تنور خونگی

گوشیم زنگ میخوره بدو بدو میام ورش می دارم نمیدونم این مشکل خط منه یا آنتن دهی همراه اوله یا بهتره بگم آنتن ندهی! یا واقعا تو این خونه خوب آنتن نمیده که یه خط در میون اس ام اس میاد که شما یک تماس بی پاسخ داشتید ! خلاصه این که تا گوشیم زنگ میخوره ذوق زده میشم! اونور خط مامان یکی  از شاکردهای قدیمیمه میگه خانوم رمضانی شوهرم مریض شده افتاده کوشه خونه و ما الان خیلی گرفتاریم. تو دلم میگم اسیر اون شوهرت شم که وقتی مریض نبود از بس کار میکرد باد به گردش نمی رسید ! شوهرش معتاده و این بدبخت با کارگری تو خونه های مردم شکم ۵ نفرو سیر میکنه. میگه به این فکر افتادم یه تنور بخرم تو حیاط نون محلی بپزم به در و همسایه بفروشم قیمت کردم تنور پونصد و خورده ای هست اصلا خودتون تنورو بگیرین که باور کنین. میگم این حرفا چیه من قبولت دارم بزار ببینم چه میکنم… اما این روزها انقدر مشغول کارهای خونه جدید هستم که یادم میره چه قولی بهش دادم. امروز که دوباره گوشیم زنک خورد و دیدم اونه از این که تازگیها انقدر فراموشکار شدم کلی از دست خودم عصبانی شدم بهش گفتم یادم رفته و حتما امشب تو وبسایتم مینویسم. راستش من اصلا در مورد تنور خونگی و این چیزها اطلاعات ندارم اما فکر میکنم شاید ایده خوبی باشه برا کسب در آمد به هر حال اگه کسی اطلاعات داره یا دوست اره به این خونواده کمک کنه یا علی.

از همه کسایی که با کامنتهاشون بابت خونه بهم تبریک گفتن ممنونم منم دعا میکنم که به آرزوهای قشنگتون برسین . از اونجایی که یاعت بیست دقیقه به دو نیمه شب هست و دفترم کنارم نیست نمیتونم از کسایی که تو این مدت بهم یاری رسوندن تشکر کنم فقط علیرضا مترو من رو بابت گوسفندی که به خانواده هامون هدیه دادیادمه! علیرضا جان ممنونم

ضمنا اگه کسی یه ماشین لباسشویی دستی داشت و نمیخواست بهم خبر بده ممنون

راستی اگه دوست داشتین پیج چند قدم نزدیکتر به خدا رو در فیس بوک لایک کنید یا به دوتانتون معرفی کنین  شاید آشنا شدن یه نفر با اینجا بتونه گرهی از کار یه بنده خدا باز کنه و شما تو اون گشایش سهیمید….

ادامه مطب

خداحافظ

نگاهم برای آخرین بار توی خونه میچرخه اونقدر عمیق که انگار میخواد همه ی زوایای خونه رو با تموم جزییاتش تو یه فولدر ضبط کنه…. یه باره باز می گردم به بیست و دو سال پیش وقتی برای اولین باربه عنوان عروس پا تو این خونه گذاشتم …. کنار در میشینم رو زمینی که دیگه  چیزی کفش نیست. نگاهمو تو خونه ای که خالیه می گردونم و تموم این سالها با خاطرات تلخ و شیرینش عین یه فیلم جلوی چشمام رژه میرن ، نگاری که تازه به دنیا اومده و با خودش یه دنیا شادی به خونه آورده ، نگاری که راه افتاده ، مدرسه میره، کنکور میده ، دانشجو میشه، اشکانی که با اومدنش دوباره شور جوونی رو بهمون هدیه میده ، شیطونی هاش، و بزرگ شدن و مدرسه رفتن و ….        یه قطره اشک روی گونه ام می غلطه و ازکنار لبم می چکه روی دستم، اصلا نمیفهممش ، اشکمو میگم ، نمیتونم بفهممش، بعد ازمدتها انتظار حالا که خونه مون حاضر شده و دارم از اینجا میرم این اشک چه معنی داره؟ اشک دوم که میاد میفهمم که این بغض برای دوری از عزیزی هست که با رفتنم از اینجا کمتر میبینمش . خواهری که برام همیشه یه پناه بوده. همین که میدونستم دو تا کوچه اونورتره و هر موقع اراده کنم چند دقیقه بعد کنارمه بهم حس امنیت میداد، خواهر مهربونی که همه وجودش عشق بود و عشق بود و عشق …. یه فرشته نازنین در قالب یه خواهر…. و بغضم می ترکه ……

