نوشته خانوم تو روبه خدا چیزی به مهر نمونده و من برای بچه ها چیزی ندارم ، بزرگ شدن و کفششون براشون کوچیک شده. رنگ روپوششون رو هم مدرسه عوض کرده البته اگه عوض هم نکرده بود اینقدر کهنه شده که …
پرده ای از اشک جلوی چشممو میگیره و نمیذاره کلمات رو ببینم، انگار نوشته ها در مهی از غم فرو میرن. هر کلمه روی کاغذ میشه یه دانش آموز ، یه سری دانش آموز باکفش و روپوش نو با شوق به سمت مدرسه میدون. یه گوشه ی کاغذ دو تا کلمه، نه ! دوتا دانش آموز با روپوشی کهنه که به طرز ناشیانه ای بلندتر شده کز کردن تا کمتر دیده بشن شاید اگه قاطی جمعیت بودن کمتر به چشم میومدن اما الان …
صدای زنگ تلفن منو از تو رویا میکشه بیرون . از اونور خط میگه صدات چقدر گرفته س خواب بودی؟ میگم نه شاگرد مدرسه ای هارو تماشا میکردم . میگه مگه دم خونه تون مدرسه س ؟ میگم نه تو قلبم مدرسه س . میخنده و میگه دیدی خواب بودی ؟ برو بخواب! قطع میکنه و من مسخ شده از رویای مه آلودم ، میرم تو تراس.. نگاهم به درخت زیتون توی حیاط میفته برگ های نقره ای زیباش با وزش نسیم میرقصن و با رقص زیباشون عشق رو به ذره ذره ی روحم منتقل میکنن . از دور بوسه ای برای درختم میفرستم و تو دلم میگم من میدونم که با قدرت عشق هر ناممکنی ممکن میشه … از الان تا اول مهر سه هفته مونده و تا اون موقع میتونیم خیلی از دانش اموزا رو نو نوار کنیم…..
ممنونم از هدی و هاله نازنین برای هدیه مبلغی که واسه تنور اون خونواده نیازمند احتیاج داشتیم.
متشکرم از عذرای عزیز، آناهیتای نازنین ، ساحل مهربون ، فرشید ملکان عزیز (جواهری ملکان) ، دختر عموی گلم بهاره و دوست نازنینم مرتضی که ایران هم نیست برای گلریزون برای اون خانواده آبرودار که خوشبختانه مشکلشون حل شد.
یه دنیا تشکر از رهگذر مهربون ، ماری عزیز ، اشکان مزارعی عزیز و ریحانه گل برای کمک به خانواده هامون
محیا جون، معصوم جان، رهگذر عزیز و ریحانه جون فطریه هاتون رسید دستم.
دوستی به نام هناره اشکه سویی مبلغی ریخته حسابم این پول بابت چیه؟
من هنوز نمیدونم مبلغی که از بانک هفده شهریور مشهد ریخته شده حسابم بابت چی باید استفاده کنم