بزرگترین خواسته قلبیم

میگه بزرگترین چالشت یا بهتره بگم بزرگترین خواسته قلبیت چیه ؟ اونی که حاضری به خاطرش ریسک برداری ؟ میگم بزرگترین خواسته قلبیم اینه که بتونم با شناختن تاریکی های وجودم و پر رنگ کردن روشنایی های وجودم اگاهیمو راجب خودم و جهان هستی بیشتر کنم میگه که چی بشه ؟ میگم که تاثیرگذار باشم … میگه رو کیا ؟ میگم رو آدمهایی که باهاشون در ارتباطم رو خانواده ام رو دوستام و از همه مهمتر رو شاگردام . میگه چرا ؟ میگم چون معتقدم که ما با یه هدف خاص به دنیا اومدیم . اگه فکر کنیم که به دنیا اومدیم که بزرگ شیم و درس بخونیم و ازدواج کنیم و بچه دار شیم و … در انتها بمیریم که دلیل خیلی بی ارزشیه برای به وجود اومدن جهان هستی … من فکر میکنم به موازات کسب کردن اون تجربه ها لازمه که روحمون هم به تعالی برسه …. و این اون دلیلیه که به خاطرش خداوند جهان هستی رو آفرید … آگاهی و تعالی روح ….
میگه حرفهاتو گرفتم حالا میشه واضح و شفاف خواسته قلبیتو بگی ؟ نفسم توی سینه حبسه میگم و من خواسته قلبیم اینه که با شناختن خودم و ارزشهای درونم و بالابردن خردم بتونم راهنمای تاثیرگذاری برای شاگردام و کسایی که باهام در ارتباطن باشم تا مملکتی که عاشقانه دوستش دارم به درجه بالاتری از خرد و آگاهی برسه لبخندی روی لبهاش نقش میبنده و میگه اهان حالا این شد یه دلیل !

راستی خواسته قلبی شما چیه ؟

ادامه مطب

شکستی لگن

میگه سنش بالاست بر اثر کهولت سن استخوون لگنش شکسته و متاسفانه کسی رو هم نداره یه پیرزن تنها … پول عملش جور شده و الان نیازمند کمک شما هستیم برای ادامه درمان و هزینه های زندگیش … دلتنگ میشم وقتی می بینم یه مادر بعد از سالهای سال سختی تو این روزهای پیری تنها و بی کسه ….

ادامه مطب

سی سال عین باد گذشت

پیدا کردن دوستای قدیمی عین این میمونه که جعبه جواهری رو که سالها پیش گم کردی یکی بهت هدیه بده … صبح که از خواب بیدار شدم دیدم یکی از دوستای دبیرستانیم به نام نسرین برام تو فیس بوک پیغام گذاشته که خوشحاله پیدام کرده و شماره موبایلشو گذاشته. براش تو وایبر پیغام دادم که یاسمن هستم و گفتگوهامون شروع شد و همونجا گفتم نسرین من الان یه گروه تو وایبر درست میکنم از بچه های همون سال تاهر کی رو ازش خبر داریم اد کنیم … از ظهر تا حالا ١١ نفر شدیم و اونقدر از پیدا کردن هم هیجان زده ایم که باورکردنی نیست. از اون روزهای قشنگ حدود سی سال میگذره و من عکس هر کدومشون رو که میبینم دلم برای دیدن و در آغوش کشیدنش ضعف میره. بچه هامون الان دانشجو شدن و هرکدوم یه جای دنیا اما یه زنجیر نامریی از عشق و صداقت نوجوونی ما رو به هم متصل کرده … خدایا بابت این تکنولوژی فوق العاده قدردانتم …تموم امروز من تو فضای روزهای خوش و بی دغدغه دبیرستان بودم و این حس خوب رو مدیون نسرینم که منو پیدا کرد .

ادامه مطب