کودک از مادرش پرسید :چرا گریه می کنی؟
مادر پاسخ داد : چون مادرم!
کودک گفت:نمی فهمم. مادر او را در آغوش کشید و گفت: هرگز نخواهی فهمید….
کودک از پدر پرسید که چرا مادر بی هیچ دلیلی گریه می کند؟ تنها جوابی که پدر داشت این بود که همه مادرها همینطور هستند. کودک تصمیم گرفت این موضوع را از خدا بپرسد: خدایا چرا مادرها به این راحتی گریه می کنند؟
خدا پاسخ داد: پسرم ! من باید مادران را موجوداتی خاص خلق میکردم. من شانه های آنها را طوری خلق کردم که توان تحمل بار سنگین زندگی را داشته باشند و در عین حال آرام و مهربان باشند. من به مادران نیرویی دادم که طاقت به دنیا آوردن کودکانشان را داشته باشند. من به آنها نیرویی دادم که توان ادامه دادن راه را حتی هنگامی که نزدیکانشان رهایشان کرده اند داشته باشند .. توان مراقبت از خانواده در هنگام بیماری بی هیچ شکایتی… من به آنها عشق ورزیدن به فرزندانشان را آموختم حتی هنگامی که این فرزندان با آنها ببسیار بد رفتار کرده اند. و البته اشک را نیز به آنها دادم برای زمانی که به آن نیاز دارند.
کودک ۱۸ ساله
مادر!کلمه ی عجیبی است!
ماماگوجه سبز
اولا که من آپ شدم
دوما که هرچی برای مادر نوشتی دقیقا همونه .(عین من )
سوما ببخش ، چون اولا باید سلام میبود.
پسرک تنها
سلام عزیز …..گفتی اگه یه روزی یاد من از دلت رفت….یادت مرا فراموش یادت مرا فراموش……..گفتم که شعله عشق حتی اگه بمیرم در من نمیشه خاموش………..گذشت روزای روشن ببین چی شد زمونه ….ببین که بی کسی رو طی میکنم چگونه………عزیز خونه بودی عاشق و ساده بودی………وقتی بهت رسیدم دیدم رونه بودی…….راستی درست می گفتی یادت مرا فراموش…….وقتی که عشق تازه اومد گرفتی اغوش……یادت نرفته از دل یادت مرا فراموش……سربلند و پیروز باشی …یا حق
تنهاتر از خدا
سلام. چند تا رو خوندم (بقیهاش هم میخونم) جالب بودن. راستی چطوری وبلاگ من رو پیدا کردی؟؟!!! موفق باشی.
خدایا فقط تو را دارم
سلام یاسمن جان. هم اسم وبلاگت قشنگه هم نوع نوشتنت. خیلی به دلم نشست. خیلی زیاد. توجه کردید مادر از شاهکارهای خلقت خدا هم هست. هر وقت باز نوشتی خبرم کن یاسمن. در پناه همین خداییی که چند قدمی نزدیک هستید
ناشناس
چرا من هر چی کامن میفرستم ارور میده
من خودم و مسعود
مادر من مادر من
تو یاری و یاور من !
احمد رضا
سلام
عیدتون مبارک نماز روزتون قبول.
واقعا کسی دلسوزتر از مادر پیدا میشه؟ ولی باید افسوس خورد که چرا فقط وقتی آدم یاد ارزش ها می افته که اون ها رو از دست میده چرا وقتی نیازی داریم یاد خدا تو ذهنمونه چرا وقتی از مادرمون دور می شیم محبت های غیر قابل جبرانش یادمون میاد و جالبیش اینجاست که اونها هم چه زود بدی ها از یادشون میره با یک شب قدر رفتن خدا همه اون گناه هایی رو که سال ها انجام میدی می بخشه ولی باز هم موقع نماز با هزار زحمت و سختی میریم نمازمون رو می خونیم یک اتفاق کوچیک که برامون می افته انگار صد هزار برابرش بر مادرمون وارد میشه و روز و شب نگرانه اما از اون طرف تا می خوای تصمیمی برای زندگیت بگیری و مادرت می خواد نظرش بهت بگه سریع می گی هر کی تو زندگیش باید خودش تصمیم بگیره و بعد از اینکه اون تصمیم اشتباهت رو گرفتی باز همون مادر میاد تو رو تو اون مشکلی که باهاش در گیری کمک میکنه تا کجا قدر نشناسی نمیدونم…
راستی اشکان چی قدر مادرش میدونه؟!!
شاد و موفق و سربلند باشید مثل همیشه.
روزبه
سلام یاسی جان…
مادر مقدس ترین کلمه ایه که تا بحال شنیده ام…خوش به حال تو که مادری…