تهیه لوازم برای کلاسهای سواد آموزی کودکان کار

چراغ قرمز مبشه و میزنم رو ترمز … از دور میبینمش که جلوی ماشینها میرقصه تا پولی بهش بدن فکر نمیکنم بیشتر از ٨-٩ سال داشته باشه نزدیک که میشه نگاهم لابلای موهای طلایی تابیده در همش گم میشه … مدتهاست که پا روی دلم میزارم و هیچ کمکی به بچه های کنار خیابون نمیکنم فکر میکنم اگه هیچ کس بهشون پول نده دیگه خانواده ها یا کسایی که اونا رو مجبور به تکدی گری میکنن دلیلی برای فرستادنشون سر چهارراهها پیدا نمیکنن … دخترک هنوز قر میده و من فکر میکنم آینده این دخترک زیبا که آموخته با در معرض قرار دادن خودش کسب در آمد کنه چیه ؟
هنوز پشت چراغ قرمزم که سارا زنگ میزنه میگه صاحبخونه وقتی فهمید که قراره خونه رو برای بچه های کار اجاره کنیم ده میلیون تخفیف داد …
دخترک میرقصه و من در دلم جشنی به پا میشه … سارا میگه مشغول نقاشی خونه هستیم ولی خیلی وسایل کم داریم میگم خیالت راحت وسایل رو من جور میکنم … چراغ سبز میشه و راه میفتم اما دخترک هنوز داره در پس زمینه ذهنم میرقصه اما این رقص، نه برای گرفتن پول از تماشاچی ها که رقصی است برای این که بلاخره اونم میتونه مثل بقیه بچه های هم سنش با سواد بشه …..

پ ن : برای بچه های کار که توی خیابونهای کرج گدایی و دست فروشی میکنن و شناسایی شدن بلاخره تونستیم با کمک مالی یه عده از دوستای خوبمون و همکاری و لطف صاحبخونه ، خونه ای در احمد آباد کرج اجاره کنیم … بچه ها هر روز صبح تا ظهر توی این خونه جمع میشن تا با کمک یه سری فرشته خوندن و نوشتن یاد بگیرن و یه وعده غذای سالم و گرم بخورن حالا برای ۴ تا کلاسمون ۴ تا تخته وایت برد نیاز داریم که قیمت هر تخته ١۴۵ هزار تومنه و ٢۵ نیمکت که قیمت هر نیمکت ٨۵ هزار تومنه و ٢ میز غذا خوری که دونه ای ١۵٠ هزار تومنه و ۵٠ صندلی که هر صندلی بیست هزار تومنه .. حتی کمک جهت خرید یه ماژیک وایت برد یا هدیه یه تخته پاک کن ما رو در حس لذت بخش سواد آموختن به یه انسان سهیم میکنه …. ضمن این که خوردن یه وعده غذای سالم و گرم به سلامت این بچه ها هم کمک میکنه …. اگه کسی دوست داره تو این حرکت انسان دوستانه سهیم باشه بهم خبر بده…

“” این دختر خانوم دانشجو میخواد با هیات قرانی همراه مادرش بره مشهد و خرج سفر رو نداره .

ممنونم از بهاره زاد یوسفی عزیزم برای تقبل خرید یک تخته وایت برد …
متشکرم ازندای گلم که هر ماهه مبلغی برای خرید مواد غذایی برای نیامندهامون به حسابم میریزه
ممنونم از اشکان مزارعی عزیز برای کمک مالی به نیازمندهامون و باز هم ممنون از اشکان مزارعی برای کمک جهت اجاره محل تدریس برای کودکان کار
ممنون از هاله و هدی نایینی و پدر مهربونشون که برای اجاره محل تدریس برای کودکان کار ما رو یاری کردند
امیدوارم که کسی رو از قلم ننداخته باشم …
سهیلا جان مشکلی در سایت هست که خیلی اوقات نمیتونم جواب ایمیلهاتو بدم لازم نیست هر ایمیل رو ده بار بفرستی من ایمیلهاتو میخونم .

