درخواست حمایت
این خانواده ۵ نفره تلویزیون ندارن
این خانواده سه نفره یه چراغ گاز پوسیده دارن که هر ان ممکنه پایه اش در بره و برای بجچه کوچیکشون خطرناکه …
این خانواده حتی تلفن معمولی هم ندارن
ممنون از همراهی هاتون …
این خانواده ۵ نفره تلویزیون ندارن
این خانواده سه نفره یه چراغ گاز پوسیده دارن که هر ان ممکنه پایه اش در بره و برای بجچه کوچیکشون خطرناکه …
این خانواده حتی تلفن معمولی هم ندارن
ممنون از همراهی هاتون …
برام اس ام اس زده نوشته شماره تونو یکی تو شیراز تو مدرسه داده به دخترم … ظاهرا صاحبخونه از خونه بیرونشون کرده و شرایط خیلی نامطلوبی دارن و الان تو دهات رضوان شهر در یزد ساکن هستن التماس دعا داره که نه بخاری دارن نه تلویزیون نه برای بچه ها کامپیوتر نه خرحی … شماره تلفن رییس اموزش پرورش رو هم داده … کسی آیا امکان تحقیق در مورد این خانواده رو در رضوان شهر داره ؟ ظاهرا مجله اطلاعات هفتگی تو ماه مهر در موردشون نوشته بوده …
ممنونم از دوست خوبم مترومن برای کمک به خانواده های نیازمندمون
و خانوم عبدالهی عزیز و برادرش برای کمکی که هر ماه به خانواده های نیازمندمون میکنن
متشکرم از علیشاه صمدی عزیز برای هدیه یه یخچال به تازه عروس دامادی نیازمند
“” این دانش آموز برای انجام تکالیفش چرخ خیاطی نداره …
صورت مهربونی داره اما یه جوری زیر غباری از غم فرورفته . نگاهم از رو چروکهای گوشه چشمش می چرخه و رو لبهای رنگ پریده اش ثابت میشه … میگه هشت تا بچه داشتم که یکیش مرد و الان هفت تا دارم … نگاهم رو میدوزم تو چشماش و میگم چرا ؟ میگه معتاد بود زیادی مواد زد . میگم اونای دیگه چی ؟ میگه دو تا دیگه از پسرام هم معتادن یکیشون سرطان مغز استخوان داره و دخترا هم یکی شوهر کرد و بعد با یه بچه برگشت .. میگم چرا ؟ میگه شوهرش معتاد بود یعنی همین برادرا معتادش کردن … یه نوه ام هم باهامون زندگی میکنه مادرش طلاق گرفت و بچه کوچیکه رو برد بزرگه رو هم داد به ما .. میگم چرا طلاق ؟ میگه چون پسرم اعتیاد داشت البته الان کمپه ۴ ماهه که پاکه ولی خوب باید ماهی ۴۵٠ تومن براش بدم . میگم کار میکنید ؟ میگه اره تو پارک … مسئول سرویس بهداشتی هستم ماهی ٧١۵ تومن میگیرم . میگم شوهرتون چی ؟ میگه سالها پیش به خاطر اعتیادش ازش جدا شدم … میگم خونه مال خودتونه ؟ میگه نه بابا ماهی ٧٠٠ تومن اجاره میدم … میگم خوب از کجا میارین ؟ میگه عین سگ کار میکنم خانوم جون از ۵ و نیم صبح تا دو تو پارکم و بعد از اون تا ده یازده شب تو خونه های مردم کار میکنم عین سگ …. صداش تو گوشم میپیچه عین سگ عین سگ … دلم میخواد بپرسم وقتی دیدی شوهرت معتاده چرا ٨ تا بچه آوردی … اما نگاه شیرین و مهربونش نمیزاره … میگه حالا برای تهیه لوازم مدرسه نوه ام شناسنامه ام رو گرو گذاشتم … من لابلای چروک صورت زنی دردمند ، مادربزرگی متعهد و مادری فداکار گم میشم …