حجامت و میگرن…
مهربون بود و دوستداشتنی… عین بابا نوئل تپل بود با دو تا چشم سبز رنگ ……. همیشه خنده رو لباش بود حتی این روزای آخر که دیگه ناتوانی عاجزش کرده بود… شوخی نیست ۷ سال فلج باشی و دیگران بلند و کوتاهت کنن… یادمه آخرین بار وقتی داشتیم میبردیمش بیمارستان گفت: یاسی جون دعا کن من دیگه زنده از در این بیمارستان نیام بیرون… گفتم: اه مادرجون! این چه حرفیه میزنی خدا نکنه… (مادر مادرم بود… یه سید نازنین) بعد رفت تو کما… و البته به آرزوش رسید و زنده از در اون بیمارستان بیرون نیومد…
یادمه پشت گردنش جای بریدگی های ریز ریز بود.. اولین بار که دیدم گفتم: مادرجون اینا جای چیه؟ گفت: اینا جای حجومته (حجامت) اون موقع ها که ما جوون بودیم میگفتن حجومت برای سلامتی خوبه!!!
مادربزرگ نازنینم از پریروز تا حالا که تصمیم گرفتم برای میگرنم برم حجامت کنم حتی یک آن چهره زیبا و دوستداشتنی ات از جلوی چشمام دور نمیشه… چه خوبه که آدم وقتی رفت، عین تو، فقط ازش خوبی بمونه…
خوب من خیال دارم عین مادربزرگای قصه ها برم حجامت کنم… کسی تا حالا حجامت کرده؟ یا چیزی ازش در رابطه با میگرن شنیده؟شنیدم در درمان میگرن خیلی موثره…
*سانی عزیزم گرچه دیره ولی رفتن امیرو تسلیت میگم... اما بدون که اونجایی که اون رفته از اینجایی که ما هستیم قطعا خیلی بهتره…