به بهانه ماه مبارک
از دیدگاه من تفاوت ماه رمضان با ماههای دیگه اینه که همه آدما سعی میکنن تو این ماه یه جوری خالص تر بشن… کمتر اشتباه کنن دروغ بگن دل بشکنن غیبت کنن …..خلاصه تحت تاثیر عواملی که یکیش فیلمهای خاص این ماهه همه تصمیم میگیرن یه جورایی روحشون رو تصفیه کنن. اما متاسفانه خیلی ها از فردای عید فطر یادشون میره که چه قول و قرارهایی با خودشون گذاشتن!
……………….. تلفن زنگ میزنه رامین از تو قصابیه… میگه: یاسمن آقا رضا باهات کار داره! (قصابمون) آقا رضا بعد از احوالپرسی میگه: ما ۳۰ کیلو گوشت نذر داشتیم گفتیم رییس نیست چیکار کنیم! میخندم و میگم :آخ جون! قبول باشه یه شنبه که اومدم مدرسه میام پیشتون بهتون میگم چند قسمتش کنید…( این قصابی روبروی مدرسه مونه و بسیار آدمهای خوبی هستن) گوشی رو قطع میکنم و تو دلم میگم خدایا شکرت خیال داشتم خودم یه شنبه برم قصابی و ببینم برا ماه رمضون کمکی به بی بضاعتهامون میکنن یا نه…
تو فکرم که خوب حالا این گوشت الباقیشو چه کنیم؟ که تلفن زنگ میزنه! برادرم علیرضاست… بعد از احوالپرسی میگه: یاسمن تو نمیخوای امسال برای بی بضاعتها افطاری جمع کنی؟ از فکری که تو ذهنم بود خنده ام میگیره میگم: چطور؟ میگه من خودم یه کم نذر دارم گفتم اگه میخوای برات از دوستام پول جمع کنم... تموم وجودم لبریز سرور میشه میگم: اگه این کارو بکنی که عالیه… میگه: حالا چقدری میخوای؟ میگم: والله اگه همون ۳۳ نفر پارسال باشن نفری دو تا مرغ که بخوایم بگیریم خودش میشه ۳۰۰ تومن برو تا به بقیه اش برسی… میگه: باشه خبرت میکنم و خداحافظی میکنه…
تو دلم میگم خدایا دمت گرم تو اونقدر باحالی که من یه عمرم که ادعای رفاقت باهاتو بکنم بازم نمیتونم بشناسمت….چه جوری همه چیزو خودت جور میکنی؟ از الان ذوق اون روزی رو دارم که بسته های گوشت و مرغ (امسال خیال دارم اگه پولمون برسه ماهی هم بدیم) و ماهی رو به دستشون میرسونیم… باور نمیکنید چه حس لذت بخشیه… حس خوب بودن… به دردبخور بودن… میدونم خیلی ها یی که دوست دارن از گیر وجدانشون در برن میگن ای بابا اونقدر فقیر تو این مملکت هست حالا فرض کن سالی سه چهار بار هم ۳۳ تاشونو سیر کردی بقیه عمرشون چی؟ بقیه فقرا چی؟ اما من عین اون دختر بچه ای که داشت ستاره های دریایی بیرون افتاده از آب رو مینداخت تو آب میگم این یکی رو چی اینو که میتونم نجات بدم…
پینوشت: نگار هم وبلاگشو به روز کرد…