دونه های انار دلتنگ از فشاری که رو سینه شونه با خوشحالی میپرن تو کاسه و از این که دیگه میتونن توی یه جای بزرگ زندگی کنن لپاشون قرمزتر و براق تر میشه.. از پشت کاسه بلوری نگاهشون میفته به هندونه بزرگی که در انتظار پاره شدن و به رخ کشیدن قرمزیش لحظه شماری میکنه… نگاهمو میدوزم به دونه های اناری که با ضربه قاشق رقص کنان داخل کاسه بلوری میفتن… یه دونه دیگه از برگه های شیرین و خوشمزه رو میزارم تو دهنم و یاد مادربزرگی میفتم که همیشه خوشمزه ترین لواشکها و برگه های دنیا رو داشت و یاد انگشت اشاره ام که یواشکی میرفت توی کوزه سبز گلی گوشه تراس تا برای صدمین بار مزه ملس و لذت بخش رب گوجه سبز رو به صاحبش هدیه بده و بعد روی رب رو صاف کنه تا کسی از ناخنک زدنش با خبر نشه و مادربزرگ مهربونی که وقتی میدید کوزه سر خالی شده لذتی وصف نا پذیر وجودشو در بر میگرفت و خوشحال میشد از این که میتونه با زحماتش لحظه های شادی آفرین رو به نوه هاش هدیه بده… اشکی شور گونه ام رو نوازش میده … چقدر دلم برای اون تراس و اون کوزه ها و اون روزای قشنگ تنگ شده…
با خودم میگم یاسمن جان چشم به هم بزنی تو هم شدی خاطره و چه خوبه که بهترین خاطره ها ازت باقی بمونه… صدای تلویزیون منو از تو رویا میکشه بیرون… شب یلدا دراز ترین شب ساله و ما ایرونی ها رسم داریم تو این شب…. چهره خونواده هایی که امروز با حرکت قشنگمون شادشون کردیم میاد جلوی نظرم و گرمایی غریب قلبمو در بر میگیره…
دوستای خوبم بنفشه عزیزم.. فریبای نازنینم …. مریم و شهرام مهربون… سعیده دوست خوب ندیده ام… برادر دوستداشتنی ام علیرضا… فرشید نازنین …علی و مهدی مهربان … مهسا جان و فرشاد عزیز…… متشکرم که کمک کردید تا امسال شب یلدا شادی رو به خونه خیلی از کسانی بیاریم که توانشو نداشتن که این شب قشنگ رو جشن بگیرن… ممنون.
مطمئنم که امسال از تموم سالهای دیگه بیشتر بهتون خوش میگذره و گرمای حضور خدا رو تو بلندترین شب سال بیش از هر وقت دیگه ای تو قلبای مهربونتون حس میکنید… از طرف همه اون خونواده ها براتون آرزوی سلامتی و عشق میکنم.
پینوشت: راستش دلم نمیخواست پست قبلی رو به این زودی ها عوض کنم اما نشد … دلم نیومد شما رو تو این شادی شریک نکنم…
پینوشت مهم:
بابا من یه سوال دارم تو ابن تهرون به این بزرگی یعنی یه کاردان دامپزشک پیدا نمیشه که دلش بخواد یه جای خوب کار کنه که بیمه هم بشه و حقوق خوب هم بگیره؟ اگه کسی رو میشناسید منو خبر کنید برای شرکت رامین اینا میخوام!
الهام
سلام یاسی. ببینم مگه جریان این ۵ اعتراف رو تو وبلاگها ندیدی؟
قضیه اینه که برنامه ای برای وبلاگ نویسها گذاشتند که هر کسی به ۵ مشخصه خودش که دیگران کمتر میدونند اعتراف کنه. یا به ۵ تا چیزی که تا حالا به کسی نگفته یا ۵ تا احساس و … اعتراف کنه. و در پایان ۵ تا از دوستاش رو هم دعوت کنه.
من ومترسک
می شه یه سر به وبلاگ من بزنی آخه دعوتت کردم برا بازی شب یلدا
اینقده خوبه که نگو!!!!!!
