پر کاری تیروئید…
اولین نسیم پاییزی که میوزید یاسمن لباس زمستونی ها رو در می آورد و موقع بیرون رفتن از خونه کلی لباس می پوشید… … وقتی زمستون می شد شبا موقع خواب یک بلوز شلوار گرم می پوشید و اتاق خواب رو اونقدر گرم میکرد که میشد تو اتاق ماست مایه بزنی!!!! موقع بیرون رفتن از خونه انقدر لباس می پوشید که به زور میتونست راه بره… دو سال هم بود که دکتر بهش گفته بود به خاطر سینوزیتش زمستون ها کلاه سرش بزاره. از اونجایی که یه معلم بود و دوست نداشت بعضی ها با کلاه تو خیابون ببیننش و مایه حرف و چونه بشه روی کلاهه یه روسری هم سرش میکرد!!! خلاصه زمستونها یه ساندویچ بود که می رفت بیرون!!! پارسال زمستون برعکس شد همش گرمش بود حتی شبا بخاری اتاق خواب رو خاموش میکرد و شوهر سرماییش مجبود بود تا صبح تیک تیک بلرزه….. ولی خوب چه میشه کرد همه میگفتن آخه تو بار شیشه داری و دو نفسه هستی به خاطر همین گرمته!!! شهریور شد و اشکانش به دنیا اومد حالا دیگه دو نفسه نبود ولی باز هم داشت میپخت!!! مثل قورباغه ا ی که بندازیش تو آب جوش!!! ولی تا حرف میزد همه میگفتن تازه زاییدی از ضعفه که گرمت میشه!!! آخه شیر میدی مال اونه!!! یاسمن پرستاری خونده بود که البته ۱۲ سال بود که پرستاری رو رها کرده بود و دبیرستان تدریس می کرد. وقتی دید ۴ ماه از زایمانش گذشته و تو این سرما و سوز زمستون با یه آستین کوتاه و مانتوی نازک بازم قورباغه آب پزه فکر کرد نکنه تیروئیدش پر کار شده. وقتی گفت همه گفتن نه بابا فکر بیخود میکنی… ولی دیگه شبها خوابیدن تو اتاقی که بخاری توش روشن بود شده بود براش یه کابوس. وقتی بخاری رو خاموش میکرد اشکان کوچولو یخ می کرد. نصفه شب که پا میشد میدید گوش و لپ اشکان کوچولو یخ کرده… چکار باید می کرد؟ بدون این که با کسی مشورت کنه پاشد رفت پیش یه دکتر غدد. یه فرشته مهربون که از قبل میشناختش. اون دکتر با معاینه و شنیدن شرح حال گفت که احتمالا تیروئیدت پرکار شده و براش آزمایش داد. امروز صبح که یاسمن جواب آزمایش رو به دکتر نشون داد دکتر گفت آره تیروییدت پر کار شده و هم باید دارو برای تیروئیدت بخوری هم دارو برای قلبت چون تپش قلب پیدا کردی! و متاسفانه باید برای اشکان کوچولو شیر کمکی شروع کنی چون ممکنه این داروهایی که میخوری باعث کم کاری تیروئید اشکان بشه… بغض گلوی یاسمن رو میفشرد… پیش خودش میگفت ( هزاران نوزاد در سرتاسر دنیا هستن که مادراشون به هزار و یک دلیل از جمله خوش هیکل موندن یا راحت بودن یا بیمار بودن یا بیخیالی بهشون شیر خشک میدن ولی آخه من با شیر دادن به اشکان لبریز عشق میشدم… رابطه من و اشکان یه رابطه عمیق احساسی بود وقتی بهش شیر میدادم هر دو لذت میبردیم…گذشته از اون شیر مادر انقدر فایده داره که آدم غصه اش میگیره که بچه شو از این نعمت محروم کنه.) راستشو میخواید وقتی داشت کتاب دارو شناسی شو میخوند و دید که نوشته اصلا نباید در موقع خوردن این دارو به نوزاد شیر داد دیگه بغضش ترکید. یه چیزی مثل یه گردو تو گلوش حتی نمی ذاشت آب دهنشو قورت بده… و اشکای داغ و شورش گونه هاشو خیس کرده بودن. یه جوری به اشکانش نگاه می کرد انگار قراره از هم جداشون کنن… بابای اشکان خیلی با یاسمن حرف زد و گفت شاید خواست خدا بوده که حالا که تو قراره بری سر کار اشکان شیر خشک بخوره. اگرچه اصلا شیشه نمیگیره… به هر حال یاسمن تصمیم گرفت بیاد و برای شماها که همیشه بهترین شنونده غصه ها و شادی هاش بودین بنویسه تا با حرفاتون دوباره آرامش بگیره. این وبلاگ برای یاسمن جایی برای حس گرمای حضور خداست و شماهایی که براش کامنت میگذارید فرشته هایی که خدا برای آرامشش فرستاده… همتون برام عزیز هستید و دوستتون دارم….راستی عکس پاپانوئل اشکان هم اون زیره ببینید!!!