راننده دیوانه!

سوار کرایه های تجریشم. تو اتوبان چمران. یه ماشین ۲۰۶ پشتمون هی بوق میزنه راننده کرایه میکشه کنار که ۲۰۶ بره و بی توجه به حضور چند نفر در ماشین شروع میکنه به فحش دادن که بهترینش اشغال بوگندو! هست. نمیدونم چطور روش میشه جلوی مسافرها این فحشها رو بده!

و با عصبانیت میگه: همه  اونایی که ۲۰۶ دارن دیوونه هستن! پریروز هم با یه راننده ۲۰۶ دیگه دعوام شد پسره فسقلی لایی کشید و داشت میزد به ماشینم. حالشو میخواستم جا بیارم که مردم سوامون  کردن!

نمیدونم چه حسیه که در این جور مواقع نمیزاره ساکت بمونم! بنابراین به آقای راننده میگم: اگه برید تو دیوونه خونه با دیدن دیوونه ها چه عکس العملی نشون میدید؟ بهشون فحش میدید؟ یا براشون دعای سلامتی میکنید؟

 میگه: دعا میکنم. میگم خوب اگه تشخیص دادید این راننده هم دیوونه هست باید برای سلامتیش دعا میکردید. تازه  شاید خبر از مرگ عزیزی در خونه بهش  دادن یا بچه اش دچار مشکل شده خلاصه شاید یه مسئله اورژانسی باعث شده اینطوری رانندگی کنه……

 بعد از یه بحث طولانی به این نتیجه میرسونمش که جامعه ما  توجهشون به روح جوونها کم شده چون اکثر افراد جامعه  انقدر درگیر امرار معاش و بدبختی هاشون هستن که دیگه فرصتی برای توجه کردن به روح فرزندانشون ندارن و در نتیچه جامعه  جوان ما درگیر یه مشکل بزرگ روحی شده و ما نباید باهاشون اینجوری برخورد کنیم.

آقای راننده  سرهنگ بازنشسته ارتشه… که از لا علاجی شده مسافر کش و میخواد حق سالهای سال جون کندنشو برای این مردم با توهین کردن به همین مردم پس بگیره! به هر حال ازش خواهش میکنم که به جای توهین کردن به دیگران و ایجاد انرژی منفی  فقط کمی سعی کنه که خودشو جای دیگرون بزاره و اونا رو بفهمه… وپیاده میشم…

 

ادامه مطب

گذر زمان

نگاهمو از لابلای خاطرات امروزم میگذرونمو  چشم میدوزم به سالهای سال پیش… چقدر زمان زود میگذره… انقدر که آدم نمیفهمه چطور گذشته ها به این سرعت اومدن و گره خوردن به حال! و با همین سرعتم دارن میدون تا برسن به آینده! باورم نمیشه که ۱۵ سال به این زودی گذشت…  15 سال از اولین روزی که من با گفتن یک بله از خونه پدریم جدا شدم…

انگار همین دیروز بود که حلقه هامون رو از طلافروشی گرفتیم و از ذوقمون تا خونه از دستمون در نیوردیم!   

نگاهم رو میدوزم به موهای سفید کنار شقیقه اش و میگم: یادته اون موقع ها میگفتم از مردی که موهاش سفید بشه بدم میاد؟ میخنده و میگه آره…

میگم: حالا عاشق همین موهای سفیدم…  همین چند تار موی سفید و همون چند تا چروک کوچولوی کنار چشمهات مثل یه دفتر خاطرات پر هستن از خاطرات تلخ و شیرین با هم بودن… میگه: یه روزم چشم باز میکنیم و میبینیم همه موهامون سفید شده و دورمون پر از نوه های شیطونه که باید نگهشون داریم تا بچه هامون برن سر کار…

دیگه مثل اون روزایی که تازه قرار بود با هم ازدواج  کنیم و اون میگفت که یه روز بچه ها دورمون رو میگیرن و من تو دلم به حرف های به قول خودم کودکانه اش  میخندیدم خنده ام نمیگیره میدونم که زمان زودتر از اون که فکرشو بکنم میگذره و  ما میشیم مادربزرگ و پدر بزرگ… فکر میکنم اگه ازدواج با انتخاب درست باشه چقدر شیرین و لذت بخشه… ای کاش بچه های ما یاد بگیرن که چطور دوست داشته باشن…  چطور انتخاب کنن…. چطور عشق بورزن و چطور از لحظه های خوب عمرشون درست استفاده کنن…

برای همه تون تو این روزای قشنگ آرزوی شادی و سلامتی میکنم…

اینم اشکان کوچولو

ادامه مطب

قلبای شیشه ای…

تو نگاهش یه غم عمیق موج میزنه… چشمای درشتشو میدوزه تو چشمامو میگه: تا حالا دلت شکسته؟ با تبسمی تلخ نگاهمو از نگاهش میدزدمو میگم اوه تا دلت بخواد…

میگه: دلمو بد جوری شکست… اونقدر بد که صدای شکستنش هنوز تو گوشم میپیچه… جواب تموم خوبیها و محبتهای خالصانه مو یه جوری داد که هرگز فراموش نمیکنم… خیلی بده که آدم خواهرش که عزیز ترین کسشه اینطوری دلشو بشکنه…نه؟  بغضش میترکه و اشک از روی گونه هاش میریزه پایین … هر کاری میکنم نمیتونم جلوی گریه مو بگیرم  پلک میزنم و شوری اشکو رو لبام حس میکنم.. نمیدونم چی بگم که آرومش کنم.

به دستاش نگاه میکنه و ادامه میده…: در حالی که خودم بی نیاز نبودم به خواهرم کمک میکردم که سخت زندگی نکنه… خواسته های خودمو زیر پا له میکردم تا با برآورده کردن خواسته های اون و دیدن نگاه خوشحالش  لبریز شادی بشم و از این که خوب بودم احساس لذت میکردم اما افسوس که با زبون تلخش منو از تموم کرده هام پشیمون کرد… پشیمون که چرا به کسی محبت کردم که قدر خوبی هامو ندونست.. ای کاش این کمک ها رو به گدای کنار خیابون کرده بودم…  و هق هقش قلبمو مچاله میکنه… فکر میکنم کاش آدما ی خیلی مهربون دلاشون از شیشه نبود که زود بشکنه! انگار آدم هر چقدر مهربون تر میشه قلبش شیشه ای تر میشه … 

*راستی  از همه تون بابت تبریک تولدم ممنون… گرچه دیگه نمیخوام به این فکر کنم که رفتم تو چهل سال! احساسش همچین زیاد دلچسب نیست!!!!

ادامه مطب