اخبار هفتگی…

*شهروند گرامی!!! درسته که با وجود سه ماه تعطیلی در تابستون و ۱۵ روز تعطیلی در عید عمل جراحی غیر اورژانستو بزاری وسط سال تحصیلی؟!!! و یه ماه استعلاجی بگیری؟!!!

* عزیز دلم به نظرت کار گروهی یعنی این که من برم تحقیق ! من مطلبو در بیارم! من مطلبو تایپ و ویرایش کنم! من پرینت بگیرم!  و تو تنها گفته باشی منم تو گروه تو!!!!

* چرا بعضی از آدم بزرگها!!! به مرسی میگن میسی!!!! به خوشگل میگن خوجل!!! به تولد میگن تفلد؟!!! ….

 

* ممنون از خانوم ف نازنین  برای این که یه عالم لباسهای خوشگل و نو داد که بدیم به خانواده های نیازمند. یکی از روشهای آرامش رو ح اینه: در کمدهاتونو باز کنید هر چی رو که در یک سال گذشته دستتونو نکردید توش بزارید توی یه کیسه قشنگ و برسونید به دست کسانی که داشتن اون لباسها براشون یه رویاست…

* ممنون از مرجان  عزیزم که وقتی صدای دوست داشتنی شو از کانادا شنیدم از  عشق و محبت  خالصانه اش لبریز انرژی شدم. این که تو انور دنیا باشی و دلت برای نیازمندهای کشورت بتپه خوب شاید یه امر طبیعی باشه اما این که خودتو به تب و تاب بندازی و تلاش کنی یه جوری گره از کارشون باز کنی یه دل دریایی میخواد. مرجان قشنگم دستهای بخشنده تو از راه دور میبوسم…

* ممنون از دوست نازنینم نازمهر برای کمک به بیمار قلبی (فاطمه) …

* لیلا جون یه دنیا ممنون. ممکنه بگی چه مبلغی به حسابم ریختی و باید به کی بدم؟

* هنوز نفهمیدم مبلغ ۵۰ هزارتومنو کی از بانک اکباتان ریخته به حسابم و باید به کی بدم؟

*یک دنیا تشکر از دکتر مهدی رخصت یزدی (چشم پزشک) برای ویزیت رایگان و هدیه دادن یه عینک به یک بیمار نیازمند و همچنین ممنون از خانوم ناهید شفیعی منشی بسیار مهربونشون برای همکاری با ما…

* و طبق معمول ممنون از زهرای عزیزم که تموم تلاششو میکنه که گره از کار نیازمندهایی که بهش معرفی میکنم باز کنه…

امید که کائنات بهترین هاشو به شما فرشته های مهربون هدیه بده…  

ادامه مطب

اعتیاد و ازدواج

 میان تو اتوبوس درست میشینن روبروی من. جفتشون شیک و مرتبن. خانوم سمت راست که موهای مشکی پر کلاغیش از گوشه روسری ریخته کنار صورتش و جذاب ترش کرده به بغل دستی که صورتی سفید و پر از کک و مک داره میگه: بهت گفتم ناصر داره عروسی میکنه؟ خانوم کک و مکی با خوشحالی میگه: نه! خبر به این مهمی رو یادت رفت! خدا رو شکر نیلوفر جون دیگه خیالتون راحت شد.

نیلوفر با غمی که تو نگاهش موج میزنه میگه:چی میگی فرزانه جون؟ منم اولش خیلی خوشحال بودم گفتم این برادر از دربدری و بی کسی در میاد. اما از دیشب تا حالا ریختم به هم.

