اولین گاز رو که به ساندویچ چیزبرگری که خودم درست کردم میزنم گوشیم زنگ میزنه ساراست… میگه عکس آرزوهای بچه ها رو برات ایمیل کردم میگم چه خبر از پول ؟ میگه از سی میلیون پول فقط پنج تومن تونستیم جور کنیم میگم اقای نایینی هم گفتن پنج میلیون میدن میگه اما یاسمن هنوز بیست میلیون کم داریم و این بچه ها الان مدتهاست که یه وعده غذای سالم نخوردن حتی یکیشون به خاطر سوء تغذیه بیمارستان بستری شده … میدونی که کودکان کار معمولا غذاشون رو از تو سطل اشغالها گیر میارن … بغض با لقمه ای از ساندویچم مخلوط میشه. . هر کار میکنم نمیتونم قورتش بدم . یه قلپ آب میخورم و از شر لقمه ای که داره خفه ام میکنه راحت میشم. ساندویچ رو میزارم تو یخچال میدونم که علیرغم گشنگی محاله بتونم بخورمش . انگارعذاب وجدان گرفتم.
میگه اگه بتونیم این مکان رو رهن کنیم بچه هایی که شناسایی کردیم رو صبح ها میاریم اونجا بهشون خوندن و نوشتن یاد میدیم و در ازای این که نمیرن سر کار، به خانواده هاشون قالی بافی و کارهای دستی یاد میدیم . اونجا یک وعده غذای سالم میخورن و عصر آزادن که برای کمک به خانواده برن کار کنن خانواده ها که کار یاد گرفتن دار قالی رو میدیم بهشون تا توی خونه کار کنن …میگم جور میشه من مطمئنم … میگه خدا کنه ما حتی حاضریم در قبال پولی که میدن چک بدیم … قطع میکنه و من ایمیلم رو باز میکنم و شروع میکنم به خوندن آرزوهای بچه ها ….شوری اشک لبهامو میسوزونه … فکر میکنم این فرشته هایی که سر چهارراهها مشغول گدایی و گل فروشی و … هستن چقدر آرزوهای قشنگی دارن … اگه ما بتونیم با کمک هم ، پول پیش اون کارگاه رو جور کنیم اونوقت تو با سواد شدن بچه های ویلون سر چهارراهها، تو خوردن یه وعده غذای سالم اون فرشته ها ، تو پیدا کردن شغل برای پدر و مادرهاشون و تو آباد کردن سرزمینی که عاشقانه دوستش داریم سهیم میشیم و چه لذتی بالاتر از این که تو ، عشق رو بی توقع در روح انسان ها جاری کنی …
*دوست عزیزی که برام کامنت گذاشتی و سوال در مورد وام داشتی و ایمیلم رو خواستی سمت چپ صفحه نوشته پیام خصوصی روش کلیک کنی صفحه ای باز میشه که هر چی توش بنویسی برام ایمیل میشه
*پگاه نازنین فرزندت به دنیا اومد ؟
** خونه ای که برای کودکان کار قراره اجاره بشه در احمد آباد کرج هست …