میان تو اتوبوس درست میشینن روبروی من. جفتشون شیک و مرتبن. خانوم سمت راست که موهای مشکی پر کلاغیش از گوشه روسری ریخته کنار صورتش و جذاب ترش کرده به بغل دستی که صورتی سفید و پر از کک و مک داره میگه: بهت گفتم ناصر داره عروسی میکنه؟ خانوم کک و مکی با خوشحالی میگه: نه! خبر به این مهمی رو یادت رفت! خدا رو شکر نیلوفر جون دیگه خیالتون راحت شد.

نیلوفر با غمی که تو نگاهش موج میزنه میگه:چی میگی فرزانه جون؟ منم اولش خیلی خوشحال بودم گفتم این برادر از دربدری و بی کسی در میاد. اما از دیشب تا حالا ریختم به هم.

فرزانه با تعجب میگه: چطور؟ میگه: هیچی بابا! مادرم دختره رو با پدر مادرش شام دعوت کرده بود خونه مون. دختره هم بعد از شام سه تا خواهرهامو ول کرد اومد صاف نشست کنار من و بعد از  یه کم از این در و اون در صحبت کردن گفت میخواستم از شما که تحصیلکرده و فهمیم و با تجربه هستین یه کمک بخوام. این که تو رو خدا در مورد ناصر هر چی میدونید به من بگید فکر کنید منم دخترتونم… باور نمیکنی فرزانه جون دلم میخواست همون موقع آب شم برم زیر زمین. گفتم: چشم یه روز با هم در موردش حرف میزنیم. الان وقتش نیست ناصر ممکنه متوجه بشه. آخه چی بگم؟ بگم زن ناصر به خاطر اعتیادش ازش جدا شد؟ بگم ناصر با اون قلب مهربون و دوستداشتنیش به خاطر اعتیاد همه چی شو خراب کرد؟ بگم رفته زندان؟ بگم هست و نیستشو اعتیاد به باد داد؟ تا دختره ولش کنه و بره؟ اونم حالا … حالا که بعد از مدتها میشه خوشحالی رو تا عمق چشمهای ناصر و دختره خوند؟ یا نگم؟ اگه یه روزی دختره از کسی تو فامیل بشنوه؟ یا اگه خدای نکرده دوباره ناصر بره سراغ اون تریاک کوفتی و دختره بیاد سراغمو و بگه چرا اون موقع حرفی نزدم چه خاکی به سرم کنم؟

چهره خانوم کک و مکی که تا اون موقع یه خنده ملیح روش بود غبار غم میگیره… میگه راست میگی والله. منم جای تو بودم میموندم چه کاری درسته….

خانوم مو مشکی ادامه میده… اینطرف برادرمه که خوشبختیش آرزومه …اون طرف دختری که داره با هزار آرزو پاشو میزاره تو خونه بخت .میدونی که پدرم از وقتی جنگ نویدو ازمون گرفت همه امیدش ناصره… دیشب تا صبح پلک رو هم نذاشتم…. نمیدونم چی بگم…

.

.

.

دلم میخواد نرسیم به ایستگاه تا ببینم آخر این بحث به کجا میرسه… اما …

به ایستگاه مورد نظر میرسیم و من پیاده میشم… فکر این گفتگو رهام نمیکنه… شما بودین چه میکردین؟ اگه جای خواهر ناصر بودید و عروس ازتون سوال میکرد چه جوابی میدادید؟… نمیخوام اونی که ایده آله جواب بدید میخوام به قلبتون مراجعه کنید حس داشتن یه برادرو  که تموم هستی تونه بگیرید و بعد خالصانه جواب بدید…

پی نوشت تکراری!!!: در تاریخ ۲۳/۱۰ از شعبه ۳۰۷۳ (بانک شعبه اکباتان) مبلغی با شماره حواله ۸۴۸۸۶۱ به حسابم ریخته شده…. ممکنه کسی که محبت کرده مبلغو ریخته بگه پولو باید به کدوم خانواده بدم؟ (خل شدم به خدا… پس اخه کی این پولو ریخته؟)

پی نوشت دو:  تشکر از استانداری تهران برای تهیه ماشین لباسشویی و یک فرش ۹ متری برای یک خانواده نیازمند.

پی نوشت جدید: نازمهر عزیز مبلغ ارسالی به دستم رسید یه دنیا ممنون.