عروس سیزده ساله

نگاهم که تو نگاهش میفته دلم می لرزه . توی چشمای قشنگ مداد کشیده اش، غم موج میزنه . یه روبنده باعث شده که فقط چشماش پیدا باشه. نمیتونم حدس بزنم چند ساله است. کنارش یه خانوم میانسال نشسته که کمی تپله، آرایش داره و صورتش هم نسبتا زیباست. نگاهمو میدوزم تو چشمای زیباش و میگم: شما جنوبی هستید؟ خانوم بغل دستیش که معلوم میشه مادرشه با خوشرویی میگه: نه خانوم. ما تهرونی هستیم. خونه مون هم قلهکه! میگم: میشه بپرسم چرا پوشیه زده؟ میگه: چون من گفتم!  با تعجب میگم: شما؟ صورت اونه اونوقت شما گفتید! میگه : یعنی راستش نامزدش دستور داده. میگم: دستور داده؟ مگه برده اشه؟  میگه :شوهرشه دیگه! دستور داده که صورتشو بپوشونه. گفته حتی باید جلوی برادرهامم با مقنعه باشی و چادر. یه ذره بد دله!  میگم : اون که تو نامزدی انقدر سخت گیره وای به حال بعد عروسی! چند سالشه دخترتون؟ میگه: ۱۳ سال! میگم: دختر ۱۳ساله رو شوهر دادین! میگه: پسر خاله اش بود خیلی میخواستش ما هم دادیم دیگه! اونم ۲۱ سالشه!
قلبم از غم فشرده میشه. آخه دختر ۱۳ ساله چی از زندگی مشترک میفهمه. میگم: میشه صورتتو ببینم؟ پوشیه رو میکشه پایین .انگار خدا این صورتو نقاشی کرده بس که زیباست. میگم: چقدر زیباست این دختر. چشمام از اشک پر میشه. نگاهش میکنم و میگم: دوست داری ازدواج کنی؟ با مظلومیت میگه: الان دیگه همه باید زود ازدواج کنن! میگم: از جواب طفره نرو. الانم همه زود ازدواج نمیکنن! میگم دوستش داری؟ میگه: بله دوستش دارم. میگم: الهی که خوشبخت بشی….
اتوبوس تو ایستگاه نگه میداره و اونا پیاده میشن. و من قلبم از جاکنده میشه. دخترک  عین یه برده مطیع پشت مادرش میره و من بغض فروخورده ام رو قورت میدم  برای دختر۱۳ ساله ای که در قرن بیست و یکم پوشیه زده پا به حجله میزاره.

*ماری قشنگم ممنون پول به دست اون دانشجو رسید.
*این خانواده ۴ نفره برای اجاره یه خونه ۴۰ متری تو سه راه آذری ۵۰۰ تومن پول پیش کم دارن…
*اگه ظرف نویی دارید که استفاده اش نمیکنید برای دخترکی نیازمند  میتونه تکه ای از جهاز نداشته اش باشه.
*سمیه عزیزم شماره دایی مهدی رو خواستی بی هیچ نشونی. برام ایمیل بزن شمارشو برات ایمیل کنم.
*در تاریخ ۶ و ۷ اردیبهشت پولی به حسابم ریخته شده که نمیدونم به کی باید بدم اگه ممکنه هر کی ریخته خبرم کنه. ممنونم.

 

ادامه مطب

راز کائنات

میگه: الان نه ماه که پدرم بیکاره. میگم: مگه تو آژانس کار نمیکرد؟ میگه :چرا اما بیمه ماشین تموم شد نداشت یده از آژانس اومد بیرون. میگم: چقدر هست ؟ میگه: سیصد هزار تومن. نوری در ذهنم؟ نه! در دلم میدرخشه. میگم: اگه این پول بهش داده بشه و ماشینو بیمه کنه میره سر کار؟ مشکل حل میشه؟ با خوشحالی میگه: معلومه که میشه…
ندای درونم میگه که از قبل این پول جور شده. میگم: پس یه شماره حساب به من بده من پولو براتون بریزم به حساب. همون موقع موبایلم زنگ میزنه… دکتر پیمان پازنده. از دوستان بسیار عزیزم که به تازگی مادرشون فوت شده. میگم عزیزم گوشی من موبایلم زنگ میزنه. اونور خط پیمان بعد از سلام و احوالپرسی میگه یاسی جان شنیدم تعدادی خانواده نیارمند میشناسی. میخواستم برای شادی روح مادرم یه کمکهایی بهشون بکنم!!!!
باور کنید روحم از خوشی به رقص در میاد. میگم: پیمان باورت میشه من الان یکی رو اونور خط دارم که مشکل بیکاری پدرش با سیصد تومن حل میشه. میگ: اونو که حتما میدم مورد دیگه چی داری؟…

