بینیم از اون روزا یاد می کنیم و کلی انرژی می گیریم و دلمون می خواد بازم بریم به اون دوره. پستت من و یاد اون روزا انداخت. ممنونم.
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
مهدی جان منم نگفتم تو گفتی پیام خاصی نداره. گفتم این پستم برخلاف پستهای دیگه ام پیام خاصی نداره…
یارا
سلام

خوب هستین؟
عنوان قشنگی داره وبلاگتون.
:.: لب خاموش :.:
قول میدم اگه مجموع کلمات یک پستت رو جمع کنم از مال خودم کمتر میشه … 🙂
معمولا کسایی که سرشون شلوغه کامنتشون ته میکشه .. ممنون از اینکه سر زدی و یاد آوری کردی که پست هام طولانیه
موفق باشی(د)
یا حق …
مصطفی
سلام بر شما و وبلاگ زیبایتان–بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها هجری و شمسی همه بی خورشیدند
رونیکا
دست ستاره جون درد نکنه
شما هم خوب کاری کردید این پست رو گذاشتید
مهدی(من و تو و خدا)
آخه جمله بندی یه جوریه اون شکلی هم برداشت میشه
شازده خانوم
دوستهای دوران دانشجویی…..
روزهای خوبی که الان حسرتش رو دارم…کاش توی همون روزها مونده بودم…کاش
mohi
من هم یه دوست دارم اسمش عسل و خیلی وقته ازش خبری ندارم .گفتم ببینم کسی میشناستش یا نه .!!!
از شوخی گذشته ما زنده ایم بخاطر روزهای خوبی که داشتیم و گذروندیم لذت میبریم از یاد آوریش و end ش میشه اگر بتونیم نگهشون داریم.
مرد باران
علائم پیدایش جوانیه بابا…
مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com
ستاره
سلام یاسمن جون.
با یه مطلب جدید منتظرتم
علیسا
سلام
وبتون واقعا عالیه
موفق باشین