نگاهم میفته به تابلویی که روی سه پایه جا خوش کرده قایقی روی آب ، در دریایی طوفانی، کاری که این روزها علیرغم مشغولیاتم در حال نقش زدنش بودم و چون خیس بوده مونده تا دقایق آخر به خونه ی جدید بره…  حرف استاد عزیزم توی گوشم میپیچه که میگه قوی باش یادت باشه طوفانی ترین روزها هم نمیتونن کوچکترین زورق ها رو در کام خودشون بکشن مگه این که اون زورق حفره ای داشته باشه … نزارحفره ای در روحت ایجاد بشه و قدرت رو ازت بگیره ، به خاطر میارم که قراره این روزها بیشتر از همیشه خواهرمو ببینم قراره برای چیدن وسایل هر روز بیاد کمکم . از جام بلند میشم بوسه ای برای خونه ای که بیست و دو سال میزبانم بوده میفرستم دعایی برای آدم هایی که نمیدونم کی هستن و حتما بعد از ما میان تو این خونه زمزمه میکنم …. الهی آرزو میکنم هر کی قراره بعد از ما تو این خونه زندگی کنه زندگیش لبریز عشق ،سعادت ،سلامتی ،آرامش و امنیت  باشه آمین …. در رو می بندم ، آروم اونقدر آروم که خونه قشنگم نفهمه که من برای همیشه ترکش کردم ….

پی نوشت: یه تمنا دارم ازتون پست قبلیمو بخونین اگه میتونین برای کمک به اون خانواده آبرو دار کمکی کنین خبرم کنید.

ادامه مطب

گلریزون برای یه خانواده آبرو دار

فکر کنم هفتاد سال رو داره چشمهای مهربونی داره اشک تو چشماش نگاهشو مهربون تر میکنه. میگه بدشانسی آوردم و حالا نمیدونم چه کنم آخه ما از خانواده آبرو داری هستیم اگه بچه هام بفهمن ابروی چندین و چند ساله ام جلوی عروس و داماد و نوه هام میره…. با این سن میرم کارگری اما هیچ طوری با این خرج گرون نمیتونم قسط ها رو جور کنم … پنج میلیون از یکی قرض کردم که اگره قبلی رو باز کنم قرار شد ماهی یه مقدار هم سودش رو بدم اما نتونستن و اون طرف هم که خودش از من بدبخت تره هر روز سر راهم رو میگیره که میرم ازت شکایت میکنم. میزنه زیر گریه و میگه اگه شکایت کنه چی تا حالا پام به کلانتری باز نشده.  میگم تو رو خدا گریه نکنین خدا بزرگه الهی که به حق این روزهای عزیز جور میشه میره و من باز دست به دامن کاینات میشم فکر میکنم اگه پنج میلیونو بتونم جور کنم و بدم به اون کسی که طلبکاره میتونم به این طرف بگم ماهانه یه مبلغ به من بده تا خورد خورد بدهیش تموم شه و اون مبلغو اضافه کنم به صندوق قرض الحسنه ام. همونطور که نوشتم خانواده فقیری نیستن اما خیلی بد آوردن و الان تو شرایط بسیار سختی هستن اگه بتونیم آبروی یه خانواده رو بخریم ثواب بزرگی کردیم…. اون میره و من تو دلم میگم تا عید فطر وقت دارم که دل هر دو خانواده رو شاد کنم خدایا نا امیدم نکن…..

ممنونم از هاله و هدی نازنین برای هدیه مبلغی پول برای خانواده های نیازمندمون.

متشکرم از مرجان عزیزم از کانادا برای هدیه مبلغی پول برای خرید برنج و گوشت. مرجان جون با پولی که دادی برای  ١۵ خانواده گوشت و برنج تهیه شد

ممنونم ازعلیرضای نازنین (مردی از مترو) برای هدیه یه گوسفند به خانواده های نیازمندمون دارم الان میرم که بسته بندی کنم و تحویل خانواده ها بدم

یه دنیا تشکر از ندای نازنین برای هدیه مقداری پول برای تهیه مواد غذایی چند خانواده نیازمند

ممنونم از دوست و همکارً قدیمیم آقای ابراهیمی ولیلای گلم برای هدیه پول برای غذای ایتام

رهگذر نازنین مبلغی  که گفتی اون تاریخ به حسابم نیومده یه بار تاریخو چک میکنی؟ ممنون

میرای گلم ممنون پولی که برای ماه رمضان دادی به دستم رسید

نا زنین عزیزم ممنون بابت پولی که برای درمان کودک بیمار به حسابم ریختی امروز پولو به دست مادرش رسوندم کلی دعات کرد

وای خدا کنه کسی رو از یاد نبرده باشم

ضمنا این خانواده ماشین لباسشویی ندارن

اگه کسی یه کهنه شور داره که نمیخواد خبرم کنه  و در آخر التماس دعا …..

تو این روزگاری که همه از نامردی آدمها مینالن من دور و برم فقط فرشته است ممنونم از همه تون که تنهام نمیگذارین …

ممنون از سارای عزیزم بابت هدیه مبلغی پول برای پول پیش خونه خانومی که بی سرپرست بود سارا نمیدونی چقدر ذوق میکرد خانومه…

راستی در تاریخ ٢۵تیر از بانک هفده شهریور مشهد مبلغی به حسابم ریخته شده کی محبت کرده و به کی باید بدم

ادامه مطب