  تلفن رو که قطع میکنم دست و پاهام یخن! انگار چند لحظه ای روح در بدنم نبوده عین یه مرده.. البته مرده ای که از خوشی مرده!!! دلم میخواد بابت این هوشمندی کائنات که انقدر قشنگ آدمهای نیازمند رو با آدمهای خیر لینک میکنه  فریاد بزنم… خدایا ازت ممنونم که اینهمه عشق رو در وجودم جاری کردی.

*متشکرم از خانوم دکتر رویا استوار (دندانپزشک) برای درمان رایگان دندانهای بیماری نیازمند.
* ممنون از دوست عزیز و مهربونم زهرا ثمره برای کمک جهت شهریه دانشجوی پست قبل.
*ممنونم از نوشین عزیزم برای اهدای پول جهت خرید گوسفند برای خانواده های نیازمندمون.
*متشکرم از برادر جوانم جناب آقای فتاح جبلی بابت پرداخت هزینه خرید  چرخ خیاطی و یک تلویزیون برای خانواده ای نیازمند و پرداخت هزینه بستری بیماری در بیمارستان روانی و هدیه برنج و روغن به همون خانواده. (این خانوم که الان بستری شدن نان آور یک خانواده بودن و با کار کردن در آرایشگاه خرج خانواده ((مادرشون و فرزندشون و ناخواهریشون)) رو میدادن . همون خانوم مطرح شده در پست مهر پدری.
*ماری جان هر موقع جهت شهریه اون پسرک پولی به حسابم ریختی خبرم کن تا به دستشون برسونم. ممنونم.
* یک شرکت ساختمانی  در میرداماد نیاز به آبدارچی داره.

ادامه مطب

همکار فرهنگی من!

خوب عزیز دلم همکار فرهنگی بازنشسته من! بهت احترام گذاشتن در یک همایش  دعوتت کردن که در انتهاش  ازت تقدیر بشه! رفتی ردیف دوم نشستی یه بند داری با بغل دستیت بلند بلند حرف میزنی و میخندی! ککت هم نمیگزه که دیگران چپ چپ نگاهت میکنن. واقعا فکر نمیکنی این کار توهینه به سخنران بدبخت که اونقدر هم قشنگ صحبت میکنه و میزبان محترم که برای شما ارزش قائل بوده و  دعوتت کرده ! و ضایع کردن حق  مهمونهای  دیگه که دوست دارن حرفهای ارزشمند سخنران رو بشنون!  قرار نیست حالا که بازنشست شدی ارزشها رو زیر پا بزاری!
———————–
* دانشگاه درس میخونه مهندسی تهران.  فوق العاده با هوش و با استعداده.  برای گذران زندگی خانواده اش و دادن اجاره خونه عقب افتاده  رو یه ماشین که دائم خرابه کار میکنه. شهریه اش عقب افتاده و اگه نده اخراج میشه. دلم میگیره وقتی میبینم یه عده راست راست راه میرن و مفت میخورن و کلی هم حروم و هدر میکنن و اسمشونم به زور میتونن بنویسن! یه عده هم اینجوری زحمت میکشن و همیشه ته خط هستن… همه امیدم اینه که بشه کاری کرد که این شهریه عقب مونده داده شه.. تا اخراجش نکنن… دعا کنید.

* به یه خانوم منشی که ورد بلد باشه برای شرکت یکی از دوستانم نیازمندیم!
*یک خانوم با لیسانس روانشناسی دنبال کار میگردن.

ادامه مطب