زلزله و طوفان و ورقه!!!

سلام به همه

حسابی مشغول صحیح کردن ورقه ها هستم(همون سورپرایزی که برای شاگردام داشتم …اینه که تصحیح کردن ورقه ها دست خودمه)و فقط اومدم یه سر بزنم و برم. متاسفانه نمره ها زیاد خوب نیست ولی خوب چه میشه کرد؟ رفتم مدرسه و بچه ها رو دیدم چقدر براشون دلتنگ شده بودم خدا میدونه … به خودم یه استراحت دادم ولی زود باید برم آخه فعلا ۲۶۰ تا ورقه دارم که تقریبا نصفشون رو صحیح کردم… از زلزله هم خیلی ترسیدم و هینطور از طوفان دیشب… خاطره تلخ بم دائم در ذهنم تداعی میشد و با این که خدا بهم اطمینان میداد که هیچ خطری ما رو تهدید نمی کنه ولی بازم تا خوابم میبرد با کابوس و ترس از خواب می پریدم… اینا نتیجه دیر سرزدن به وبلاگمه… چون هر وقت اینجا از خوبی و خدا و مهربونیهاش مینویسم تا مدتها شارژم وشاد و آروم…

ادامه مطب

بد بینی

سلام دوستان خوبم امروز خیال دارم برای دوست ناشناسی  به نام علیرضا بنویسم که محبت میکنه میاد و بعد از خوندن نوشته هام کامنت میگذاره… دوست خوب چرا نسبت به من و نوشته هام و مردم دیگه بی اعتمادی؟ تو از کجا میدونی که من واقعیت نمی گم؟ چرا فکر می کنی که آدمها دیگه صادق نیستند؟ درسته ما تو دنیایی زندگی می کنیم که خیلی از خوبیها جاشون رو به بدی دادن خیلی از آدمها برای رسیدن به خواسته هاشون حاضرن عزیز ترین کسانشون رو فدا کنن … مثل اون مردی که حاضر بچه هاشو که جگر گوشه هاشن به خاطر یه زن دیگه رها کنه و بره… مثل اون خانمی که به بهانه این که شوهرم منو نمیفهمه زندگیشو خراب میکنه آینده بچه هاش رو فنا میکنه و میره دنبال خواسته های دلش .. مثل اون برادری که به خاطر مال دنیا ارث خواهرش رو میکشه بالا و تازه ناراحت هم میشه که چرا خواهرم اعتراض داره!!! و تازه این اتفاقات تو دنیای کوچیک خانواده هامون میفته! وقتی بری تو جامعه چیزهای بدتر هم میبینی… اما اینا دلیل نمیشه که همه بد باشن. میشه؟ ممکنه من اگه کسی ازم بپرسه فلانی در مورد من چی گفت واقعیت رو نگم که دلش بشکنه یا رابطه شون تیره تر بشه… یا اگه کسی لباس خریده که به نظرم قشنگ نیست نظر واقعیم رو نگم که دلخور نشه ولی در عشقم نسبت به شوهر و خانواده ام و حتی شاگردام همیشه صادق بودم. حتی تو نوشته هام برای شما ها همیشه سعی کردم اون چیزی رو بنویسم که بهش ایمان دارم. کاری ندارم که حرفهای من رو باور داری یا نه! من فقط می گم بدبینی میتونه ما رو از مسیری که باید تو زندگی بریم دور کنه… همه خوبن مگر این که خلافش ثابت بشه… موفق باشی و ممنون از کامنتها ت که همیشه من رو مجبور میکنه که بیشتر مراقب رفتار و حرفهام باشم…   

ادامه مطب

کمک!!!!

نمیدونم گذر روزها سرعتش زیاد شده یا برای من که یک عالمه کار دارم و نمیتونم به کارهام برسم این احساس به وجود آمده… آخر مرداد عروسی خواهرمه و یک عالمه کار و شهریور هم که به امید خدا نی نی کوچولوی خودم به دنیا میاد و انقدر کار نکرده دارم که فکرش هم کلافه ام می کنه. برای من که همیشه پای کمک به دیگران بودم و تنم می خارید برای این که به این و اون یه جوری برسم حالا خیلی سخته که بشینم و کار کردن دیگران رو ببینم و تازه کار خودم رو هم بندازم گردن این و اون. البته برای هزارمین بار از خدای خوبم برای این هدیه ای که بهم داده ممنونم و می گم که این حرفها ناشکری نیست فقط یه جور سبک شدنه!  یه نجار خوب و ارزون میخوام! یه نقاش خوب و منصف می خوام! یه خیاط خوب و با سلیقه میخوام!! و یه سایت که توش اسمهای قشنگ باشه چون هنوز اسم هم انتخاب نکردم! تازه نگرانی امتحان شاگردام هم که اولیش ۹ خرداد هست هم بهش اضافه شده!! احساس آدمی رو دارم که درست شب امتحان میفهمه که فردا یه امتحان دیگه داره و برنامه امتحانی اش رو اشتباه نوشته! و حالا تو این فرصت کم باید اونقدر بخونه که کمبود نمره ترم پیش رو هم جبران کنه! هیچ امیدی هم به تقلب نیست چون عرضه تقلب کردن هم نداره! البته میدونم که خدا می خواد من تمام این لحظه ها رو تجربه کنم تا قدر خیلی چیزها رو تو زندگیم بدونم….

ادامه مطب