ادامه مطب

دکتر عرب و dry niddling

فاز یک شهرک غرب …از در کلینیک که وارد میشیم یه ذره میخوره تو ذوقم نمیدونم چرا توقع داشتم که دکتر تو یه مطب خیلی شیک باشه اما تو یه کلینیک معمولیه . از اونجایی که کسی که دکتر رو معرفی کرده خیلی قبول دارم با اطمینان خاطر به راهم ادامه میدم ! دکتر میاد تو اتاق و خیلی سر فرصت نگار رو معاینه میکنه و بعد برای درمان کمردردش یه سری سوزن بلند داخل عضلات جاهایی که درد داره میکنه و یه بیست دقیقه ای میزاره بمونه و بعد هم یه سری ورزش میده و اطمینان میده که درد کاملا برطرف میشه
دکتر بسیار با حوصله خوش رو و سر فرصت کار میکنه دکترای فیزیزتراپی داره و استاد دانشگاه شهید بهشتیه . میگه این درمان درای نیدلینک یا سوزن خشک نام داره و یه روش درمانی نوین برای دردهای عضلانی استخوانیه که سریع تر از فیزیوتراپی جواب میده …. میاییم بیرون و من با خودم فکر میکنم ترجیح میدم یه دکتر خوب تو یه کلینیک معمولی درمانمون کنه تا یه دکتر معمولی تو یه کلینیک مدرن …

پی نوشت م عزیز ممنون از مبلغی که ریختی پول رو به کدوم خانواده یدم ؟

ادامه مطب

قطعه های کاینات

میگه به من نگاه کنین به نظرتون من بیژن هستم یا آدمم ؟ مگه نه این که بیژن فقط یه اسم قراردادیه که خانواده برام گذاشتن که بتونن منو با این اسم صدا کنن … مگه نه این که اون بیژن دو ساله که مامانش باید دستشو میگرفت تا گم نشه سالهاست که مرده ! حتی بیژن رو دقیقه قبل هم نیست چون بیژن این لحظه با بیژن لحظه قبل فرق میکنه و بعد میگه پس من بیژن نیستم و آدمم …… بعد میگه حالا من آدمم یا جزیی از طبیعتم ؟؟؟ و در انتها به این نتیجه میرسه که نه بیژنه ! نه آدمه ! نه جزیی از طبیعته !! اون قطعه ای از کایناته …
پلک نمیزنم لابلای واژه هاش گیج و مبهوت از این ور به اون ور سر میخورم … انگار وسط یه بیابون تنها رهام کردن . نه ! بیابون نه ! چون این دنیایی که بیژن ترسیم میکنه بیابون نیست خود بهشته …. اشکی که نمیدونم بابت چی تو چشمام حلقه زده باعث میشه تا بیژن رو تار ببینم ….
ادامه میده : پس همه مون قطعه ای از کایناتیم ، پس ، نگاه میکنه به پری سیما و میگه وقتی پری سیما با من حرف میزنه من قضاوتش نمیکنم …. اجازه نمیدم اون گوشه از مغزم منو درگیر خودش کنه که در مورد قیافه ، لباس پوشیدن ، شخصیت و …. پری سیما قضاوت کنه چرا که من باید ببینم این قطعه از کاینات قراره امروز . الان و در این لحظه چه درسی به من بده و من باید چه دهشی برای این قطعه از کاینات داشته باشم ….
……
پشت فرمونم هوا تاریکه و در حال برگشت به خونه ام … حرفهای بیژن ذهنم رو رها نمیکنن … خدایا از تو قدردانم که این معلم خوب رو تو مسیر زندگیم قرار دادی تا چراغی! نه چراغ نه! خورشیدی باشه در مسیر زندگیم …. اما چطور میتونم بدون قضاوت، گیرنده پیامهایی باشم که قراره از طریق بنده های تو یا به قول بیژن قطعه های کاینات بهم داده بشه … کمکم کن خیلی سخته خیلی …..

خانومی که در اصفهان زندگی میکردن و در چند پست گذشته در موردشون نوشتم که همسر بیمار داشتن و در شرایط بسیار بد مالی به سر میبردن نیازمند کمک ما هستن. ای کاش کسی که ساکن اصفهانه بتونه برای ما اطلاعاتی از ایشون به دست بیاره …

ادامه مطب