محمد (قایق)
سلام
پست قشنگی بود.
خب راستش رو بخواین من اصلن آدم دوست نگهداری نیستم ! یک حساب سر انگشتی کردم… تا حالا ۷ تا از دوستهای دوران مدرسم که باهاشون رفت و آمد هم داشتم از دست دادم .همشون رو هم عین هم…
میدونین من اصلن از تلفن زدن بدم میاد. اگه با کسی کاری نداشته باشم نمیتونم بهش زنگ بزنم ! زنگ زدن برای احوال پرسی کاره ساده ای نیست. ممکنه طرف کاری داشته باشه و وقتش رو بگیرین یا هر چیزه دیگه مشابه همین…
از اول تابستون میخوام به چند تا از بچه های دبیرستان زنگ بزنم هنوز که هنوزه نشده ! میگردم تو هفته یک روز و ساعتی که مطمئنم بیکارن زنگ میزنم که از شانس من نیستن !
دوباره چند روز دیگه من رو میبینن هنوز سلام نکرده: محمد خییییییییلی بی معرفتی ! در حالی که خودشون نمیدونن بیشتر از اون که فکر میکنن ذهنم و مشغول کردن ولی چیکار میشه کرد از حرف زدن پشت تلفن متنفرم.
.
.
.
نمیدونستم عینک میزدین
من هرچی به خواهرم میگم عینک به آدم شخصیت میده (!!) و عینک بهش میاد به خرجش نمیره
هفته ی دیگه عمل داره
محمد (قایق)
در مورده سوالتون:
من در واقع وبلاگ نویسی نمیکنم. این وبلاگ رو هم که ساختم مربوط به یک سری جزوه ی درسی بود که قرار بود برای هم کلاسیهام تدریس کنم. من هم که حال نداشتم. همش رو ریختم اینجا که برن استفاده کنن و مجبور نشم هر بار کلی وقت بذارم. بعد هم که وبلاگ رو پاکش کردم… تا این که دوباره تصمیم گرفتم یک سری از کارهام رو بریزم رو اینترنت که البته خیلی زود پشیمون شدم و این وبلاگ هم از اون موقع همینجوری موند… اصولن به وبلاگ نویسی علاقه ای ندارم اگر هم گاهگداری چند خطی مینویسم برای یکنواخت نشدنه وبلاگه.
اما این که چرا همه ی نوشته هام رو تو یک پست مینویسم:
در واقع مطالب من احتیاجی به نظر یا حتی تاریخ نداره… اگر هم کسی برام کامنت میزاده بیشتر با خودم کار داره تا نوشته هام !
به هر حال ترجیح میدم تمام کامنتهام یک جا جمع باشه تا پراکنده باشن
از همه مهمتر این کامنتدونی گذر زمان رو نشونم میده
خب من اصولن هیچ کارم شبیه بقیه نیست
درسته قبلن زمان میبرد تا همه ی کامنتها لود بشه اما با کاره جدیدی که بلاگفا کرده و کامنتها رو صفحه بندی کرده شما فقط باید برای لود شدن ۳۰ تا کامنت اول صبر کنین…
البته شما از ما بهترون هم که ای-دی-اس-ال دارین و با سرعت نور اطلاعات میگیرین!
شرمنده یک مقدار دیر جواب کامنتتون رو دادم. دسترسیم به اینترنت محدود شده.
من نه به دعا اعتقاد دارم و نه به مقدس بودن ماه رمضان
ولی تو این ماه هروقت من رو یادتون اومد دعام کنین
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
ممنون برادر کوچکم…عقیده منم عین توست در مورد مقدس بودن این ماه . برای من همه روزای خدا عین هم هستن اگه خوب باشی اون روز یه روز خوبه و اگه بد باشی… اما من به قدرت دعا معتقدم…چشم دعا میکنم. میدونی محمد تنها فرق این ماه با ماههای دیگه اینه که تو این ماه ادم بدا هم سعی میکنن دست از پا خطا نکنن یا لا اقل کمتر خطا کنن و این باعث میشه که تو این مدت میزان انرژی های مثبت در فضا بیشتر پراکنده شه و همین اونو از ماههای دیگه متمایز میکنه… خوب بودن ادمها… یا لااقل سعی در خوب بودنشون…
پاییز
راستش از شرق استرالیا که ما هستیم یعنی بریزبن همین قدر راه دیگه یه ۶ ساعت تا سنگاپور یه ۶ ساعت تا دبی یه دو ساعتی هم تا تهران با توقف های کوتاه بین راه میشه همون ۱۶ یا ۱۷ ساعت به شرط اینکه نان استاپ و مستقیم بیایی.
البته من نفهمیدم منظورت این بود که ۱۶ ساعت کمه یا زیاد؟!
مریم
شمام که دنبال خدایید !!!!!!!!!!!
شاد باشید ولی با خدا بعید می دونم …..
سوسن جعفری
سوسن جعفری
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
میدونی میرم جان حرف قشنگی زدی شاد بودن…. دارم به کامنتت فکر میکنم… من دنبال خدا نمیگردم من حضورشو در درونم حس میکنم. فکر نکن از اون ادمام که دائم سر سجاده ام یا دارم دعا میخونم یا درگیرم که یه تار موم بیرون نباشه… من دارم در مورد اون خدایی صحبت میکنم که همه حضورش عشقه نه ترس… خدای من منتظر ننشسته تا تو خطایی کنی فورا بگه خوب حالا سرب داغ میزیم تو گلوت تا دیگه از اون حرفا نزنی… خدای من تمومش عشقه و عشق و معلومه که با عشق ادم به شادی میرسه نه؟
شمایل
سلام یاسمن خانم
خیلی از شما ممنونم که تشریف اوردید . بله واقعیت بود . در عین حال دل نشین . باز هم پیش ما بیا . وب لاگ شما هم خیلی خوبه و دوست داشتنی .
حمید
سلام