فرزانه با تعجب میگه: چطور؟ میگه: هیچی بابا! مادرم دختره رو با پدر مادرش شام دعوت کرده بود خونه مون. دختره هم بعد از شام سه تا خواهرهامو ول کرد اومد صاف نشست کنار من و بعد از  یه کم از این در و اون در صحبت کردن گفت میخواستم از شما که تحصیلکرده و فهمیم و با تجربه هستین یه کمک بخوام. این که تو رو خدا در مورد ناصر هر چی میدونید به من بگید فکر کنید منم دخترتونم… باور نمیکنی فرزانه جون دلم میخواست همون موقع آب شم برم زیر زمین. گفتم: چشم یه روز با هم در موردش حرف میزنیم. الان وقتش نیست ناصر ممکنه متوجه بشه. آخه چی بگم؟ بگم زن ناصر به خاطر اعتیادش ازش جدا شد؟ بگم ناصر با اون قلب مهربون و دوستداشتنیش به خاطر اعتیاد همه چی شو خراب کرد؟ بگم رفته زندان؟ بگم هست و نیستشو اعتیاد به باد داد؟ تا دختره ولش کنه و بره؟ اونم حالا … حالا که بعد از مدتها میشه خوشحالی رو تا عمق چشمهای ناصر و دختره خوند؟ یا نگم؟ اگه یه روزی دختره از کسی تو فامیل بشنوه؟ یا اگه خدای نکرده دوباره ناصر بره سراغ اون تریاک کوفتی و دختره بیاد سراغمو و بگه چرا اون موقع حرفی نزدم چه خاکی به سرم کنم؟

چهره خانوم کک و مکی که تا اون موقع یه خنده ملیح روش بود غبار غم میگیره… میگه راست میگی والله. منم جای تو بودم میموندم چه کاری درسته….

خانوم مو مشکی ادامه میده… اینطرف برادرمه که خوشبختیش آرزومه …اون طرف دختری که داره با هزار آرزو پاشو میزاره تو خونه بخت .میدونی که پدرم از وقتی جنگ نویدو ازمون گرفت همه امیدش ناصره… دیشب تا صبح پلک رو هم نذاشتم…. نمیدونم چی بگم…

.

.

.

دلم میخواد نرسیم به ایستگاه تا ببینم آخر این بحث به کجا میرسه… اما …

به ایستگاه مورد نظر میرسیم و من پیاده میشم… فکر این گفتگو رهام نمیکنه… شما بودین چه میکردین؟ اگه جای خواهر ناصر بودید و عروس ازتون سوال میکرد چه جوابی میدادید؟… نمیخوام اونی که ایده آله جواب بدید میخوام به قلبتون مراجعه کنید حس داشتن یه برادرو  که تموم هستی تونه بگیرید و بعد خالصانه جواب بدید…

پی نوشت تکراری!!!: در تاریخ ۲۳/۱۰ از شعبه ۳۰۷۳ (بانک شعبه اکباتان) مبلغی با شماره حواله ۸۴۸۸۶۱ به حسابم ریخته شده…. ممکنه کسی که محبت کرده مبلغو ریخته بگه پولو باید به کدوم خانواده بدم؟ (خل شدم به خدا… پس اخه کی این پولو ریخته؟)

پی نوشت دو:  تشکر از استانداری تهران برای تهیه ماشین لباسشویی و یک فرش ۹ متری برای یک خانواده نیازمند.

پی نوشت جدید: نازمهر عزیز مبلغ ارسالی به دستم رسید یه دنیا ممنون.

ادامه مطب

ویزیت ۱۵۰ دلاری و مریض ۵۹ سنتی!!!

همزمان با ما کارگر کلینیک هم وارد اتاق میشه پاکتی رو به دست دکتری که هیچ شباهتی به دکتر نداره میده. ظاهر و فیگور دکتر بیشتر شبیه بنگاهی ها ست.  برگه رو از تو پاکت در میاره و رو به کارگر میگه: همین؟ پس سودش چی؟ این که تاریخ هفتم بهمنه!

