شماره ای که رو گوشیم افتاده ناشناسه… خوب البته من به این اتفاق عادت دارم چون فقط حافظ شیراز شمارمو نداره که اونم یه دونه نوشتم بزارم لای کتاب حافظ! که خیالم راحت شه!از صدای لرزونش میفهمم که اتفاقی افتاده. شاگرد پارسالمه. مادرش به خاطر فساد اخلاقی سالها پیش  از پدرش جدا شده ، پدرش هم تابستون فوت کرد .مدتهاست تو پانسیون زندگی میکنه. با دل نگرانی میگه: خانوم رمضانی یادتونه گفتم بابت فوت پدرم بیمه دو میلیون به حسابم ریخت؟ حالا عمه ام تا فهمیده زنگ زده که ما یه چک داریم میشه چند روزی این پولو به ما قرض بدی؟ چیکار کنم؟ میترسم بگم نه دلخور شن.

میگم: غصه نخور عزیزم بگو پولو دادم معلمم بده به کسی کار کنه هر ماه یه سودی بهم بدن. میگه چشم و با خوشحالی خداحافظی میکنه. دو دقیقه بعد دوباره زنگ میزنه و با استرس میگه: خانوم گفتم! حالا عمه ام میخواد بهتون زنگ بزنه. میگم: خوب زنگ بزنه. شمارمو بده بهش. یه ربع بعد عمه خانوم زنگ میزنه و سعی هم میکنه خیلی محکم حرف بزنه. میگه: خانوم رمضانی من عمه …. هستم. ایشون میخوان دو میلیون پولشونو که پیش شماست بدن من بدم یکی باهاش کار کنه سودشو بده بهش …

میگم: ببخشید ایشون از طرف یه مرکز خیریه حمایت مالی میشه و من رابط اون مرکز با ایشونم، مسائل مالی این خانوم به عهده منه. پولشونم دادم به کسی باهاش کار کنه نمیتونم پس بگیرم… حالش گرفته میشه. تیرش بدجوری به سنگ خورده! میگه: ممنون! خداحافظ و قطع میکنه. تو دلم میگم : وای بر تو!  به جای این که برادرزاده ۱۹ ساله تو بگیری زیر بال و پرت که به خطا نره  میخوای دوزارم که داره ازش بگیری…  روزگاری شده ها!!!

 *ممنون از سریرای عزیزم بابت کمک به یه خانواده نیازمند.

*سرکار خانوم عسگری من منتظر تماستونم تا اگه دوست دارید اون خانواده ای که بضاعت ندارن شهریه مدرسه بچه شون رو بدن از نزدیک ببینید .

*میگم این عکس خنده دار ما که هر کدوم به علت تعدد دوربین یه طرفو نگاه کردیم تو چلچراغ هم چاپ شده!!! حالا اگه همه قشنگ ایستاده بودیم و تو یه دوربین نگاه میکردیم  یا فیلم دوربین میسوخت یا دوربین میفتاد تو جوب یا عکاسش سکته میکرد یا چلچراغو می بستن!!!