عشق بدون توقع
.تو پارچه فروشی بودم که زنگ زد میخواست آمار پولهایی که برای ماه رمضون جمع کردمو بگیره آخه میخواستم نیمه ماه رمضون هم برای سی تا خانواده مواد غذایی بدم. وقتی دید کم پول جمع شده قطع کرد و فرداش زنگ زد که یاسمن بابا از چین پنج میلیون تومن فرستاده برای خرید واسه اون سی تا خانواده. شادی من وصف ناپذیر بود اون میگفت زحمت افتادی و خبر نداشت که چه غوغایی تو دلم به پا کرده بود. تک تک سلولهام لبریز شور و نشاط بودن از عشقی که قرار بود هدیه داده بشه در عرض نیم ساعت همه هماهنگی ها رو انجام دادم از خرید گوشت گوسفند و چرخ کرده و مرغ و برنج و روغن و انواع حبوبات و رب گوجه و پنیر و….فردای اون روز تمام سفارش ها بسته بندی شده برای سی خانواده گوشه حیاط بود و من مشغول تماس گرفتن با خانواده ها … و تو اون گرمای وحشتناک هدی عزیز با مادرش اومدن مدرسه تا در دادن بسته هایی که پدر هاله و هدی عزیز هزینه اش رو داده بود کمکم کنند. وقتی اومدن تو حیاط چند تا از خانواده ها تو حیاط بودن مامان هدی وقتی داشت منو میبوسید آروم در گوشم گفت کسی نفهمه این بسته ها از طرف ماست… گفتم باشه و با خودم گفتم آفرین به شما با این روح بزرگی که دارین….ای کاش یاد بگیریم بی هیچ منتی شادی هامونو با دیگران قسمت کنیم بی هیچ منتی…..
چند روزی اومدم مسافرت برگردم تهرون یه پست درست و حسابی مینویسم در مورد دوستایی که تو ماه مبارک تنهام نگذاشتن الان دفترم کنارم نیست….چ ون میترسم یادم بره اگه کسی فطریه اش رو به حسابم ریخت حتما برام کامنت بگذاره….