اونم میگه: والله نمیدونم. پاکتو در بسته به من دادن…

کارگره که از در میره بیرون، دکتر  نگاهی به من میندازه و میگه: مشکلتون؟ میگم: والله از صبح خیلی بی جونم. اصلا توان راه رفتن هم ندارم.انگار تموم تنم کوفته است. نگاهی سوالی به پلک چشمم میندازه  که متورمه… ادامه میدم: گل مژه شده ! صبح رفتم چشم پزشک که کلرآفنیکل و آنتی بیوتیک بهم داده… کاف (بازوبند) فشارخونو روی پالتوم میبنده! میگم: نمیخواد یه کم آستینمو بکشم بالاتر؟  از روی آستین پالتو فشار میگیرید؟ نگاه عاقل اندر سفیهی بهم میکنه و میگه: اونجایی که  لباس مخصوص معاینه به مریض هاشون میدن و توی اتاق معاینه ویزیتشون میکنن امریکاست خانوم! ویزیتش هم ۱۵۰ دلاره! نگاهی به سبیلهای از بناگوش در رفته اش میکنم. قیافه اش منو یاد کاریکاتور قصابها یا راننده کامیونها میندازه… با تبسم میگم: خوب منم ۱۵۰دلار میدم! میگه: شما دفعه بعد دلار بیار چشم!

 تو دلم میگم کلاهم هم اینجا بیفته خدمت شما نمیام! یه فشارخون نمادین میگیره!  و میگه فشارت ۱۱ هست همیشه همینقدره؟ (از دیدگاه منی که اصول درست فشارخون گرفتنو تو بیمارستان و در زمان دانشجویی آموختم اون فشارخون گرفتن دوزار هم ارزش نداره.) تو دلم میگم جون خودت چقدرم که اون فشار درسته و بلند میگم : بله! همیشه همین حدوده! گوشی رو میزاره کنار و شروع میکنه به نوشتن.

 با احتیاط میگم: ببخشید شما تشخیصتون چیه؟ میگه: شروع یه سرماخوردگی! شما تب دارید! (حاضرم به شرافتم قسم بخورم که یه عشر هم دمای بدنم بالاتر از حد نرمال نیست!) تو دلم میگم ممکنه این یارو دربونی چیزی باشه جای دکتر نشسته؟ دلم میخواد بگم ببخشید شما از کجا متوجه شدید من تب دارم خوبه فشارم رو هم از رو پالتو گرفتید! و نوک انگشتتون هم بهم نخورده! اما میبینم حرف نزنم بهتره. اونقدر بیحالم که ترجیح میدم انرژیمو بزارم برای حرف زدن با بچه هام …

دلم میخواد  موقع بیرون اومدن بگم آقای دکتر شما دیگه خیلی به قسم پزشکی تون پابندید انقدر هم نباید خودتون رو فدای مریضهاتون کنید!!! آخه تا این حد از خود گذشتگی!!! بابا یه ذره هم به مادیات فکر کنید دارید از دست میرید!!!! اینهمه وسواس به خرج دادن خسته تون نمیکنه؟

 نسخه مو که میپیچم میبینم برام استامینوفن داده با آنتی هیستامین و سرم شستشو  برای شستن سینوسهام! پشیمون میشم از پیچیدن نسخه و با خودم میگم کاش تو خونه ام یه شربت تمشک دست پخت مامان که با عصاره عشق پخته شده خورده بودم و پول ویزیت و داروها رو  داده بودم یه کتاب خریده بودم!

پی نوشت : به لطف قاط زدن بلاگفا قالب وبلاگم دچار مشکل شد!!!! اومدم درستش کنم تموم لینکایی که تو ویرایش قالب بود پرید. لطفا نگاهی به لینکها بندازید و اگه لینک شما جزو لینکهای ناپدید شده است کامنت بگذارید تا لینکتون کنم.

پی نوشت دو: در تاریخ ۲۳/۱۰ از شعبه ۳۰۷۳ (نمیدونم کدوم بانک) مبلغی با شماره حواله ۸۴۸۸۶۱ به حسابم ریخته شده…. ممکنه کسی که محبت کرده مبلغو ریخته بگه پولو باید به کدوم خانواده بدم؟

ادامه مطب