من ومترسک
پا شو بیا دیگه
زود بیا
همین الان بیا
تو رو خدا بیا
عشق به خدا شاهراهی به کمال
من کیستم که در زمین و آسمانت هر جا روم تنها ترینم … تو اگر مرا برای خود می خواهی قسمت میدهم به تار و پود واژه سنگین خواستن که دل را از این ظلمت برهان که من هم می خواهمت .
من کیستم که از روز آغاز هم همه چیز برایم کهنه بود حتی در لحظه دیدار جهان گریستم ! غم را شبی بدرقه کردم و اکنون میهمان شبانه خشم است و فریادهایی آتشین که سوختن را بر درد پیروزی میدهند .
من کیستم که هیچ نمی خواهم ! هیچ !
این کفتارهای بد بو چه می خواهند ؟ تک تک آنها محکوم به زجر و دردند و جلاد خشمگین حسد روحشان را با شلاق کینه شکنجه خواهد کرد … من کیستم که این صحنه را به نظاره نشسته ام ؟
اگر اینان سزاوارند ؟ من نیز سزاوار دیدنم ؟ شاید حتی من همین هم نیستم !
در گوش من کسی نجوا میکند ؟ یا تو خو برایم گفته ای ؟ چه کسی مفهومی به سنگینی واژه خوب را در ذهن من آورد؟ این بار امانتت ای دوست عجب سنگین است !
آن شب که سربازان برفی با نور چراغ خیابان رژه میرفتند .. دانه دانه را برایت شمردم ! من کیستم که آوارگی را در صورتکی خندان معنی میکنم. شاید آواره ای بیش نیستم !
سهیل
یاسمن خانوم شما اهل کدوم شهر شمال هستید؟
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
سهیل جان من از دوسالگی رفتم شمال, محل زندگی مون بین متل قو و نمک آبرود بود.
دست نوشته های یک روحانی
سلام/همیشه سالم ود رخدمت خانواده باشید انشالله
مرد پرهیزکار
یه وقت آپدیت نکنی ها…
موفق باشی…
مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com
هومن
سلام.
تو این شب یلدا چقدر به خونه های اون پایین فکر کردیم.
امشب هم سفره هاشون با خون دله که رنگینه.
من یلدارو نمیخوام.
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
هومن جون به جای نخواستن خوبی ها برای خودت سعی کن خوبیها تو با دیگرونی که براشون ناراحتی تقسیم کنی…
من ومترسک
الان که دارم این کامنت رو می نویسم ، دارم اشک می ریزم ، ولی تو نگران نباش طوری نیست ، نه اینکه دعوتت کرده بودم برا بازی شب یلدا ، ولی تو نیومدی ناراحتم
یاسمن
به من و تو خدا: اون وبلاگو دیدم چی بگم اینا فرشته هایی هستن تا ما قدر سلامتی مونو بدونیم.
یاس
کجای دختر؟
chase online banking
So not really on the same topic as your post, but I found this today and I just can’t resist sharing. Mrs. Agathe’s dishwasher quit working so she called a repairman. Since she had to go to work the next day, she told him, “I’ll leave the key under the mat. Fix the dishwasher, leave the bill on the counter, and I’ll mail you the check. Oh, and by the way…don’t worry about my Doberman. He won’t bother you. But, whatever you do, do NOT under ANY circumstances talk to my parrot!” When the repairman arrived at Mrs. Agathe’s apartment the next day, he discovered the biggest and meanest looking Doberman he had ever seen. But just as she had said, the dog simply laid there on the carpet, watching the repairman go about his business. However, the whole time the parrot drove him nuts with his incessant cursing, yelling and name-calling. Finally the repairman couldn’t contain himself any longer and yelled, “Shut up, you stupid ugly bird!” To which the parrot replied, “Get him, Spike!”
سفره ی زیبای شب یلدا «
[…] کرده شیرین و هندونه سرخ و آجیل خوشمزه شب یلدا و….. حافظ ، حافظی که هیچ شب یلدایی رو بدون اشعار زیباش سر […]
سالهاست که من شب یلدا خودم نیستم… سالهاست…. «
[…] چند روز قبل از شب یلدا دایم کامنتها و ایمیلم رو چک میکنم و ته دفترم پولهایی که […]