مهمون داشتم مهمون غریبه

زندگی با تموم قشنگی هاش گاهی آدمو دلتنگ میکنه. یه دفعه به خودت میای میبینی اون گوشه دلت یه چیزی جا خوش کرده نگاهش میکنی اما نمیبینیش!!! فقط حضورشو حس میکنی حضور یه چیز نا آشنا و  نامانوس با تو که وجودش آزارت میده… هر چی میگردی ببینی از کدوم رخنه وارد دلت شده چیزی پیدا نمیکنی… میگردی و میگردی تا اون راهو ببندی تا دیگه نزاری دلتنگی راه به دلت پیدا کنه اما چیزی پیدا نمی کنی یه روزم پا میشی میبینی مهمونت رفته بی خداحافظی… بدون این که ازت بابت این چند روزی که مزاحمت شده.. جای خوشی هاتو تنگ کرده… معذرت خواهی کنه… اول از بی معرفتیش دلخور میشی ولی بعد میگی بهتر!!! اگه خبرم کرده بود باید یه چیزی توشه راهش میکردم! باید از زیر قران ردش میکردم که سالم به مقصد بعدی برسه! باید آب پشتش میریختم که زود برگرده همون بهتر که تا من خواب بودم رفت!!! بعدم یکی دو روز که گذشت اصلا یادت میره که یه همچین مهمونی داشتی… حکایت منم همین بود. چند روزی غم مهمون دلم بود بی هیچ دلیل منطقی… ممنون از همه تون که اومدید و  با کامنتای قشنگتون دلتنگی رو از دلم بیرون کردید. خصوصا ساحل قشنگم و ملینای عزیزم که هی میگفتن چرا آپدیت نمیکنی… میدونید جوری دلم گرفته بود که اومدن و نوشتنم فقط بوی غم میداد … ننوشتم تا مهمونم بره… فقط یه جمله نوشتم تا بدونید که اگه آپدیت نمیکنم نمردم!!! فقط مهمون دارم مهمون غریبه… راستی ساحل بلاخره به حرف من گوش کرد و شروع کرد به وبلاگ نویسی یه سر بهش بزنید ضرر نمیکنید…

ادامه مطب

یه تصادف کوچولو!!! و یه پارتی بازی بزرگ!!!

عصر دوازدهم فروردین بود موضوع از اونجا شروع شد که رامین (نازنین شوهرم آخه میدونید که فردا سالگرد ازدواجمونه و این روزا رامین عزیز کرده است!!!) به علیرضا (برادرم) گفت بریم تا صافکاری نزدیک متل قو تا در ماشین رو که یه هوا رفته تو بدم درست کنن… قرار بود همگی شام بریم بیرون نیم ساعت بعد تلفن زنگ زد و گفتن ما یه تصادف کوچولو کردیم شما شام رو سفارش بدین تا ما بیایم. و از اون روز تا امروز که ۲۷ فروردینه ما هنوز گرفتار اون تصادف کوچولو هستیم… نمیدونم چرا همیشه اگه کسی به ما میزنه یا اونقدر بدبخته که باید رضایت بدیم یا انقدر دم کلفته که با پارتی همه چی رو میندازه  گردن ما… والله داستان این بود که علیرضا که ماشینش که  پاتروله جلو میرفته و رامین پشت سرش همچین که به پل نزدیک میشه میبینه که یه ۲۰۶ داره از دور با سرعت میاد به طرف ماشین علیرضا  و راننده دولا شده که از تو داشبرد چیزی برداره یا شاید نوار بزاره تو ضبط که تا راننده که یه دختر خانوم بوده سرشو بلند میکنه میبینه جاده پهن بلوار تبدیل شده یه یه پل باریک و داره میره تو شکم یه پاترول. علیرضا میزنه رو ترمز و چون بارونم میومد ماشینش یه مقدار میچرخه به چپ و اون خانوم هم با قدرت تموم میکوبه به ماشین علیرضا. دختری که کنار راننده نشسته بوده کتفش در میره یا میشکنه و خلاصه دردسرتون نده پلیس بعد از کشیدن کروکی طرفین رو ۵۰ -۵۰ مقصر میکنه ولی بابای دختر خانوم که نمایشگاهیه و به قول خودش کلی پارتی داره به رای اول اعتراض میکنه و بعد از پارتی بازی علیرضا رو ۱۰۰ در صد مقصر میکنن. ماشین اونا تقریبا له شده… دخترهای دروغ گو که هفتصد قلم هم آرایش داشتن تو شکایتنامه شون نوشتن راننده پاترول مست بوده ( ۵ بعد ازظهر!!! و مستی!!!) و داشته دنبال ما میکرده و ما داشتیم فرار میکردیم!!! حالا خوبه رامین شاهد بود…  البته به این دلیل علیرضا رو مقصر نکردن یعنی اصلا پلیس این دری وری ها رو قبول نکرده ولی با اعمال نفوذ و پارتی بازی که خود باباهه گفته! علیرضا مقصر شناخته شد و حالا باید هم خرج ماشین اونا رو بده هم مال خودشو هم دیه اون ختر رو… (تو ماه صفر هم که دیه دوبله!) چقدر مسخره است به راحتی بهت تهمت میزنن با داشتن یه پارتی حقتو میخورن یه آب هم روش تو بوق و کرنا هم میکنن که ما پارتی زیاد داریم… و آیا خوردن این پولها  حلاله؟

ادامه مطب