بازنشستگی نجار…

نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کارفرمایش گفت که میخواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و فرزندانش لذت ببرد.

کارفرما از این که دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند ناراحت شد.

 او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد اما کاملا” مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه از مصالح بسیار نامرغوب استفاده کرد و با بی حوصلگی به ساختن خانه ادامه داد. وقتی کار به پایان رسید کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو!  

نجار یکه خورد. مایه تاسف بود ! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام میداد…

ادامه مطب

کیک بهشتی مادربزرگ

پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد… مدرسه خانواده.. دوستان و غیره… مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود،از پسرکوچولو پرسیدکه کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.

_روغن چه طور؟

_نه!

_ و حالا دو تا تخم مرغ.

_نه مادر بزرگ!

_آرد چی؟ از آرد خوشت می آید؟ جوش شیرین چه  طور؟

_نه مادر بزرگ! حالم از همه شان به هم می خورد.

_بله، همه ی این چیزها به تنهایی بد به نظر می رسند.اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می شود. خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختی ها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم . در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده می رسند.

ادامه مطب

اشکهای یک مادر

کودک از مادرش پرسید :چرا گریه می کنی؟

مادر پاسخ داد : چون مادرم!

 کودک گفت:نمی فهمم. مادر او را در آغوش کشید و گفت: هرگز نخواهی فهمید….

کودک از پدر پرسید که چرا مادر بی هیچ دلیلی گریه می کند؟ تنها جوابی که پدر داشت این بود که همه مادرها همینطور هستند. کودک تصمیم گرفت این موضوع را از خدا بپرسد: خدایا چرا مادرها به این راحتی گریه می کنند؟

خدا پاسخ داد: پسرم ! من باید مادران را موجوداتی خاص خلق میکردم. من شانه های آنها را طوری خلق کردم که توان تحمل بار سنگین زندگی را داشته باشند و در عین حال آرام و مهربان باشند. من به مادران نیرویی دادم که طاقت به دنیا آوردن کودکانشان را داشته باشند. من به آنها نیرویی دادم که توان ادامه دادن راه را حتی هنگامی که نزدیکانشان رهایشان کرده اند داشته باشند .. توان مراقبت از خانواده در هنگام بیماری بی هیچ شکایتی… من به آنها عشق ورزیدن به فرزندانشان را آموختم حتی هنگامی که این فرزندان با آنها ببسیار بد رفتار کرده اند. و البته اشک را نیز به آنها دادم برای زمانی که به آن نیاز دارند.

ادامه مطب