اخبار هفتگی!
قراره یه کمکی به ما بکنه برا اونایی که بی بضاعتن لباس گرم بگیریم… صداشو از اون طرف تلفن که میشنوم یه قیافه اخمالو تو ذهنم تداعی میشه! میگه آخه خانوم باید یه بهانه ای باشه واسه پول جمع کردن مثلا عید باشه! یا اول مهر!!!!! میگم حاج اقا چه بهونه ای بهتر از این که الان چله زمستونه و هوا انقدر سرد؟ جوابی نمیده چون چیزی نداره که بگه! میگم حالا کی میایید پیش ما؟ میگه شما آخه تو طرح زوج و فرد هستید نمیشه با ماشین اومد با موتور هم سرده!!!!! دلم میخواد بگم میخوایید صبر کنیم تابستون شه که با موتور سواری خنک هم بشید و یه صفایی بکنید؟!!!! اما نمیگم عین همیشه لال میمونم ولی آخرش قول میده که تا فردا یه کاری برامون بکنه!
……..
نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد !
*شاید چون هوا سرده! مخم یخ زده! شایدم چون چند تا کار باهم ریخته رو سرم دارم کلاسهای آی تی اداره رو میرم چون آخرین سری کلاسهاست میرم که جواب سوالهای بی جوابمو بگیرم حیف که خانوم معلم جواب خیلی از سوالهامو نمیدونه! (نتیجه میگیریم یا من خیلی باهوشم یا ن خیلی خنگه!)
*دارم کتاب ۵۷ راه برای تقویت حافظه رو برای مدرسه خلاصه میکنم اما خودم اگه تو دو لیست to do list موبایلم نباشه که سر ساعت برای کارام alarm بده کارای روزمره ام رو هم فراموش میکنم!
*دارم کتاب سیره پیامبر رو که اداره داده میخونم برای امتحان ضمن خدمت و فکر میکنم اینهمه آیه رو چطوری حفظ کنم!
* 10جلسه رفتم فیزیوتراپی برای درد زانوم و اولین باری بود که آخرین جلسه فیزیوتراپی غصه دار بودم که چرا تموم شد از بس جای عالی و لبریز از انرژی مثبتی بود… تمیز و مرتب همه خوش رو و نازنین ….
* *میدونم که مامان نازنینم میاد و وبلاگمو میخونه پس همینجا براش مینویسم که عزیزم.. مامان خوب و مهربونم نمیدونی چقدر برای آغوش گرم و مهربون تو و بابای عزیزم دلتنگم… دوستتون دارم تا بینهایت و تا آخر عمرم مدیون تموم محبتهاتون. خدا کنه بتونم ذره ای از محبتهای خالصانه تونو جبران کنم. دستای مهربون جفتتون رو عاشقانه میبوسم… و از خدا میخوام سایه گرم و عاشق شما رو از سر ما کم نکنه…
* اون دوستای نازنینی که برام پیغام گذاشتن و تولد رامین کوچولو رو تبریک گفتن ممنون اما مهربونای من رامین دیگه کوچولو نیست دیشب رفت تو ۴۱ سال! اون اشکانه که کوچولوه!
* حالا خوبه نوشتنم نمیومد!