نمیدونم چرا امروز اینجوری شدم همیشه تا میشینم که براتون بنویسم تند وتند جمله ها میان تو ذهنم و تایپ می کنم و بعدشم که میخونم راضی ام از نوشته هام.(چه از خود راضی!!!) ولی امروز این سومین متنی هست که مینویسم و بعد از خوندن دلیتش میکنم!!!! شاید به خاطر اینه که ذهنم حسابی درگیره. همونطور که قبلا گفتم مرخصی من (به خاطر به دنیا اومدن اشکان کوچولو) امروز تموم شد و دیشب تا دو نیمه شب بیدار بودم هر کاری میکردم خوابم نمیبرد یه جور نا آرومی تو وجودم بود بارها با خدا حرف زدم همه چی رو سپردم دست اون. چون وقتی کار ها رو  میسپری دست خدا همیشه  بهترین نتیجه رو میبینی …. خلاصه صبح رفتم اداره فعلا افتادم همون مدرسه ای که میخواستم ولی معلوم نیست چی بشه چون مدیرمون گفت برای نتیجه قطعی و این که چه بکنیم سه شنبه بیا جلسه ای که در مدرسه هست..چون به جای من یه معلم حق التدریس اومده…. وای مادر شدن در کنار تموم لذت هاش چقدر سخته… دو ساعت از اشکان دور بودم وقتی اومدم خونه قورتش دادم دلم برای لپ هاش و بوس های زیر گلوش که بوی خوش پودر میده تنگ شده بود.  اونم در نبود من کلی جیغ زده بود!!! خلاصه باز تا سه شنبه باید صبر کنم… برام دعا کنید….