دوست دارم بنویسم از تمام خوبی ها و مهربونیهاش، از بزرگی و بخشندگیش، ازاین که حضورش اگه در زندگیمون پر رنگتر بشه، اگه صداشو بشنویم، اگه گرمای عشقش رو تو قلبمون حس کنیم لبریز آرامش میشیم…..آرامشی که همیشه بیرون از خودمون دنبالشیم.. غافل از این که این آرامش را باید در درون جستجو کرد.. اون روزایی که غم و غصه و دلتنگی آزارمون میدن، وقتهایی که حس میکنیم دنیا به آخر رسیده و دیگه هیچ شور و شوقی برای ادامه زندگی نداریم.. یا دلتنگی و تنهایی و بی همزبونی قلبمون را آزار میده… کافیه فقط دست نیازمون رو به طرفش دراز کنیم ،یا صدایش کنیم .. اونوقته که با تموم قدرتش حمایتمون میکنه ، با صدای گرم و مهربونش دلداریمون میده و گرمای عشقش به سردی زندگیمون حرارت میبخشه…
میدون جنگ….
خیلی از روزها با یه کادو میاد با ناراحتی میزارتش روی میز و میگه باز دیشب دعوامون شد! حالا برام اینو خریده… یا میگه بیایید شیرین آشتی کنون بخورین آخه باز حرفمون شده بود…
میگه: شوهرم بهم گفته به خدا اگه من هرچی بگم تو گوش بدی میشم خر تو !!! منم برگشتم بهش گفتم ده! اگه هر چی تو بگی من بگم چشم که اونوقت من شدم خر تو!!!!!
بلاخره نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم نگاهش میکنم و میگم چرا فکر می کنید که زندگی زناشویی میدون جنگه و لزوما باید یکی برنده و دیگری بازنده باشه؟ یا به قول شما یکی خر دیگری!!! اصلا وقتی با این دیدگاه زندگی کنیم که داریم وارد یه رزم میشیم ناخودآگاه حالت تدافعی به خودمون میگیریم! چرا این تصور رو دارید که همسرتون… شریک زندگیتون… رو به رو تون ایستاده؟ چرا فکر نمیکنید که کنارتونه… تکیه گاهتون و شریک شادیها و تلخکامی هاتونه… اون بچه بیچاره چه گناهی کرده؟
میگه: آره اون که دیگه از دست دعواهای ما دلش خونه! تی شرتی رو که دیشب کادو گرفته میندازه رو میز با دلتنگی نگاهی بهش میکنه و میگه تازه اینم که برام خریده بهم تنگه…
ساعتی بعد میگه یاسمن فکر میکنی اگه بهش زنگ بزنم کوچیک شدم؟ با لبخند نگاهش میکنم و میگم ابدا… گذشت زیباترین و مثبت ترین انرژی ها رو داره و تو دلم میگم به شرطی که طرف مقابلت بفهمه!!!!!
پی نوشت:دوستای خوبم تو بلاگ اسکای دلم برای خوندن نوشته هاتون یه ذره شده اما بلاگ اسکای برام ف ی ل ت ر ه… اگه کسی ف ی ل ت ر ش ک ن داره برام بزاره. ممنون.