یاسمن یک دست!!!!

من

جسم خود را

دوست دارم..

من در ذهن خود

آرامش را برقرار میسازم

و این آرامش به لطف الهی

در جسم من

به شکل سلامتی کامل

تجلی میکند.

خوب یه دستی تایپ کردن خیلی سخته!!! ولی چاره ای نیست وقتی یه دست دیگه ات بانداژ شده!!! اما عجب هندونه سرخ و شیرینی!!! از پارسال تا حالا یه همچین هندونه ای نخورده بودم… وقتی داشتم دو نصفش میکردم مطمئن بودم که خیلی شیرینه و ترد!!! چی؟ چرا طفره میرم؟ برم سر اصل موضوع؟

خوب بابا میترسم هول کنید.

چی؟ هول نمیکنید؟ اصلا یه ذره هم ناراحت نمیشید؟ اصلا دستم هم قطع میشد براتون مهم نبود؟

خوب پس حالا که اینطوره بی مقدمه میگم اومدم هندونه ببرم دستم بدجوری برید ۴ تا بخیه خورد الانم بانداژه خیلی هم درد میکنه! خیالتون راحت شد؟

چی؟ دلتون برام سوخت!!! بغض کردید؟ اولش فکر کردید سر کاریه؟ نه واقعی بود…

ادامه مطب

بخشش یا کینه؟

من…

خواهان بخشش هستم.

بخشایش خودم و دیگران

مرا از گذشته جدا میسازد.

گذشت جواب هر مشکلی است.

بخشش هدیه ای است که به خود میدهم.

پس همه را میبخشم و خود را رها میسازم

پست قبلیمو وقتی نوشتم که خیلی ناراحت بودم خیلی…

اما وقتی فردای اون روز اون دوستو دیدم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده….قلبا بخشیده بودمش…گرچه سردرد شدیدم که ناشی از فشار عصبی روم بود باعث شده بود که چهره ام مثل همیشه خندون نباشه ولی کم کم حالم بهتر شد… اون دوست چون خبر داشت که چه دسته گلی به آب داده هی دور و برم گشت که یاسمن چرا امروز اینجوری هستی؟ چشمام از درد به زور باز میشد خصوصا که چون میگرن دارم نور هم ناراحتم میکرد گفتم چیزی نیست سردرد دارم خوب میشم … حتی مثل همیشه رفتم جلو و با همون محبت همیشگی صورتشو بوسیدم… عصر که اومدم خونه و کامنتهای شماها رو خوندم خیلی حالم بهتر شد فکر کردم چه موهبت خوبی رو خدا به ما داده و قدرشو نمیدونیم… فراموشی.. فراموش کردن لحظه های تلخ و بد… فراموش کردن دلتنگی ها… فراموش کردن بدیهای دیگرون.. و فکر کردم چقدر این وبلاگ و نوشته های شماها منو آروم میکنه… از مریم عزیزم ممنونم که به من چیزی رو که میدونستم یادآوری کرد عشق بدون قید و شرط  و از گمشده آشنا برای این که گفت جواب محبتهامونو از کائنات باید بگیریم.. و از همه و همه دوستان خوبم که دیگه به اومدن ها و سر زدن هاشون بدجوری عادت کردم… ولی باور کنید با این که خودم این گفته وین دایر رو قبول دارم که با محبت کردن داریم در بانک مساعدت سپرده میذاریم و این بانک به ما سود چند برابر میده… اما گاهی آدم ناخواسته دلش میشکنه… میدونید گاهی اوقات آدم وقتی حس میکنه که طرف مقابلش الکی جلوی روش بهش اظهار محبت کرده و پشت سر جور دیگه بوده دلش میگیره انگار یه ابر بزرگ میاد جلوی خورشید دلت و یه دفعه مثل روزای ابری دلت میگیره… فقط همین! منتهی اگر یاد بگیری که بخشنده باشی اون ابره با نسیم فراموشی از دلت میره بیرون و به خود که میای میبینی بدون این که زحمتی کشیده باشی دلتنگیه رفته… خوشحالم و ممنون از خدای قشنگم که اگه هزار تا عیب و ایراد دارم یه خوبی دارم و اونم اینه که کینه ای نیستم و به راحتی میتونم ببخشم حتی اونایی رو که خیلی خیلی خیلی بد دلمو شکستن و روحمو آزار دادن… شما چی چقدر بخشنده اید؟ میتونید راحت ببخشید یا کینه ای هستید؟

ادامه مطب

آدمای دورو

چرا بعضی از آدما انقدر دورو هستن…. فکر میکنم صداقت تنها چیزیه که تو این دوره زمونه خیلی خیلی کم پیدا میشه… وقتی به آدمای دور و برت محبت خالصانه میکنی و ازشون جز دورویی چیزی نمیبینی چیکار از دستت برمیاد؟ منظورم کسانی هست که اسم دوست رو روی خودشون میزارن اون موقعی که بهت نیاز دارن قربون صدقه ات میرن و فدات میشن ولی هر زمان که دیدن تو ممکنه که موقعیتشون رو به خطر بندازی پشت سر برات میزنن… اونایی که تو رو به خاطر کارت دوست دارن نه به خاطر خودت… حالم از این جور آدما بهم میخوره... آدمایی که الکی میگن تو و شرایطتت برامون مهمه ولی بعد برای این که کار خودشون کمتر بشه حاضرن تو و شرایطتت فداشون بشین… دلم خیلی گرفته به خاطر صداقتم به خاطر محبتهای بیدریغم به خاطر دستای مهربونم که واسه اینجور آدما کار کرده… به خاطر لحظه هایی که سعی کردم باری از رو دوش اینجور آدما بردارم…. و به خاطر این که اگه هر کی بهم گفت که این آدم دورو هست باور نکردم…انقدر ناراحتم که حتی نمیتونم مثل قدیما بنویسم... توی این دنیای مسخره به کی میشه اطمینان کرد؟ کاشکی دلها شیشه ای بودن اونوقت میشد توشون دورویی ها رو دید اونوقت کسی دیگه نمیتونست هر بلایی میخواد سر دلت بیاره و بعدم راهشو بکشه و بره… از موقعی که سعی کردم که خوب باشم و مهربون هر جا دیدم کسی نیاز به حتی لبخند من داره دریغ نکردم… اما گاهی آدم از این که حتی نگاه مهربونشو حروم یه آدم نفهم کرده پشیمون میشه…

ادامه مطب