دستمال نمدارو به آرومی میکشم رو جلدش… انقدر آروم که خاطراتم دردشون نیاد… هر چقدر سعی میکنم با باز کردن آلبوم مبارزه کنم نمیشه و دستم نا خودآگاه آلبومو باز میکنه… و یکباره منو میکشه تو دنیایی که همه آدماش خوب و مهربون بودن… دنیای زیبای کودکی… از دیدن چهره های شاد در کنار هم تو روزای مختلف مثل سیزده بدر یا تعطیلات تابستون یه جوری مست میشم.. عین فیلمای کارتون که طرف کشیده میشه تو کتاب… روحم مکیده میشه توی عکسا…. با خودم فکر میکنم چی شد؟ چرا فامیلی که همه به روابطشون غبطه میخوردن باید سر چیزای هیچ و پوچ و مادی اینجور از هم پاشیده شن؟ تو چشمای آدمای توی عکس خیره میشم… فقط عشق میبینم و عشق… هیچ جایی اثری از کینه نیست…
صدای زنگ در منو از تو آلبوم و خاطرات کو دکی و نوجوونی میکشه بیرون و برم میگردونه تو دنیایی که آدماش سر چیزای بی ارزش حاضرن سالهای سال عشق و محبتو دور بریزن… تو دلم میگم به عنوان بچه بزرگ خونه هرگز اجازه نمیدم هیچ چیزی رابطه بین ماخواهر برادر و بهم بزنه… و به خودم قول میدم که نزارم نامهربونی در هیچ لباسی وارد دلهای عاشقمون بشه…
این روزا روزای خونه تکونی خونه هاست… اما هیچ فکر کردید که دلهامون از همه جا بیشتر نیاز به خونه تکونی دارن؟ همونجا تو قلبت.. درست پشت اون دریچه توی اون صندوق قدیمیه… یه بقچه هست که توش کینه های چند ساله تو قایم کردی که هر بار دلخوری پیش میاد میری سرش در صندوق رو باز میکنی بقچه رو از توش در مباری میزاری رو پات و قبل از گذاشتن دلخوریه تموم کینه ها و دلخوری ها قبلی رو یه بار دیگه مرور میکنی و بعدش سنگین از بار اونهمه نفرت کینه جدید رو هم اضافه میکنی و در بقچه رو خوب گره میزنی و میزاری تو صندوقچه و درشم یه قفل میزنی.. همین امروز قبل از هر کاری در صندوقو باز کن و بقچه رو درسته بنداز تو یه کیسه زباله و شب قبل از ساعت نه بزارش دم در… در صندوقچه رو هم باز بزار تا از عشق و محبت لبریز شه و انوقته که عین ابرا سبک میشی… و یه عمر حمالی بار سنگین غم رو نمیکنی!!!!!
راستی بچه ها این فونت ریزه یا زیادی درشته؟ یا خوبه!
راستی فکر کنم شهردار تهرون دو خط پایین پست قبلی منو خونده و در پی همین خوندن دلش به رحم اومده و برای هر کدوم از معلمها ۸ تا دونه بلیط اتوبوس فرستاده! درون شهری! که فکر کنم دونه ای ده یا بیست تا تک تومنه! واقعا که وقتی مدیرمون گفت که ۸ تا بلیط هدیه شهرداری تهرون! همه معلمها بدجوری بهشون برخورد و همه گفتن نمیخوایم! شنیدم خیلی از مدارس دیگه هم این هدیه ناقابل رو پس فرستادن!سالی که نکوست از بهارش پیداست اولین عیدیمون که ۸ تا بلیط باشه وای به حال بعدی ها!