برنج میشورم…

فشار آب باعث میشه دونه های برنج یکی یکی از ظرف بریزن تو سینک ظرفشویی. با خودم میگم مثل دونه های برنج یکی یکی  شروع میشه…

 

میگه: ۲۳ سالمه … شوهرم هم ۲۷ سالشه…   9 ساله ازدواج کردم… یه دختر ۲ سال و نیمه دارم… شوهرم  نقاش ساختمون بود ، دو ساله معتاد شده  به کرک. به خدا اهل هیچی نبود حتی سیگارم نمیکشید، برادرش آوردش تو این خط. آخه خودش معتاد بود.. حالا با ۴۰ گرم کرک گرفتنش قاضی دادگاه میگه بالای ۳۰ گرم حکمش اعدامه..۴ ماهه تو زندانه..  سه ماه برادر شوهرم کمکمون کرد  اما ماه پیش اومد و گفت من خودم زن و بچه دارم و نمیتونم دیگه بهتون کمک کنم. پدر شوهرم هم که فوت کرده یه مادر شوهر پیر دارم که چشم دیدن منو نداره.

 8 سالم که بود مادر و پدر و برادرم رو تو یه تصادف از دست دادم…

 تو رو خدا اگه میتونید یه کاری برام جور کنید ، برای گذران زندگی  هر کاری باشه میکنم البته اگه تو خونه باشه که بالای سر بچه ام باشم چه بهتر!

میگم: باشه ببینم چکار میتونم برات بکنم.

بعد میگه: ببخشید دخترم فکر کرده باباش اونور خطه میشه دو کلمه باهاش حرف بزنید؟

.

.

صدای شیرین یه دختر بچه از انور خط میاد… سلام که میکنه دلم میریزه پایین … میگم: خاله جون بابا زود میاد خونه دختر خوبی باش خوب؟ میگه :باشه…

.

.

اشک شور گونه مو نوازش میده…

نگاهم میفته به کف سینک ظرفشویی… چقدر بد برنج شستم ته سینک یه مشت برنجه که دیگه دلم نمیاد جمعش کنم میریزمشون تو سطل آشغال درست عین آدمهایی که نمیشه جمعشون کرد؟ یا میشه؟ حتما میشه…

دلتنگی قلبمو  فشار میده… لعنت به فقر… لعنت به اعتیاد…

آخه یه زن تنها و زیبا تو این شهر بزرگ پر از گرگ… با یه بچه …

صدای خانومی که معرفش بود تو گوشم میپیچه: یاسمن جون چند روزه دو سه تا از این خانمهای عوضی دو و بر خونه ش پیدا شدن میترسم ،میترسم به راه خطا بره … تو رو خدا هرکاری از دستت برمیاد براش بکن..

.

.

برنج و میزارم کنار و یه مشت نمک میزیرم توش. انگار یه مشت نمک هم ریخته میشه رو قلبم… فکرش رهام نمیکنه… یاد حرف دایی مهدی ام میفتم و داستان دخترکی که میگفت همه ستاره های دریایی رو که از آب میفتن بیرون نمیتونم به زندگی برگردونم اما اونی که تو دستمه چرا…

روحم آروم میگیره … میدونم که کائنات بهترین ها رو در مسیرم قرار میده تا بتونم راه نجاتی براش پیدا کنم…

 

پی نوشت: ممنون از رهای نارنین برای کمک به خانواده نیازمند دنیا…

نوشین جان کاری که قراره بکنی قابل تقدیره ای کاش آدرس وبلاگتو برام گذاشته بودی…