دندون!!!!

هر کدوم از ما برای انجام دادن تکلیفی پا به این دنیا گذاشتیم که این تکلیف میتونه روحمون رو تعالی ببخشه. پس این درست نیست که از خدا به خاطر اتفاقی که برامون افتاده و برامون خوشایند نیست گله کنیم. درست اینه که هر اتفاقی رو که پیش رو داریم با روی باز بپذیریم و تلاش کنیم که از اون رویداد چیزی یاد بگیریم. اینا رو دارم به خودم میگم چون با این که به این گفته ها اعتقاد دارم ولی هر بار که مشکلی پیش میاد باز اولش شروع می کنم به غصه خوردن و چون این وبلاگ یه وسیله است که من به کمکش روح خودم رو آروم کنم و به خدا نزدیکتر …. پس چیزهایی رو که میدونم دوباره برای خودم تکرار میکنم و نتیجه این میشه که شما میبینید…. راستش چند دقیقه قبل برای دو تا از دندون هام مشکلی پیش اومد که باید حتما برم دندونسازی… مشکلی با دندونسازی ندارم چون با این مسئله که دندونهای ناز نازی دارم مدتهاست که کنار اومدم اما باز مسئله این پسر کوچولو پیش میاد که تو این مدتی که باید برم دندونسازی اشکان رو که فقط شیر مامان رو می خوره چه کنم؟ اولش خیلی ناراحت شدم. دکترم راهش به خونه خیلی دوره و تو این ترافیک مسخره تهرون هر بار رفتن و اومدنم ۳ یا ۴ ساعت طول میکشه و اشکان تو این مدت حتما گرسنه میشه و هم خودش اذیت میشه هم کسی رو که نگهش میداره و عملا امکان پذیر نیست که تنها بمونه. بردنش هم باز کلی دردسر داره ولی چه میشه کرد؟ لابد یه دلیلی داره که من باید برم دندونسازی نه؟ غصه خوردنم هم هیچ مشکلی رو حل نمی کنه. پس همینجا از خدای خوبم تشکر میکنم که راهی برای علاج مشکلم هست و فقط ازش خواهش میکنم که کار به جاهای باریک مثل روت کانال و جراحی و این صحبت ها نکشه!!! شما هم اگه دوست داشتید برام دعا کنید.

ادامه مطب

نا مه ای به خدا

وای خدای بزرگ ازت ممنونم. به خاطر تموم بزرگی و عظمتی که داری. من نمیدونم چطوری میشه بچه دار شد و  زیبایی و عظمت تو رو در نگاه اون نوزاد ندید… وقتی به این موجود کوچولو  که هدیه تو نازنین مهربون به من بنده ناچیزه نگاه می کنم  از اینهمه لطف و بزرگی تو بغضم می گیره… انگار تموم زیباییهایی که تو آفریدی تو صورتشه… یه دنیا معصومیت تو نگاهشه. وقتی بغض میکنه  قلبم می لرزه. میگم خدایا یعنی من لیاقت این هدیه ای رو که بهم دادی دارم؟ یعنی میتونم اونجور که وظیفه ام هست و به خاطرش پا به این دنیا گذاشتم تربیتش کنم ؟ هدایتش کنم به اون راهی که باید؟ ۱۹ روز دیگه مرخصیم تموم میشه و باید برم سر کار. همش فکر می کنم چطوری دوریش رو تحمل کنم؟  خدای خوبم باور کن وقتی در آغوش میگیرمش انگار تو رو در آغوش گرفتم. لبریز آرامش میشم. وقتی باهاش حرف میزنم و می خنده حس میکنم هیچ هدیه ای تو دنیا نمی تونه انقدر شادم کنه. وقتی خوابه دلم براش تنگ میشه… رامین می گه به خاطر این هدیه ارزنده اگه تا آخر عمر هم شکرش کنیم بازم کمه… من میدونم که تو اونقدر خوب و بزرگواری که حتما یه جوری برنامه ریزی می کنی که به اشکان در زمانی که من سر کارم سخت نگذره. وقتی کارها رو دست تو می سپرم بهتر از اون میشه که خودم به زور ازت یه چیز بخوام. پس لطفا” همین مدرسه دم خونه بیفتم با یه برنامه خوب. قبلا ازت به خاطر این لطفت متشکرم. قول میدم جبران کنم…

 

ادامه مطب