نمیدونم گذر روزها سرعتش زیاد شده یا برای من که یک عالمه کار دارم و نمیتونم به کارهام برسم این احساس به وجود آمده… آخر مرداد عروسی خواهرمه و یک عالمه کار و شهریور هم که به امید خدا نی نی کوچولوی خودم به دنیا میاد و انقدر کار نکرده دارم که فکرش هم کلافه ام می کنه. برای من که همیشه پای کمک به دیگران بودم و تنم می خارید برای این که به این و اون یه جوری برسم حالا خیلی سخته که بشینم و کار کردن دیگران رو ببینم و تازه کار خودم رو هم بندازم گردن این و اون. البته برای هزارمین بار از خدای خوبم برای این هدیه ای که بهم داده ممنونم و می گم که این حرفها ناشکری نیست فقط یه جور سبک شدنه! یه نجار خوب و ارزون میخوام! یه نقاش خوب و منصف می خوام! یه خیاط خوب و با سلیقه میخوام!! و یه سایت که توش اسمهای قشنگ باشه چون هنوز اسم هم انتخاب نکردم! تازه نگرانی امتحان شاگردام هم که اولیش ۹ خرداد هست هم بهش اضافه شده!! احساس آدمی رو دارم که درست شب امتحان میفهمه که فردا یه امتحان دیگه داره و برنامه امتحانی اش رو اشتباه نوشته! و حالا تو این فرصت کم باید اونقدر بخونه که کمبود نمره ترم پیش رو هم جبران کنه! هیچ امیدی هم به تقلب نیست چون عرضه تقلب کردن هم نداره! البته میدونم که خدا می خواد من تمام این لحظه ها رو تجربه کنم تا قدر خیلی چیزها رو تو زندگیم بدونم….
ف
اتفاقاْ این حالتم هم بعد از اینکه همه کارها مرتب شد خیلی لذت داره …. نگران نباشید … امیداورم همه چی زودتر مرتب بشه