ساخته های چوبی حمزه دفاعی کاری همراه باعشق

من عاشق معلمی هستم و هر بار تو تابستون یاد کلاس و درس دادن هام میفتم دلم یه جوری می لرزه نمیگم از تعطیلات لذت نمیبرم برعکس ! از تعطیلات خیلی هم کیفورم اما هر بار صبح دارم میرم مدرسه بابت شغلی که عاشقانه دوستش دارم از خدا قدردانی میکنم و همیشه سر کلاس به بچه ها میگم انتخابتون تو شغل بر اساس عشقتون به اون شغل باشه …
وقتی عاشق شغلت باشی این عشق رو انتقال میدی به آدمهایی که به نوعی با تو و شغلت در ارتباط هستن حتی اگه تولید کننده یه وسیله باشی و عاشق شغلت، انگار تو ذره ذره اون چیزی که تولید کردی عشق موج میزنه و این عشق همراه با اون وسیله میره تو خونه کسی که خریدتش و همیشه ارتعاش اون عشق تو اون وسیله به آدمهایی که خریدنش انرژی میده …
اینو گفتم که بگم یکی از این آدمها حمزه دفاعی هست … آدمی که نه تا حالا دیدمش نه باهاش حرف زدم اما مدتهاست تو فیس بوک کارهاشو دنبال میکنم و عشق توی کارهاش حتی از تو عکس هم به آدم منتقل میشه … بهتون پیشنهاد میکنم پیجش تو فیس بوک رو با نام ساخته های چوبی حمزه دفاعی لایک کنین و اگه خیال خرید یه وسیله چوبی دارین که سازنده اش متفاوت از دیگران کار کنه میتونید کارهای چوبی حمزه دفاعی رو به خونه تون ببرین تا هم از زیباییش لذت ببرین هم از ارتعاش عشقی که تو کارهاشه…. اینم شماره تلفنشون ٠٩١٢۶۴٩۴۴٩١ .
پی نوشت : این خانوم که دو تا بچه ۵ و ٢ ساله داره از پرندک ساوه هر هفته میاد تهرون تا فرزند ۵ ساله اش شیمی درمانی بشه . شوهرش دچار بیماری اعتیاده و هر بار رفت و آمد مادر و بچه سی تومن براشون خرج برمیداره ظاهرا مخارج شیمی درمانی به عهده محکه و الان مشکل سوای خورد و خوراک مشکل هزینه رفت و آمد مادر و بچه است … اگه کسی تمایل داره تو سالم شدن این فرشته سهیم باشه خبرم کنه … خواهشم اینه که اگه به حسابم پولی میریزین حتما مبلغ و تاریخ رو تو کامنتها بنویسین ممنونم …..


ادامه مطب

تاج گل و قدردانی

زندگی پر از لحظه هاییه که میتونی به دیگران عشق هدیه بدی
با یه لبخند یه نگاه مهربون یه شاخه گل و باور کن که موندگارترین اثرت در زندگی همون لحظه هاست … لحظه هایی که دهش عشق میکنی بی اون که منتظر باشی تا جبران بشه ….
تو آپارتمانمون مادریکی از همسایه ها فوت کرده بود که دیروز با رامین رفتیم ختمشون امروز عصر تمام تاج گلهایی رو که دوستان براشون برده بودن مسجد تبدیل کردن به دسته گل و مستخدمشون آورد به هر کدوم از واحدها یه دسته گل داد با یه کارت تشکر . به نظرم کارشون خیلی قشنگ بود هم تاج گلها خراب نشدن هم از همسایه ها قدر دانی شد ….

ادامه مطب

مهاجرت و دفتر عقاید !!!

دبیرستانی که بودم عشقم درست کردن دفتر عقاید بود یه بارم به خاطرش توبیخ شدم دفترم ضبط شد و نمره انضباطم هم کم شد و اگه یه ذره شک داشتم که مدیرعقده ای و دیوونه ای داشتیم حالا که خودم بیست و دو ساله معلمم ایمان دارم که مدیرمون اون زمان یک زن بی ادب و روانی و عقده ای بود … برای همینه که وقتی سر کلاس از بچه ها دفتر عقاید میگیرم به جای عصبانی شدن همه ی وجودم لبریز حس نوجوونی میشه … بعد از ۴۶ سال و اندی سن ! هنوز اون دفترها جزو ارزشمندترین خاطرات گذشته ام هستن و هر سال موقع خونه تکونی عید با خوندنشون احساس شعف میکنم … یکی از موضوع های دفتر عقایدم مهاجرت بود و دوستی به نام بهمن که از دوستان خانوادگی مون بود توش نوشته بود اگه همسایه ثروتمندی داشته باشی میری تو خونه همسایه ات زندگی میکنی یا میمونی تو خونه خودت و برای بهتر شدن زندگی خودت تلاش میکنی ؟
این روزها که مشغول عزاداری هستیم عزای دیگه ای هم تو دلم هست … عزای قطعه قطعه شدن فامیلی که وقتی به هم میرسیدیم همه ی وجودمون لبریز عشق میشد حالا هر کدوم یه جا هستن و با تلفن یا سبد و تفت گل در غمهامون شریک … از بلژیک و کانادا و امریکا گرفته تا هلند و امریکای جنوبی و سوئد … هر یک نفری از فامیل که از ایران مهاجرت میکنه و میره یک قطعه از قلب منو با خودش میبره و من هی حرف بهمن رو با خودم زمزمه میکنم نمیدونم حرفش درسته یا نه اما من خودم در حالی که میتونستم برم نرفتم و همه ی تلاشم رو دارم میکنم تا از نوشته های دفتر عقایدی که مدیر دیوونه مون فکر میکرد ما رو از مسیر درست منحرف میکنه درس بگیرم . تا خونه ی خودم رو آباد کنم به جای این که برم تو خونه ی آباد همسایه زندگی کنم و حسرت زندگی تو خونه ی خودم رو دلم بمونه ….

یه سری از دوستان برای کمک پول به حسابم ریختن که چون الان یک نیمه شبه و دفتر حسابم کنارم نیست تشکرها رو میزارم برای چهارشنبه فقط ممنونم از نازی اخلاقی عزیزم و خواهر نازنینش برای هدیه کمد تخت و کتابخونه ومیز کامپیوتر به خانواده ای نیازمند …

ادامه مطب