بد بینی
سلام دوستان خوبم امروز خیال دارم برای دوست ناشناسی به نام علیرضا بنویسم که محبت میکنه میاد و بعد از خوندن نوشته هام کامنت میگذاره… دوست خوب چرا نسبت به من و نوشته هام و مردم دیگه بی اعتمادی؟ تو از کجا میدونی که من واقعیت نمی گم؟ چرا فکر می کنی که آدمها دیگه صادق نیستند؟ درسته ما تو دنیایی زندگی می کنیم که خیلی از خوبیها جاشون رو به بدی دادن خیلی از آدمها برای رسیدن به خواسته هاشون حاضرن عزیز ترین کسانشون رو فدا کنن … مثل اون مردی که حاضر بچه هاشو که جگر گوشه هاشن به خاطر یه زن دیگه رها کنه و بره… مثل اون خانمی که به بهانه این که شوهرم منو نمیفهمه زندگیشو خراب میکنه آینده بچه هاش رو فنا میکنه و میره دنبال خواسته های دلش .. مثل اون برادری که به خاطر مال دنیا ارث خواهرش رو میکشه بالا و تازه ناراحت هم میشه که چرا خواهرم اعتراض داره!!! و تازه این اتفاقات تو دنیای کوچیک خانواده هامون میفته! وقتی بری تو جامعه چیزهای بدتر هم میبینی… اما اینا دلیل نمیشه که همه بد باشن. میشه؟ ممکنه من اگه کسی ازم بپرسه فلانی در مورد من چی گفت واقعیت رو نگم که دلش بشکنه یا رابطه شون تیره تر بشه… یا اگه کسی لباس خریده که به نظرم قشنگ نیست نظر واقعیم رو نگم که دلخور نشه ولی در عشقم نسبت به شوهر و خانواده ام و حتی شاگردام همیشه صادق بودم. حتی تو نوشته هام برای شما ها همیشه سعی کردم اون چیزی رو بنویسم که بهش ایمان دارم. کاری ندارم که حرفهای من رو باور داری یا نه! من فقط می گم بدبینی میتونه ما رو از مسیری که باید تو زندگی بریم دور کنه… همه خوبن مگر این که خلافش ثابت بشه… موفق باشی و ممنون از کامنتها ت که همیشه من رو مجبور میکنه که بیشتر مراقب رفتار و حرفهام باشم…