تاثیر کلام…

با اشکان داخل سوپر مارکت میشیم تا خرید کنیم یه آقای نسبتا چاق با یه دختر بچه حدودا ۱۰  ماه بسیار ناز با موهای طلایی  رنگ تو سوپر در حال خرید هستن. وقتی آقای خریدار نگاهش به من و اشکان میفته که مدت طولانیه منتظریم تا خریدای ریز و درشتش تموم بشه عذرخواهی میکنه و یه اشاره ای به دختر نازی که تو بغلشه میکنه و میگه رخت ندارید فاطمه خانوم براتون بشوره؟

 خدا رو شکر میکنم که اون بچه اونقدر کوچیکه که توهین و تحقیر پدرش رو در قالب یه تعارف نمیفهمه… میگم چرا رخت؟ فاطمه خانوم باید مریض هامون رو ویزیت کنه… مردک لبخندی میزنه و دخترک ناز رو میبوسه ! خریدش رو میکنه و تا پولش رو بده و بره دخترک ناز با اون موهای طره طره طلائی نگاهشو از من برنمیداره … منم همینطور… در دلم براش دعای خوشبختی میکنم و تو دلم فکر میکنم گاهی ما با حرفای ندونسته مون جایگاه بچه هامونو تا کجا پایین میبریم؟ 

پی نوشت… من فکر میکنم کلام و اندیشه ما در مورد فرزندانمون میتونه در آینده شون تاثیر گذار باشه… فکر میکنید  تصورم اشتباهه؟ البته بگم علت این که من به اون آقا گفتم که دخترکش مریضهامون رو ویزیت میکنه این بود که اون موقع هیچ شغل دیگه ای به ذهنم نرسید…  

پی نوشت دو برای شیرین عزیزم که اولین پست۳  سال پیش منو در بلاگفا خونده و برای پست قبلیم کامنت گذاشته و پرسیده که هنوز عاشقم؟ شیرین قشنگم اگه عشق واقعی باشه عین شراب با گذر زمان جا افتاده تر میشه و اونوقت مستیشم عمیق تر… آره عزیز دلم من هنوز عاشق اون قدرت عظیم و پر انرژی هستم که اسمشو گذاشتیم خدا….  

ادامه مطب

همسایه خوب!!!!

 سلام.ببخشید مامانم گفت ۳ تا تخم مرغ دارین بدین؟

سلام. مامانم گفت میشه دو تا سیب زمین بدین؟  

سلام. مامان میگه پیاز دارین؟

سلام: نون دارین؟

سلام. یخ دارین؟

الو سلام. خوبی ؟ ببین لوبیا سبز داری تو فریزر ؟ نه! ریز میخوام واسه لوبیا پلو!!

الو سلام… خوبی؟ ببین سبزی قورمه تو فریزت داری یه بسته به من بدی؟ انقدر هوس یه قورمه سبزی کردم!

الو سلام.. خوبی؟ ببین میگم یه کم نعنا جعفری داری؟

 و درست وقتی تصمیم میگیره دم در آپارتمانش یه تابلو بزنه روش بنویسه سوپرمارکت شبانه روزی صلواتی! در میزنن!

سلام .. مامانم میگه میشه دوربینتونو بدین!

سلام.. مامانم گفت میشه سشوارتون رو با یه برس متوسط بدین؟ آخه سشوارمون سوخت!

سلام مامانم سلام رسوند گفت فیلم جدید ندارین؟

سلام.. خوبی؟ چه خوب شد دیدمت دیشب با شوهرم حرفت بود. آخه چند وقت دیگه عروسی یکی از فامیلای شوهرمه. دیشب گفتم یه سرویس طلای قشنگم ندارم. گفت ای بابا! خانوم…. عین خواهرت! خوب یه سرویس از اون قرض کن!

چند وقت بعد!

سلام… بابا خوب همش مسافرتی… کجا بودی؟ درست موقع عروسی این فامیل شوهرم تو هم رفتی مسافرت !!!!!

 

اینجور که پیش بره حتما یه روز میگه ببخشید میشه امروز شوهرتون رو قرض بدین یه مهمونی با کلاس دعوتیم شوهرم هم مریضه نمیتونه بیاد!

راستی اینجا هم به روز شد….  

 

ادامه مطب

دیگه به آژانسهای مسکن هم نمیشه اعتماد کرد!

با گریه میگه باورت میشه الان کجا زندگی میکنیم؟ تو زیر زمین خونه یکی از اقوام…

میگم: آخه شما متوجه نشدید طرف کلاه برداره؟ میگه چطوری متوجه شیم؟ یه بنگاه معاملات ملکی بود عین بقیه جاها. با تابلو! البته آگهی رهن خونه رو از توی روزنامه پیدا کردم و با بنگاه تماس گرفتم. ۱۲ میلیون رهن کامل. منم  با بدبختی جورش کردم و بعد از عقد قرارداد کلشو دادیم دست بنگاه امانت . خوب بنگاه امین آدماست دیگه. خیر سرم مومنم! گفتم تو ایام فاطمیه اسباب کشی نکنم. فاطمیه که تموم شد رفتم در بنگاه تا کلیدو بگیرم که دیدم در بنگاه بسته است. مغازه های  بغلیش گفتن ۳ روزه بسته است گفتم حتما کسیشون مرده. برم دم خونهای که اجاره کردیم  شاید طبقه پایینی کلید داشته باشه رسیدم دم خونه قلبم ریخت پایین دیدم پشت پنجره های خونه پرده زدن! زنگ پایینو زدم خانومه گفت: مستاجرهای جدید دیشب اسباب آوردن! که دیگه همونجا زانوهام شل شد و نشستم. نگو اینا یه بنگاه سوری بودن برای یه مدت کوتاه این مغازه رو اجاره کردن بعد خونه ها رو با اجاره بالا و پول پیش کم اجاره میکردن و با رهن کامل در آن واحد به چند نفر اجاره میدادن…. حالا من موندم و ۳ تا بچه که دائم به جونم غر میزنن که تو گفتی ما رو میبری تو یه خونه که اتاق خواب جدا داشته باشه با شوهری که سکوتش بیشتر آزارم میده! تموم تعطیلات تابستونم تو دادسرا و آگاهی گذشت دستمون هم فعلا به هیچ جا بند نیست. تازه صاحبخونه اصلی  از دست هر سه نفرمون که این خونه رو اجاره کردیم شکایت کرده. وکیل گرفته که همونی رو هم  که تو اون خونه نشسته بلند کنه… حتی برای شناسایی کلاه بردارها هم با ما همکاری نمیکنه! و دوباره میزنه زیر گریه….  

راستی نگار هم آپدیت کرد… و به اینجا هم سری بزنید…

ادامه مطب