هرگاه نظری از شما را بر مطالبم میبینم غرق در شادی میشوم
واین بار که لینک خودم را در مطلب اخیرتان دیدم (۳ سکته )
درجا زدم
از مطلب اخیرتان که صرفا به خاطر من و مهدی نوشتید ممنونم
و آرزو میکنم دوستانی که اشتیاق به دیدارشان دارید را هر چه
زود تر پیدا کنید و مطمعنم که آنها هم در اشتیاق دیدار شمایند
باز هم شادم از دیدن لینکم در وبلاگتان و مشتاقم به دیدار دوباره
نظرات مفیدتان
م.مقیمیان
تپش ثانیه ها(محبوبه)
سلام…
با تنها معنای زندگی برگشتم…
شمایل
سلام آبجی یاسی
از بابت مهربونی هات ممنونم . خبرش رسید . اسم وبتو هم دادم تو وبم . البته یادگاری واسه اینکه تو اولین دوست وبلاگ نویس منی . البته ما حالا حالاها باید بدویم تا به شماها برسیم . راستی مطلبی جدید ریختم تو باغم . فک می کنم که خوندنی باشه ولی باور کم مث بقیه حرفام واقعیته و باور کردنی !
محمد (قایق)
سلام…
دو تا نکته رو بگم و برم:
اول این که بیرون بودن تار مو و امثال اون
حق الله نیست که خدا ببخشه حق اناسه…
دوم هم این که چرا فکر میکنین خدا همه ی حضورش عشقه ؟
ماه رمضانیه خواستم یک دور از روی معنی قرآن بخونم بلکه یک چیزایی دستگیرم بشه. همون چهل صفحه ی اول رو که خوندم اونقدر از جبار بود خدا نوشته بود که دپرس شدم گذاشتمش کنار! لبته دلیل اصلیش این نبود… من شخصا هیچ احساسی که نشون دهنده ی آسمونی بودن قرآن باشه بهم دست نداد… به هرکس هم که میگم جواب میده:
قرآن درکش سخته و با ۱۰ دقیقه خوندن نباید هم چیزی بفهمی.
به نظر من که قرآن تو همون نگاه اول هم باید یک فرقی با بقییه کتابها داشته باشه که آدم رو جذب کنه… من اگه یک کتاب فیزیک میخوندم بیشتر لذت میبردم تا کتابی که کلام خداست…!
من کلن با همه چیز این دنیا مشکل دارم.
به نظر من بهترین راه شاد زندگی کردن اینه که آدم به هیچ چیز فکر نکنه…
یک سوال مهم هم دارم که باید از خودتون بپرسم. باشه برای بعد…

ستاره
طرف من نمیای دیگه یاسمن جون
شادی
تو احمقی
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
به محمد: محمد جان کی گفته بیرون بودن مو حق الناسه؟
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
ممنونم شادی جون
حماقتم برای یه خودش یه دنیاییه که عاقلها درکش نمیکنن!
محمد (قایق)
نماز خوندن به خوده فرد مربوط میشه و خدای خودش… هیچ قانونی نمیتونه بگه کسی که روزه نمیگیره مجرمه. قانون کوتاهی در حق الله رو جرم حساب نمیکنه….
اما دختری که بد حجاب تو جامعه میگرده مجرم محسوب میشه و قانون میتونه باهاش برخورد کنه چون در واقع امنیت اجتماع رو به خطر میندازه.
یک دختر بد حجاب برای تمام افراد جامعه خطرناکه همونطور که یک دزد یک قاتل …
مثل این میمونه که من بخوام ماشینم رو تو عرض خیابون پارک کنم و بگم به کسی مربوط نیست ! یا مثلا تو سینما سیگار بکشم و بگم این بین منه و خدای خودم !
بیرون بودن تار مو هم نوعی بد حجابیست و حق الناسیه
اگه قانع نشدین بیشتر توضیح بدم ؟
سارا
کسانی که رفته بودن به تپه تا برای باریدن باران دعا کنن …تنها آنهائی به خودشان ایمان داشتند که چتر به همراه خود برده بودند
شادي
سلام یاسمن بیمارستان شرکت نفت بخش icu یه فریبا قنبری داره اما ۴۵ ساله است میخوای بپرس ببین اون دوستت نیست؟
شادی
یاسمن این کامنت “تو احمقی”

کار من نیست الان دیدمش
پاییز
ببخشید اشتباه شده بود! من کامنت یکی دیگه رو واسه شما گذاشتم
گیجم از بس! به هر حال شرمنده!
مهرشاد
***سلام دوست گرامی وب خوبی داری اگر تمایل به تبادل لینک داشتی خبرم کن…….!؟ راستی خوشحال میشم به وب ما بیای …..؟! موفق باشی………… در پناه حق**
نازنین
سلام. خوبین؟


باره اول نیست که می یام اینجا . چند باری یواشکی امدم سر زدم و رفتم.اکثر پستهای آخر رو هم خوندم . عالی بود..!!!! منو یاده یکی از دبیرهای مهربونم می ندازین که ازش دور شدم.
چه قدر این وبلاگ با احساسه…
بهتون تبریک می گم به خاطر داشتن این همه احساس ناب…
دقیقا خود من هم ای روزا در همین حال و هوا بودم که دوست قدیمم رو پیدا کنم . اما هیچ هیچ ردی ازش ندارم..
.
.
.
امیدوارم شما دوستاتون رو پیدا کنین ..